All you need to know about NBA, FIBA, Life as a young basketball player is here
این پادکست نسخه صوتی سه پست وبلاگی است که است که در سال ۲۰۱۰ نوشتم و هنوز هم کاربرد دارد
بسکتبال سیال و بر اساس غریزه نوعی معجزه است. مستقل از قوانین، سطح مهارت بازیکن، اندازه زمین اگر تیمی بتواند با همدیگر خوب بازی کند بازی آنها دیدنی میشود. طرفداران باهوش بسکتبال قادر هستند سکانسهایی از بازی که در آن نقشه خاصی اجرا میشود را تشخیص دهند اما بیشتر ما دوستداران بسکتبال از تماشای حرکات سیال و مرحله مرحله یک تیم مثل یک ماشین روب گلدبرگ لذت میبریم. برای تک تک حرکاتی که در بازی تماشا میکنیم اصطلاح تخصص وجود دارد اما زحمتی که برای هماهنگ کردن این حرکات در پشت صحنه کشیده شده قابل دیدن نیست
با اینکه این روزها لبران جیمز را بخاطر بخشندگی اش در زمین بسکتبال میستاییم اما در سالهای اول حضورش در لیگ دقیقا به همین دلیل مورد انتقاد بود. وقتی در سال ۲۰۰۷ به اولین فینال کنفرانس شرق رسید در بازی اول جیمز فرصت داشت صحنه تاریخی بیافریند. در برابر دیترویت دوازده ثانیه به پایان بازی مانده بود و دو امتیاز عقب بود. توپ را بیرون خط بالای سه ثانیه دریافت کرد. همین که به شروع به دریبل زدن به سمت چپ کرد تمام دفاع پیستونز یار هایشان را ول کردند و ریختند سر لبران و جنگلی از بازوها بین او و سبد شکل گرفت. بدون لحظه ای تردید با حرکت سریع مچ توپ را به دانیال مارشال که در گوشه ای بدون دفاع ایستاده بود رساند. مدافع مارشال که یارش را ول کرده بوده تا لبران را بگیرد بود شروع به دویدن به سمت مارشال کرد. مربی تیم پس از بازی گفت:« مارشال وقت داشت یک فنجان چایی بنوشه و ساندویچ بزنه به بدن» شوت مارشال از روی حلقه کمانه کرد و دیترویت در آن بازی پیروز شد.
یک مدافع خوب کسی است که یک حمله سیال و زیبا را نابود میکنه. خیلی ضایع است! مثل یک مزاحمی که با لگد یک قلعه شنی را در ساحل نابود میکنه یا تخم جنی که با ماژیک در آلبوم عروسی برای عروس سبیل دسته موتوری میکشه. برای اینکه مدافع خوبی باشی باید دوست داشته باشی ضد حال بزنی. این را از باب تشویق بهت میگویم. اما یک دفاع خوب چه شکلی است؟ پاسخ به این سوال ساده به طرز غریبی پیچیده است. تشخیص دفاع فردی موفق اما ساده است. دوایت هاوارد توپ بازیکنی که داره لی آپ میکنه را توی هوا میزنه یا کوای لنارد توپ را عین یک برادر بزرگتر که بازی برادر کوچکش را قطع میکنه از چنگال مهاجم قاپ میزند. اما دفاع تیمی خوب عموما چیزی نیست که بتوان به سادگی آن را تشخیص داد. مهاجم نمیتواند به داخل نفوذ کند. توپ را بدون هدف در اطراف سه ثانیه به هم پاس میدهند. مسیرهای برش بسته شده، آنچه از هندسه حمله بسکتبال انتظار است دیده نمیشود. این نشانههای دفاع تیمی خوب است.
