Dastanhaye man o ayal | داستان‌های من و عیال

Follow Dastanhaye man o ayal | داستان‌های من و عیال
Share on
Copy link to clipboard

من فرهادم؛ آرشیتکتم. زنم فریده است؛ نویسنده‌ی کتاب کودکانه. دخترم ریحان کلاس سوم دبستانه. من و فریده، هم عاشق همدیگه‌ایم، هم هیچ جوری با هم نمی‌سازیم. این یه داستانه. هر دومون هم می‌خوایم بهترین بچه‌ی دنیا رو تربیت کنیم. اینم خودش یه داستان دیگه‌اس؛ که روی هم می‌شه «داستا‌ن‌های من و عیال.

Persian Media Production | رسانه پارسی


    • Oct 6, 2019 LATEST EPISODE
    • infrequent NEW EPISODES
    • 14m AVG DURATION
    • 12 EPISODES



    More podcasts from Persian Media Production | رسانه پارسی

    Latest episodes from Dastanhaye man o ayal | داستان‌های من و عیال

    ۱۲. دسته‌ی کوولا یا «الطرق الی الله...»

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 16:00


    می‌گم: «دانشجوی معماری که خشتکش دم زانوشه و تنبونش از شلوارش زده بیرون، هیچ جوری توُ کَتًم نمی‌ره». می‌گه: «کسی که آزارش به کسی نرسه، خوبه دیگه. حالا می‌خواد آرنولد شوارتزنگر باشه یا مادر فولادزره. نه عمو؟»

    ۱۱. خان‌جی‌جی‌های محل یا «دوست نداری آنفرندم کن جیگر!»

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 17:09


    بگین اشتباه کردین پشت سرشون حرف زدین، تو زندگی‌شون سرک کشیدین، یک کلاغ چهل کلاغ کردین، نسبتای ناروا بهشون دادین و زندگی‌شونو به هم ریختین... بگین پشیمونین، بگین دیگه از این غلطا نمی‌خورین...

    ۱۰. شجاع‌ترین ترسوی شهر یا «فضولا رو می‌گیرن!»

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 17:51


    من یه عمر زحمت کشیدم که این اعتبار و آبرو رو برا خودم دست و پا کنم. تو جوونی؛ نمی‌دونی بی‌آبرویی با آدم چه می‌کنه؛ نمی‌دونی حرف مردم چه‌جوری گوشت تن آدمو می‌خوره...

    ۹. «ترازو رو بنداز دور!» یا یه کله‌پاچه‌ی خیلی باحال

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 15:54


    خیز برمی‌داره طرفم که: «تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی‌بره؟» می‌پرسم: «باید چی کار کنم؟» می‌گه: «بذار از خودش جلو بزنه، بذار از دفعه‌ی قبل خودش بهتر باشه، بذار همیشه فقط با خودش مسابقه بده.»

    ۸. خانه‌ای در ابراهیم‌آباد یا «زود باش سیبتو گاز بزن!»

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 13:20


    می‌گه: «من دیگه بچه نیستم، خودم خیر و صلاحم رو بهتر می‌فهمم.» می‌گم: «آخه لامصب من چارتا کفش بیشتر از تو پاره کردم.» می‌گه: «کفش پاره به چه دردم می‌خوره؛ همه چی داره دیجیتالی می‌شه.»

    ۷. خرچنگ قورباغه بر دیوار یا «کُشتی منو با این ماهیتابه‌ات!»

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 12:50


    «من فقط می‌گم لازمه توی هر خونه‌یی پُر باشه از کاغذ و مداد و مدادرنگی که مغز آدمای خونه راه بیفته.»... «لازمه، لازمه! یه بار دیگه بگی لازمه با همین ماهیتابه چنان می‌کوبم توُ ملاجت که آمبولانس-لازم‌ شی ها!»

    ۶. در فواید قل زدن مربای هلو یا اندر آداب مستطاب حفظ آبرو

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 15:47


    گفتم: «بَدِه بچه‌ها به جای زل‌زدن به تلویزیون و کامپیوتر و آیفون و آیپد و غیره و ذلک، یه خورده تو فضاهای بزرگِ ذهنشون پرواز کنن؟»… می‌گه: «من که نفهمیدم تو چرا رفتی آرشیتکت شدی؛ به خدا شاعر می‌شدی الآن نونمون توُ روغن بود…»

    ۵. کودکان آسمان یا چترتو بگیر روُ کتاب آشپزی!

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 12:37


    دعای توُ خلوت برام یه چیز دیگه‌اس .هروقت بارون نم‌نم بباره، با این رفیق بالانشین‌مون درددل می‌کنم؛ می‌گم، می‌خندم، گریه می‌کنم. شما که غریبه نیستین؛ گاهی هم می‌زنم زیر چونه‌اش!

    ۴. دو تا آلو برقونی توی چشم یا زن خوبم برا خودش نعمتی‌یه‌ها!

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 13:42


    «یعنی می‌گی من متعصب‌ام؟!» ... «… رگای گردنت شده مث خیار چنبر، چشات شده دو تا آلو برقونی، صدات رو ول کردی صد رحمت به علی آقا وانتی، چکشی می‌کوبی رو ترمز صد رحمت به اتوبوسای شرکت واحد... نظر خودت چیه؟»

    ۳. تصویرگری زندگی کودکان یا ماجراهای وزغ قورقوری و سلطان صاحبقران

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 13:52


    وسط همه‌ی این خرت و پر‌ت‌ها، بهتر از همه همین دفترچه‌ی نقاشی‌هایِ هشت-نه سالگیمه. هنوزم فکر می‌کنم بزرگ‌ترین گنجینه‌‌ای‌یه که دارم. با خودم می‌گم کاش همه‌مون به جای حرف‌های قشنگ، تصویرهای قشنگ تحویل بچه‌هامون می‌دادیم.

    ۲. پای شکسته روی متکا یا اون بالا، بالای پله‌ها

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 15:11


    دیروز پام رو پله پیچ خورد و پله‌ها رو چهار تا یکی اومدم پایین. حس می‌کنم دیگه دلم نمی‌خواد پامو روُ هیچ پله‌ای بذارم. می‌دونم؛ اگه پدر بود می‌گفت: «خودتو جمع کن پسر؛ اون بالا، بالای پله‌ها، یکی داره صدات می‌کنه!»

    ۱. زنده باد زندگی یا بزرگ‌ترین لاک‌پشت آسمون

    Play Episode Listen Later Oct 6, 2019 12:59


    امروز لاکی مُرد؛ لاکی رحمانی. ته باغچه، گودالی رو که لاکی همیشه توش می‌خوابید گودتر کردم و لاکی رو گذاشتم توش. هنوز چشم باز نکرده بودم که ریحان پرسید: بابا! ما چرا می‌میریم؟

    Claim Dastanhaye man o ayal | داستان‌های من و عیال

    In order to claim this podcast we'll send an email to with a verification link. Simply click the link and you will be able to edit tags, request a refresh, and other features to take control of your podcast page!

    Claim Cancel