سر آشکار برنامهایست که به معرفی یکی از مهمترین آثار حضرت بهاءالله میپردازد: کلمات مکنونه فارسی. در هر قسمت از این برنامه، هومن عبدی در گفتگو با استاد وحید خرسندی یکی از قطعات کلمات مکنونه فارسی را مورد بررسی قرار میدهند.
عروس معانی بدیعه که ورای پردههای بیان مستور و پنهان بود به عنایت الهی و الطاف ربانی چون شعاع منیر جمال دوست، ظاهر و هویدا شد. شهادت میدهم ای دوستان که نعمت تمام و حجت کامل و برهان ظاهر و دلیل ثابت آمد. دیگر تا همت شما از مراتب انقطاع چه ظاهر نماید. کذلک تمّت النّعمة علیکم و علی من فی السّموات و الأرضین و الحمد لله ربّ العالمین
ای بنده من بهترین ناس آنانند که به اقتراف تحصیل کنند و صرف خود و ذویالقربی نمایند. حبّاً للّه ربّ العالمین
ای بندهٴ من پستترین ناس نفوسی هستند که بیثمر در ارض ظاهرند و فیالحقیقه از اموات محسوبند بلکه اموات از آن نفوس معطّلهٴ مهمله ارجح عندالله مذکور
ای بندگان منشما اشجار رضوان منید. باید به اثمار بدیعهٴ منیعه ظاهر شوید تا خود و دیگران از شما منتفع شوند. لذا بر کل لازم که به صنایع و اکتساب مشغول گردند. این است اسباب غنا یا اولی الألباب و انّ الأمور معلّقة بأسبابها و فضل الله یغنیکم بها و اشجار بی ثمار لایق نار بوده و خواهد بود.
ای بندگان من شما اشجار رضوان منید. باید به اثمار بدیعهٴ منیعه ظاهر شوید تا خود و دیگران از شما منتفع شوند. لذا بر کل لازم که به صنایع و اکتساب مشغول گردند. این است اسباب غنا یا اولی الألباب و انّ الأمور معلّقة بأسبابها و فضل الله یغنیکم بها و اشجار بیثمار لایق نار بوده و خواهد بود
ای پسر هوی تا کی در هوای نفسانی طیران نمائی. پر عنایت فرمودم تا در هوای قدس معانی پرواز کنی نه در فضای وهم شیطانی شانه مرحمت فرمودم تا گیسوی مشکینم شانه نماییِ نه گلویم بخراشی
ی فرزند کنیز مناز لسان رحمن سلسبیل معانی بنوش و از مشرق بیان سبحان اشراق انوار شمس تبیان من غیر ستر و کتمان مشاهده نما. تخمهای حکمت لدنّیم را در ارض طاهر قلب بیفشان و به آب یقین آبش ده تا سنبلات علم و حکمت من سرسبز از بلدهٔ طیّبه انبات نماید.
ای پسر انصاف در لیل جمال هیکل بقا از عقبهٴ زمردی وفا به سدره منتهی رجوع نمود و گریست. گریستنی که جمیع ملأ عالین و کروبین از نالهٴ او گریستند و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد مذکور داشت که حسب الأمر در عقبهٴ وفا منتظر ماندم و رائحهٔ وفا از اهل ارض نیافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم ملحوظ افتاد که حمامات قدسی چند در دست کلاب ارض مبتلا شدهاند در این وقت حوریهٔ الهی از قصر روحانی بی ستر و حجاب دوید و سوال از اسامی ایشان نمود و جمیع مذکور شد الا اسمی از اسماء و چون اصرار رفت حرف اول اسم از لسان جاری شد اهل غرفات از مکامن عز خود بیرون دویدند و چون به حرف دوم رسید جمیع بر تراب ریختند در آن وقت ندا از مکمن قرب رسید زیاده بر این جایز نه. انّا کنّا شهدآء علی ما فعلوا و حینئذ کانوا یفعلون