دانک در بسکتبال سمبلی از زیبایی و توانایی فیزیکی است اما اولین دانک در تاریخ بسکتبال اقدامی گستاخانه بود. به یاد داشته باشید در ابتدای قرن گذشته زمین بسکتبال خط اوت نداشت بلکه محدوده زمین با توری مانند قفس احاطه شده بود. این مشخصه زمین بسکتبال بود که به جک انگلس، بسکتبالیست نیویورکی، در دهه ۱۹۱۰ اجازه داد بالای حلقه پرواز کند. بیل گانتمن، در کتابش نوشت:« انگلس در امتداد تخته و حلقه پرید، به توری ها دور زمین چنگ زد و خودش را تا ارتفاع سبد بالا کشید. در حالی که مدافعین شگفت زده او را تماشا میکردند یکی از هم تیمیها به او پاس داد، او توپ را گرفت و از بالا داخل سبد فشار داد. این حرکت کاملا قانونی محسوب شد چرا که هیچ کس تابحال چنین کاری نکرده بود و برای جلوگیری از آن هیچ قانونی تدوین نشده بود. »
کسانی که اولین شوتهای با پرش را اختراع کردند این کار را بطور بی ریتم، کج و کوله، با حرکاتی ناموزون اغاز کردند و در طول زمان ذره ذره ایراداتش گرفته شده تا به حرکت بی نقص و سیال امروزی تبدیل شود. دیگر بازیکنانی شبیه بیل کارترایت، سنتر شیکاگو بولز در دوران قهرمانی های سه گانه اول، وجود ندارند که شوتشان شبیه کسی است که سکته قلبی زده. فرم شوت زنی بازیکنان مدرن همه ، با تفاوتهای ظریفی، شبیه همدیگر است. برای اینکه بتوانیم تفاوت آنها را تشخیص دهیم باید از زوایای مختلف تصویر برداری کنیم تا جزییات ریز تفاوت آنها را دریابیم. اگر بخواهیم از جمله معروف کتاب انا کارنینا استفاده کنیم میشود گفت: شوتهای با پرش بی نقص همه شبیه همدیگر هستند، اما شوت های بی ریخت هر کدام به شکلی منحصر بفرد بی ریختند.
چطوری درصد پرتاب ازادمون را بالا ببریمچه عواملی در گل شدن پنالتی اهمیت داردچرا بعضی از ستارهای ان بی ای اینقدر داغون پنالتی میزننایا زن ها در پرتاب ازاد در بسکتبال بهتر هستند یا مردانگل شدن پرتاب ازاد به فرم شوت ربط داره یا به چیزی که در مغز بازیکن میگذرهایا گل نشدن پرتاب ازاد میتونه تاثیر منفی دراز مدت در بازیکن داشته باشه
وقتی در سال ۱۹۳۸ شخصیت سوپرمن در قالب رمان گرافیکی منتشر شد از همان روز اول خالقاش به او قدرتی بینهایت داد. چاقو بهش کاری نبود، باتوم که هیچی، مسلسل که اصلا، یا اصول هر چیز دیگری که قرار است به انسان صدمه بزند روی سوپرمن جواب نمیداد. دو سال بعد از چاپ اولین نشریه گرافیکی سوپرمن این شخصیت که چیزی کم نداشت تازه صاحب بینایی ایکس ری شد، شنوایی فوق بشری، نگه داشتن نفس بی نهایت و قدرت پرواز (تا ان لحظه کارش این بود که از این ساختمان به آن ساختمان بپره). در واقع بخواهی حساب کنی سوپرمن به حساب خودش یک جور خدا بود و از قدرتش استفاده میکرد تا دهن تبه کاران، جیب برها یا هر خرابکاری که شهر متروپلیس را بهم ریخته بود را صاف کند. تا سال ۱۹۴۳ قدرت او بدون هیچ چالشی ادامه داشت تا ناگهان یک بابای ایده کریپتونایت به ذهنش رسید.
