ما در این پادکست میخوایم داستان آدمهایی رو بگیم Ú©Ù‡ در اطراÙمون هستن Ùˆ هر کدوم قصه ÛŒ خاص به خودشونو دارن ما میخوایم با اونا همراه بشیم تا به درک عمیقی از زندگی برسیم آلند پادکست جاییه Ú©Ù‡ داستان های آدما از ابعاد مختلÙÛŒ بررسی میشن مثل بعد روانشناسی، اجتماعی، پزشکی Ùˆ در Ú©Ù„ هر آن چیزی Ú©Ù‡ به روایت ما مربوط میشه هد٠ما آگاهیه چرا Ú©Ù‡ با آگاهی بیشتر آینده ای بهتر خواهیم داشت
Niloofar Jafari | Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ± Ø¬Ø¹ÙØ±ÛŒ
با صدای : دکتر حانیه صالحیان تدوین : احسان جعفری زندگیم بود یادش از یادم نمیرفت به خاطر یه لحظه دیدنش سفر میکردم خیلی وقته رفته و من اینجا تنهام ( خانه سالمندان ) ولی غصه ندارم منم یه روز میرم پیشش اما انگار اینبار برای دوباره دیدنش باید زندگیمو بدم ...
(LGBT) با صدای: سرکار خانم سارا حسین زاده (روانشناس) پروفسور بهرام میرجلالی (آپارات) خیلی گوشه گیر بودم و از وقتی این اتفاق افتاد گوشه گیرتر شدم. ۸ سالم بود که متوجه شدم نه دخترم و نه پسر، نه کامل شبیه دخترا بودم و نه کامل شبیه پسرا مدرسه(دخترونه) رفتن به خاطر علائم ظاهریم مثل صدای دورگه و موهای بدنم برام عذاب بود. تا یه روز از بداتفاق به یکی از دوستام که به سختی پیداش کرده بودم گفتم چه اتفاقاتی رو دارم تجربه میکنم و اونم به بقیه اطلاع داد همین شروع نگاهای بد بود؛ کار به مدیر مدرسه و بعد فاش شدن این راز جلوی نزدیکان من کشید دائما حس میکردم که ناقص الخلقه ام و انگار که به خاطر کار بدی که مرتکب شده بودم خدا داشت تنبیه ام میکرد!!! پدر و مادرم هم دیگه منو کمتر به مهمونی ها و دورهمی ها میبردن و همین منو گوش گیر تر کرده بود تا به جایی رسید که فکر کردم دیگه نمیتونم با این وضع زندگی کنم. پرس و جو کردم و دکتر رفتم و اون به من گفت باید تا ۱۸ سالگی صبر کنم تا بتونن دقیق متوجه همه ی ویژگی های فیزیکی من بشن تا بعد برای عمل جراحی تصمیم بگیرم! حالا امروز اسم من آراد ! من ۲۳ سالمه و خوشحالم که هویت اصلیم رو پیدا کردم و فقط یه چیزو میدونم « من همیشه انسان بودم، با انسان ها مهربان باشیم»
دکتر زهرا جعفری (روانشناس) دکتر مرجان زرندی (جامعه شناس فرهنگی) مهدی پسر بچه ای ۹ ساله است پسر بچه ای که مادرش در زندان توسط تتو به وسیله تجهیزات الوده مبتلا شده بود و مهدی با این بیماری به این دنیا اومد... بچه ای که از ابتدای زندگی نه تنها درگیر درمان بیماری مثل اچ ای وی بوده بلکه طعم طرد شدن توی جامعه به خاطر آگاه نبودن عوام در رابطه با این بیماری رو کشیده. از زبون مادرش میشنویم که در رابطه با ثبت نام مدرسه مشکل داشتن و مدرسه به خاطر این بیماری از ثبت نام این بچه خودداری میکردن مهدی میگه : تو مدرسه دوستام میدونن من فرق دارم ، کسی دوست نداره پیش من بشینه ، بچه ها میگن اگه بمن دست بزنن مریض میشن ... مهدی استعداد نقاشی بسیار خوبی داره، ولی اعتماد بنفس ابراز و نمایش گذاشتن خواسته هاش و توانایی هاش رو نداره، حتی به خانواده ، خانواده هم توجه زیادی به استعداد و وضعیت روانی مهدی نشون نمیدن و بیشتر درگیر با درمان بیماری هستن که جون انها رو تهدید میکنه اگر کسی متوجه بیماری این بچه ها بشه اکثر اوقات ازشون دوری میکنه ، برقرار کردن ارتباط دوستی به شدت سخت میشه و در نتیجه انزوا و افسردگی از مشکلاتیه که این بچه ها علاوه بر فقر و مشکلات خانوادگی دیگه ازش رنج میبرن ، کی مقصره این اتفاقات تلقی میشه؟ آگاهی در رابطه با این بیماری چرا تا این حد کم و بی اهمیت در کشور ماست ؟ برای مهدی و بچه هایی مثل مهدی چه کاری از دستمون برمیاد ؟