ای پسر انصاف در لیل جمال هیکل بقا از عقبهٴ زمردی وفا به سدره منتهی رجوع نمود و گریست. گریستنی که جمیع ملأ عالین و کرّوبین از ناله او گریستند و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد مذکور داشت که حسب الأمر در عقبه وفا منتظر ماندم و رائحه وفا از اهل ارض نیافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم ملحوظ افتاد که حمامات قدسی چند در دست کلاب ارض مبتلا شدهاند در این وقت حوریه الهی از قصر روحانی بی ستر و حجاب دوید و سؤال از اسامی ایشان نمود و جمیع مذکور شد الا اسمی از اسماء و چون اصرار رفت حرف اول اسم از لسان جاری شد اهل غرفات از مکامن عز خود بیرون دویدند و چون به حرف دوم رسید جمیع بر تراب ریختند در آن وقت ندا از مکمن قرب رسید زیاده بر این جایز نه. انّا کنّا شهدآء علی ما فعلوا و حینئذ کانوا یفعلون
ای پسر انصاف در لیل جمال هیکل بقا از عقبهٴ زمرّدی وفا به سدره منتهی رجوع نمود و گریست. گریستنی که جمیع ملأ عالین و کرّوبین از ناله او گریستند و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد مذکور داشت که حسب الأمر در عقبهٴ وفا منتظر ماندم و رائحه وفا از اهل ارض نیافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم ملحوظ افتاد که حمامات قدسی چند در دست کلاب ارض مبتلا شدهاند در این وقت حوریهٔ الهی از قصر روحانی بی ستر و حجاب دوید و سؤال از اسامی ایشان نمود و جمیع مذکور شد الا اسمی از اسماء و چون اصرار رفت حرف اول اسم از لسان جاری شد اهل غرفات از مکامن عزّ خود بیرون دویدند و چون به حرف دوم رسید جمیع بر تراب ریختند در آن وقت ندا از مکمن قرب رسید زیاده بر این جایز نه. انّا کنّا شهدآء علی ما فعلوا و حینئذ کانوا یفعلون
ای فرزند کنیز منلازال هدايت به اقوال بوده و اين زمان به افعال گشته يعنی بايد جميع افعال قدسی از هيکل انسانی ظاهر شود چه که در اقوال، کل شريکند ولکن افعال پاک و مقدس مخصوص دوستان ماست پس به جان سعی نمائيد تا به افعال از جميع ناس ممتاز شويد. کذلک نصحناکم فی لوح قدس منير
ای ابناء غفلت به پادشاهی فانی دل مبندید و مسرور مشوید مثل شما مثل طیر غافلی است که بر شاخه باغی در کمال اطمینان بسراید و بغتةً صیاد اجل او را به خاک اندازد. دیگر از نغمه و هیکل و رنگ او اثری باقی نماند پس پند گیرید ای بندگان هوی
ای ابناء غرور به سلطنت فانیهٔ ایامی از جبروت باقی من گذشته و خود را به اسباب زرد و سرخ میآرائید و بدین سبب افتخار مینمائید. قسم به جمالم که جمیع را در خیمه یکرنگ تراب درآورم و همه این رنگهای مختلفه را از میان بردارم مگر کسانی که به رنگ من درآیند و آن تقدیس از همه رنگها است.
ای دوست من تو شمس سماء قدس منی. خود را به کسوف دنیا میالای. حجاب غفلت را خرق کن تا بی پرده و حجاب از خلف سحاب به درآیی و جمیع موجودات را به خلعت هستی بیارایی.