خیلی ها معتقدند بدترین مسابقه بسکتبال حرفهای در تاریخ بازی بین دو تیم فورت وین پیستونز و میناپولیس لیکرز در ۲۲ نوامبر ۱۹۵۰ بود. فصل دوم لیگ NBA . مشکل بی ریخت بودن این بازی به خاطر نبودن ستارهها نیست چون ابر ستاره عینکی لیکرز، جرج مایکن، در این بازی منفجر کرده بود. مشکل چیز دیگری بود. کل استراتژی پیستونز بر اساس این تنظیم شده بود که به هر شکلی شده توپ را از دست هیولای دو متر و هشت سانتی لیکرز دور نگه دارند به همین دلیل گاردهای پیستون برای وقت کشی هی دور زمین دریبل میزدند. انهم برای دقایق متمادی. حتی لی آپ ساده را هم بی خیال میشدند از زیر حلقه دور میشدند تا به دریبل زدن و وقت کشی ادامه بدهند. اسم این استراتژی را میشه «ضد بسکتبال» گذاشت اما متاسفانه برای پیستونز جواب داد. هر دو تیم در مجموع هشت اقدام شوت داشتند. فورت وین پیستونز در این بازی با نتیجه ۱۹ در برابر ۱۸ پیروز شد. این کم امتیازترین بازی در تاریخ NBA بود.
جیمز نیسمیت یک قانون بی برو برگرد در مورد دویدن داشت. عین قانون ناجیان استخرهای عمومی. قانون سومی که نوشت این بود: بازیکن حق ندارد با توپ بدود. او کل ورزش بسکتبال را حول این قانون پایه ریزی کرد. بی توجهی به این قانون در واقع پشت کردن به همه آن چیزی که روح حقیقی بسکتبال محسوب میشود. فقط کله خرترینها جرات دارند بدون ذره ای شرم و خجالت این قانون اصلی بسکتبال را زیر پا بگذارند که به نظر میرسه این نقش مناسبی است برای دانشجویان دانشگاه ییل. دانشجویان ییل عین خیالشون بود که با زدن توپ به زمین اصلی ترین قانون بسکتبال را زیر پا گذاشتند. این حدودهای سال ۱۸۹۶ بود و اسم این کار را گذاشته بودند «پاس دادن به خودم». کلاه شرعی هوشمندانه ای بود که فقط از مشتی وکیل و دکتر و سیاستمدار آینده آمریکا بر میآمد. تیم دانشگاه ییل بین تیمهای اولیه دنیای بسکتبال جز موفق ترین ها بود. تیمهایی که در برابر آنها قرار میگرفتند با تعجب ورجه ورجه کردن آنها با توپ اطراف زمین نگاه میکردند و تا به خودشان میامدند متوجه شدند که بازی را باختند
این را میدانم که بسکتبال هر چیزی که باشد حداقل یک درس با ارزش را برای ما دارد و آن اینست که اگر به یک مشت جون کله خر یک توپ و دو تا سبد بدهید دیگه همدیگر را پشت و رو نخواهند کرد. درس با ارزش دومی که از بسکتبال میگیریم تجربه شخصی خود جیمز نیسمیت است: امکان ندارد بدانیم چیزی که ما انرا ساخته ایم چه عاقبتی پیدا خواهد کرد. و این غافلگیر شدن همه مزه ماجرا است.
کتاب «چطور مثل یک نابغه بسکتبال تماشا کنیم» پروژه جدید ترجمه کتاب رایگان به فارسی و همچنین فصل جدیدی از پادکست توپ سرگردان است . در این کتاب میخوانیم که چطور کسانی که ممکن است بسکتبالی تمام عیار نباشند اما چگونه مفاهیم و ظرافتهای این ورزش را به شغلشان ارتباط میدهند و به درک عمیقی از بسکتبال میرسند. در این کتاب فلسفه بسکتبال را از دیدگاه یک زمین شناس، دانشمند موشکی، شعبده باز، مشاور خانواده ، یک هنرپیشه و مشاغل دیگری میشنوید و ارتباط تخصص آنها با عناصر این ورزش شما را شگفت زده خواهد کرد.
میدونم بیشتر ما دوست داریم در جدیدترین و مدرن ترین تاسیسات ورزشی تمرین کنیم، جایی که رختکنهای شیک داره و کف سالن انگار همین دیروز ساخته شده. اما عجیبه که بدانید که وقتی میخواهید بهترین شوید تمرین در این شرایط برای شما مضر است. این نوع سالنها به ذهن ناخودآگاه شما پیامی میفرسته که استراحت کن. تمرین در سالنهای شیک و آخرین مدل در ذهن شما اینطوری برداشت میشه که شما به آخر خط رسیدید و موفق هم شده اید و دیگر لازم نیست تلاش کنید چون به هدفتان رسیدید. تمرین در شرایط محیطی سخت و دشوار به ذهن ناخودآگاه شما میگوید هنوز خیلی مانده تا به هدف برسید.
آیا میدانستی که ونوس و سرینا آهسته تر از سرعت عادی تنیس را تمرین میکردند؟ اگر چند وقت یکبار سرعت تمرینات را کم کنی حرکاتی که انجام میدهی را عمیق تر درک خواهی کرد. اگر سرعت همه چیز را کم کنی آن وقت است که جزییاتی از یک حرکت یا بازی را می بینی که قبلا کمتر دیده میشد. بله، متوجه میشم. به خاطر اینستاگرم این روزها همه میخواهند توپ را شش بار از لای پا رد کنند، دو بار دور کمر بچرخانند و در کسری از ثانیه توپ را به سمت حلقه شوت بزنند اما چیزی که بیشتر بازیکنان نوآموز فراموش میکنند اینست که حرکات یک ورزش مرحله ای است. بازیکن اول باید متوجه حرکت اصلی که منجر به رسیدن به هدف میشود بشود بعدش قطعات و فنون ترکیبی را به ان اضافه کند.
محدودیت های محاسبه شده می تواند ورزشکار را خلاق و مقاوم تر کند. هر چند وقت یکبار از دایره آسایش خودتان خارج شود شرایط تمرینات تان را سخت کنید مثل آتش که آهن را آبدیده میکند.
شما می توانید از مدیتیشن برای رسیدن به وضوح ذهنی استفاده کنید بلافاصله پس از مدیتیشن تصویر سازی ذهنی را تمرین کنید حالت قرار گرفتن در زون احساسی است که حس میکنیم روی همه چیز کنترل داریم، اهداف به روشنی مشخص است و نگرانی نداریم. با تمرین روی مدیتیشن میتوان به حالت زون رسید.
خلاصه اپیزود ورزشکاران از طریق تماشای ستاره ها و حرفه های میتوانند مهارتشان را بهبود دهند تماشای حرفهای ها الهام بخش ، آموزنده است و باعث افزایش اعتماد به نفس شما میشوند ورزشکاران جوان با تماشای الگوهای شخصی شان از طریق تکنیک حک کردن ذهنی قادر به آموختن هستند.
وقتی مایکل جردن از تیم بسکتبال دبیرستانش خط خورد مادرش هیچ کدام از این جمله های زیر را بهش نگفت: «تو از همه آن بچهها بهتری، مربی تو دیوانه است» «بیا بریم بستنی بخوریم، اصلا نمیخواهد در مورد بسکتبال حرف بزنیم» «متاسفم عزیزم، میبنیم که نا امید شدی، الان احساست درونیات را به من بگو…» به جای این حرفها دلورس جردن به پسرش این را گفت:« مایکل تو باید نظم و ترتیب بیشتری به خودت بدی تا این اتفاق دوباره برات نیفته.» او میدانست که مایکل سال اول دبیرستانی به اندازه کافی تلاش نکرده بود. او میدانست که پسرش در آن زمان بهترین بازیکن دبیرستان نیست. حتی خود مایکل جردن گفت در دبیرستان برادرش لری بازیکن بهتری از او بود. مادر مایکل میدانست که پسرش قادر است به یکی از بهترین ها تبدیل شود و می دانست که او برای رسیدن به بالاترین جاها به نظم و ترتیب بیشتری نیاز دارد. این یک انتقاد سازنده است.