ای بندهٴ من مثل تو مثل سیف پرجوهری است که در غلاف تیره پنهان باشد و به این سبب، قدر آن بر جوهریان مستور ماند. پس از غلاف نفس و هوی بیرون آی تا جوهر تو بر عالمیان هویدا و روشن آید
ای دوستان من یاد آورید آن عهدی را که در جبل فاران که در بقعهٴ مبارکهٴ زمان واقع شده با من نمودهاید و ملأ اعلی و اصحاب مدین بقا را بر آن عهد گواه گرفتم و حال احدی را بر آن عهد قائم نمیبینم البته غرور و نافرمانی، آن را از قلوب محو نموده به قسمی که اثری از آن باقی نمانده و من دانسته صبر نمودم و اظهار نداشتم
ای دوستان من یاد آورید آن عهدی را که در جبل فاران که دربقعهٴ مبارکهٴ زمان واقع شده با من نمودهاید و ملأ اعلی و اصحاب مدین بقا را بر آن عهد گواه گرفتم و حال احدی را بر آن عهد قائم نمیبینم. البته غرور و نافرمانی آن را از قلوب محو نموده به قسمی که اثری از آن باقی نمانده و من دانسته صبر نمودم و اظهار نداشتم
ای پسر عیش خوش ساحتی است ساحت هستی اگر اندرآیی و نیکو بساطی است بساط باقی اگر از ملک فانی برتر خرامی و ملیح است نشاط مستی اگر ساغر معانی از ید غلام الهی بیاشامی. اگر به این مراتب فائز شوی، از نیستی و فنا و محنت و خطا فارغ گردی
ای پسران آدم کلمه طيبه و اعمال طاهره مقدسه به سماء عزّ احديه صعود نمايد. جهد کنيد تا اعمال از غبار ريا و کدورت نفس و هوی پاک شود و به ساحت عزّ قبول درآيد. چه که عنقريب صرافان وجود در پيشگاه حضور معبود، جز تقوای خالص نپذيرند و غير عمل پاک قبول ننمايند. اين است آفتاب حکمت و معانی که از افق فم مشيت ربانی اشراق فرمود. طوبی للمقبلين
ای پسران آدم کلمه طيبه و اعمال طاهره مقدسه به سماء عزّ احديه صعود نمايد. جهد کنيد تا اعمال از غبار ريا و کدورت نفس و هوی پاک شود و به ساحت عزّ قبول درآيد. چه که عنقريب صرافان وجود در پيشگاه حضور معبود، جز تقوای خالص نپذيرند و غير عمل پاک قبول ننمايند. اين است آفتاب حکمت و معانی که از افق فم مشيت ربانی اشراق فرمود. طوبی للمقبلين
ای گیاه خاک چگونه است که با دست آلوده به شکر مباشرت جامه خود ننمائی و با دل آلوده به کثافت شهوت و هوی معاشرتام را جویی و به ممالک قدسام راه خواهی؟ هيهات هيهات عما أنتم تريدون.
ای پسران وهم بدانيد چون صبح نورانی از افق قدس صمدانی بردمد البته اسرار و اعمال شيطانی که در ليل ظلمانی معمول شده ظاهر شود و بر عالميان هويدا گردد.
ای مهاجران لسان مخصوص ذکر من است به غيبت ميالائيد و اگر نفس ناری غلبه نمايد به ذکر عيوب خود مشغول شويد نه به غيبت خلق من. زيرا که هر کدام از شما به نفس خود، ابصر و اعرفيد از نفوس عباد من.
ای عاصیان بردباری من شما را جری نمود و صبر من شما را به غفلت آورد که در سبيلهای مهلک خطرناک بر مراکب نار نفس بی باک ميرانيد. گويا مرا غافل شمردهايد و يا بی خبر انگاشتهايد
ای ظالمان ارض از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نمودهام از ظلم احدی نگذرم و اين عهدی است که در لوح محفوظ محتوم داشتم و به خاتم عز، مختوم
بگو ای اهل ارض. بهراستی بدانيد که بلای ناگهانی شما را در پی است و عقاب عظيمی از عقب. گمان مبريد که آنچه را مرتکب شديد از نظر محو شده. قسم به جمالم که در الواح زبرجدی از قلم جلی جميع اعمال شما ثبت گشته
ای پسر خاک. از خمر بی مثال محبوب لا يزال چشم مپوش و به خمر کدره فانيه چشم مگشا. از دست ساقی احديه، کأوس باقيه برگير تا همه هوش شوی و از سروش غيب معنوی شنوی. بگو ای پست فطرتان از شراب باقی قدسام چرا به آب فانی رجوع نموديد
ای پسر انسان، شبنمی از ژرف دريای رحمت خود بر عالميان مبذول داشتم و احدی را مقبل نيافتم. زيرا که کل از خمر باقی لطيف توحيد، به ماء کثيف نبيد اقبال نمودهاند و از کاس جمال باقی به جام فانی قانع شدهاند. فبئس ما هُم به يقنعون
ای دوستان. به راستی ميگويم که جميع آنچه در قلوب مستور نمودهايد نزد ما چون روز، واضح و ظاهر و هويداست. ولکن ستر آن را سبب، جود و فضل ماست نه استحقاق شما
ای غافلان گمان مبريد که اسرار قلوب مستور است. بلکه به يقين بدانيد که به خط جلی مسطور گشته و در پيشگاه حضور، مشهود.