تصویر سازی ذهنی ابزاری موثر برای آماده شدن برای مسابقه است تصویر سازی ذهنی باعث کاهش اضطراب و استرس قبل از مسابقه میشود بزرگان ورزش از تصویر سازی ذهنی برای پیشرفت استفاده کردند. ذهن ناخودآگاه تو تفاوت واقعیتی که رخ داده و آنچه در تخیل تو ساخته شده را به روشنی تشخیص نمیدهد. به همین دلیل میتوانی از تصویر سازی ذهنی استفاده کنی تا آنچه در تخیل تو شکل گرفته را به واقعیت پیوند بدهی. در فصل بعدی در مورد اینکه چطوری اهداف ات را مستند کنی صحبت میکنیم. در این فصل به نکات علمی پشت نوشتن اهداف توجه میکنیم و نهایتا به کیفیت نوشتن یک هدف خوب و روش های مستند کردن تمرکر میکنیم. برای درک بیشتر نکات مطرح شده در این فصل مطالعه کتاب یازده حلقه اثر فیل جکسون را توصیه میکنم Eleven Rings by Phil Jackson
ذهن ناخودآگاه تو ، بدون اینکه خودت متوجه بشی، همه چیز تو را کنترل میکنه. اگر بتوانی ذهن ناخودآگاهات را تغییر بدهی آن وقت است که کارهایی که برای پیشرفت کردن نیاز داری را بدون اینکه ذرهای بهش فکر کنی انجام میدهی. ماجرای دزیره لیندون و ماراتن را یادت هست؟ او در مسابقه دو ماراتن پیروز شد چون قبل از شروع این مسابقه ذهن ناخودآگاه اش را تغییر داده بود. اگر تا بحال دو استقامت را امتحان کرده باشی میدونی چی میگم. دو سه کیلومتر اول را که رد کنی بدنت میره روی حالت اتوماتیک و از این به بعد این بدن است که تو را با خودش میبرد. ذهن ناخودآگاه زیر بنای همه آن چیزی است که در این کتاب در موردش صحبت میکنیم. به همین دلیل چیزی است که قبل از هر موضوع دیگری باید در موردش بررسی کنیم. ذهن ناخودآگاه اعتماد به نفس تو را میسازد و بهت اجازه میده در کسری از ثانیه تصمیم گیری کنی و چیزی که یاد گرفتی در هنگام مسابقه را اجرا کنی. ذهن ناخودآگاه است که تصمیم میگیره شوت بزنی یا نزنی. همه مربیان دنبال کسی میگردند که در لحظه حساس که تیم نیاز به یک شوت داره تردید نکنند. اگر ذهن ناخودآگاه ات را آماده کرده باشی میتونی آن بازیکن باشی. اگر دوست داری در این زمینه بیشتر بدونی این کتابهایی است که میتونی مطالعه کنی The Four Agreement by Don Miguel Ruiz Maverick Mindset by Dr. John Eliot
ذهنیت برنده داشته باش تمرکزت را از دست نده شکست های تو باعث موفقیت خواهد شد به خودت اعتماد کن و احساس درونی ات را دنبال کن بهت تبریک میگم! تو موفق شدی پایان فصل اول رسیدی. میدونم این شادی کردن پس از پایان یک گفتار از کتاب امری عادی نیست اما یادت باشه تو هم یک آدم عادی نیستی. این کتاب هم یک کتاب عادی نیست. لحظه ای به خودت فرصت بده و اولین موفقیت خودتو جشن بگیر. از این به بعد در مسیر موفقیت هر پیروزی ، هر چند کوچک، را کسب میکنی حتما وقت بگذار و این پیروزی را برای خودت جشن بگیر. نورمن وینسنت پیل گفت:« رسیدن به متر ها شاید سخت باشد، اما دست یافت به سانتیمتر ها شدنی است» در پایان هر فصل من کتابهایی که بهم کمک کرد تا به ذهنیت معرفی شده در آن فصل برسم را بهت معرفی می کنم. کتابی که برای نوشتن این فصل روی من تاثیر گذاشت چهارچوب ذهنی اثر کرول دووک است. اگر نخوندی اش حتما بخون. Mindset by Carol Dweck
در این اپیزود با کلیات سرسختی ذهنی اشنا میشوید
همانطور که به شما قول داده بودم ترجمه کتاب «سرسختی ذهنی برای ورزشکاران جوان» هم آماده شده. از هفته آینده تک تک فصل های این کتاب را در قالب فصل چهارم پادکست توپ سرگردان برای شما منتشر میکنم و در پایان هم همه فصول کتاب بصورت پی دی اف برای داون لود در کتابخانه رایگان وبسابت توپ سرگران در اختیار شما خواه بود. این کلیپ کوتاه تنها بخشی از اپیزود اول فصل چهارم پادکست من است. برای دوستانی که با پادکست توپ سرگردان اشنایی ندارند توصیه میکنم به مشترک این پادکست شوید. لزومی ندارد بسکتبال دوست و حتی ورزش دوست باشید. تاکنون سه فصل این پادکست منتشر شده که هر فصل ان ترجمه فارسی یک کتاب ارزشمند به زبان فارسی است. در فصل اول کتاب «چگونه لبران جیمز ورزشکار میلیارد دلاری تبدیل شد» را میشنوید که هم زندگینامه این بازیکن است و هم کتابی برای اشنایی با اقتصاد ورزش حرفه ای. در فصل دوم کتاب «نامه هایی به یک ورزشکار جوان» اثر کریس باش را میشنوید که راهکاری های برای برای زندگی است. فصل سوم این پادکست ترجمه فارسی کتاب «یانیس» است که زندگی نامه یکی از برترین ورزشکاران حال حاضر جهان است.