ای پسر کنیز من اگر فيض روح القدس طلبی با احرار مصاحب شو. زيرا که ابرار، جام باقی از کف ساقی خلد نوشيدهاند و قلب مردگان را چون صبح صادق، زنده و منير و روشن نمايند.
زینهار ای پسر خاک با اشرار الفت مگير و مؤانست مجو که مجالست اشرار نور جان را به نار حسبان تبديل نمايد
ای پسر من، صحبت اشرار غم بيفزايد و مصاحبت ابرار زنگ دل بزدايد. من أراد ان يأنس مع اللّه فليأنس مع احبّائه و من أراد ان يسمع کلام اللّه فليسمع کلمات اصفيائه
ای فرزند هوی از آلايش غنا پاک شو و با کمال آسايش در افلاک فقر قدم گذار، تا خمر بقا از عين فنا بياشامی
ای اغنیای ارض. فقرا امانت منند در ميان شما. پس امانت مرا درست حفظ نمائيد و به راحت نفس خود تمام نپردازيد.
ای مغروران به اموال فانیه. بدانيد که غنا سدّيست محکم ميان طالب و مطلوب و عاشق و معشوق. هرگز غنی بر مقر قرب وارد نشود و به مدينه رضا و تسليم در نيايد مگر قليلی. پس نيکوست حال آن غنی که غنا از ملکوت جاودانی منعش ننمايد و از دولت ابدی محرومش نگرداند. قسم به اسم اعظم که نور آن غنی اهل آسمان را روشنی بخشد چنانچه شمس اهل زمين را.
ای پسران غفلت و هوی، دشمن مرا در خانه من راه دادهايد و دوست مرا از خود راندهايد. چنانچه حب غير مرا در دل منزل دادهايد. بشنويد بيان دوست را و به رضوانش اقبال نمائيد. دوستان ظاهر نظر به مصلحت خود يکديگر را دوست داشته و دارند، ولکن دوست معنوی شما را لاجل شما دوست داشته و دارد بلکه مخصوص هدايت شما بلايای لاتحصی قبول فرموده. به چنين دوست جفا مکنيد و به کويش بشتابيد. اين است شمس کلمه صدق و وفا که از افق اصبع مالک اسماء اشراق فرموده. افتحوا آذانکم لاصغاء کلمة اللّه المهيمن القيوم
ای پسران غفلت و هوی، دشمن مرا در خانه من راه دادهايد و دوست مرا از خود راندهايد. چنانچه حب غير مرا در دل منزل دادهايد. بشنويد بيان دوست را و به رضوانش اقبال نمائيد. دوستان ظاهر، نظر به مصلحت خود، يکديگر را دوست داشته و دارند. ولکن دوست معنوی شما را لاجل شما دوست داشته و دارد. بلکه مخصوص هدايت شما بلايای لا تحصی قبول فرموده. به چنين دوست جفا مکنيد و به کويش بشتابيد. اين است شمس کلمه صدق و وفا که از افق اصبع مالک اسماء اشراق فرموده. افتحوا آذانکم لاصغاء کلمة اللّه المهيمن القيوم
ای پسر کنيز من در فقر اضطراب نشايد و در غنا اطمينان نبايد. هر فقری را غنا در پی و هر غنا را فنا از عقب. ولکن فقر از ماسوی اللّه، نعمتی است بزرگ. حقير مشماريد زيرا که در غايت آن، غنای باللّه رخ بگشايد. و در اين مقام أنتم الفقرآء مستور و کلمه مبارکه و اللّه هو الغنی، چون صبح صادق از افق قلب عاشق، ظاهر و باهر و هويدا و آشکار شود و بر عرش غنا متمکن گردد و مقر يابد
ای پسر کنيز من در فقر اضطراب نشايد و در غنا اطمينان نبايد. هر فقری را غنا در پی و هر غنا را فنا از عقب. ولکن فقر از ماسوی اللّه، نعمتی است بزرگ. حقير مشماريد زيرا که در غايت آن، غنای باللّه رخ بگشايد. و در اين مقام أنتم الفقرآء مستور و کلمه مبارکه و اللّه هو الغنی، چون صبح صادق از افق قلب عاشق، ظاهر و باهر و هويدا و آشکار شود و بر عرش غنا متمکن گردد و مقر يابد
ای ساذج هوی حرص را بايد گذاشت و به قناعت قانع شد زيرا که لازال حريص محروم بوده و قانع محبوب و مقبول
ای پسران تراب اغنيا را از ناله سحرگاهی فقرا اخبار کنيد که مبادا از غفلت به هلاکت افتند و از سدره دولت بینصيب مانند. الکرم و الجود من خصالی فهنيئاً لمن تزين بخصالی
در سطر سيم از اسطر قدس که در لوح ياقوتی از قلم خفی ثبت شده اين است ای برادران با يکديگر مدارا نمائيد و از دنيا دل برداريد به عزت افتخار منمائيد و از ذلت ننگ مداريد. قسم به جمالم که کل را از تراب خلق نمودم و البته به خاک راجع فرمايم.
ای پسران آمال. جامه غرور را از تن برآريد و ثوب تکبر از بدن بيندازيد.
ای برادران طریق. چرا از ذکر نگار غافل گشتهايد و از قرب حضرت يار دور ماندهايد؟ صِرْف جمال در سرادق بي مثال؛ بر عرش جلال؛ مستوی و شما به هوای خود به جدال مشغول گشتهايد. روايح قدس ميوزد و نسائم جود در هبوب و کل به زکام مبتلی شدهايد و از جميع محروم ماندهايد. زهی حسرت بر شما و علی الذين هم يمشون علی اعقابکم و علی اثر اقدامکم هم يمرون
وای وای ای عاشقان هوای نفسانی. از معشوق روحانی چون برق گذشتهايد و به خيال شيطانی دل محکم بستهايد. ساجد خياليد و اسم آن را حق گذاشتهايد و ناظر خاريد و نام آن را گل گذاردهايد. نه نَفَس فارغی از شما برآمد و نه نسيم انقطاعی از رياض قلوبتان وزيد. نصايح مشفقانه محبوب را به باد دادهايد و از صفحه دل محو نمودهايد و چون بهائم در سبزهزار شهوت و امل؛ تعيش مينمائيد.
ای رفیق عرشی. بد مشنو و بد مبين و خود را ذليل مکن و عويل برميار. يعنی بد مگو تا نشنوی و عيب مردم را بزرگ مدان تا عيب تو بزرگ ننمايد و ذلت نفسی مپسند تا ذلت تو چهره نگشايد. پس با دل پاک و قلب طاهر و صدر مقدس و خاطر منزه در ايام عمر خود که اقل از آنی محسوب است فارغ باش تا به فراغت؛ از اين جسد فانی به فردوس معانی راجع شوی و در ملکوت باقی مقر يابی.
ای دوستان من. در سبيل رضای دوست مشی نمائيد و رضای او در خلق او بوده و خواهد بود. يعنی دوست بی رضای دوست خود در بيت او وارد نشود و در اموال او تصرف ننمايد و رضای خود را بر رضای او ترجيح ندهد و خود را در هيچ امری مقدم نشمارد. فتفکروا فی ذلک يا اولی الافکار
ای بنده من. دل را از غل پاک کن و بی حسد به بساط قدس احد بخرام.
ای فرزند کنیز من. اگر سلطنت باقی بينی البته به کمال جد، از ملک فانی درگذری. ولکن ستر آن را حکمتهاست و جلوه اين را رمزها. جز افئده پاک ادراک ننمايد.
ای بندهی من. از بند ملک خود را رهائی بخش و از حبس نفس خود را آزاد کن. وقت را غنيمت شمر زيرا که اين وقت را ديگر نبينی و اين زمان را هرگز نيابی.