چند ساعت قبل از مسابقه در برابر اوکلاهاما سیتی تاندر در اواخر فوریه یانیس طبق معمول اول بازیکنی بود که زمین آمده بود تا شوت بزند. کریم عبدالجبار به میلواکی آمده بود که بازی باکس را تماشا کند. او کنار زمین نشست. طرفداران میلواکی برایش کف زدند و او هم با لبخند جوابشان را داد و سر جایش نشست. اینکه هر دو مرد اکنون در سالن جدید میلواکی ، فای سرو ارینا، حضور داشتند حس عجیبی بود. چند ماه دیگر یانیس باید تصمیم می گرفت که آیا در میلواکی میماند یا به تیم دیگری خواهد رفت. کریم عبدالجبار تصمیم گرفت برود. تفاوت بین این دو مرد از زمین تا آسمان بود. نه فقط به لحاظ سبک بسکتبال بلکه به لحاظ رفتار و سکناتشان. عبدالجبار همیشه از طرفداران تیم فاصله میگرفت، میخواست در شهر بزرگتری زندگی کند، میخواست در جاهای پر رزق و برق باشد،. یانیس اما با طرفداران گرم میگرفت، به نظر میرسید زندگی در شهر بزرگ برایش مهم نیست، او آرامش و سکوت میلواکی را دوست داشت.
آنها انتظار کشیدند تا بالاخره لحظه اعلام نتیجه با ارزش ترین بازیکن فصل رسید. آدام سیلور، کمیسیونر ان بی ای، اعلام کرد یانیس انته تکومپو با ارزش ترین بازیکن فصل عادی ۲۰۱۹ است. یانیسی که تحلیلگران هنگام انتخاب او برای ان بی ای پیشنهاد کردند میلواکی او را برای چند سال به اروپا یا لیگ اماده سازی بفرستد تا بازی اش بهتر شود. یانیس کسی که یکبار گفت همه تلاشش را میکند تا به میلواکی اثبات کند او ارزش انتخاب شدن در ان بی ای را داشت نشان داد که ارزشش را دارد. بعد از کریم عبدالجبار در فصل ۱۹۷۴-۱۹۷۳ یانیس انته تکومپو اولین بازیکن میلواکی باکس بود که جایزه باارزش ترین بازیکن ان بی ای را کسب کرد. سیلور جایزه باارزش ترین بازیکن را به یانیس داد و او چند لحظه مکث کرد تا نفسش سر جا بیاید. به جایزه در دستانش بود خیره شد. وزن این جایزه در دستان یانیس این لحظه سورئال را برای یانیس لحظه ای واقعی تبدیل کرد.
حکایت یانیس با حکایت زندگی خیلی از اهالی میلواکی همخوانی داشت. آنهایی که هر روز بیدار میشدند و سر کار هایی میرفتند که ممکن بود خیلی سطح بالا هم نباشد اما آنها دست از تلاش بر نمیداشتند. میلواکی شهر مغروری است. وقتی این مردم آدمی شبیه یانیس روبرو شدند، آدمی که از پایین با کار و تلاش بالا آمد به او هم افتخار کردند. او دیگر یک جوان هجده ساله لاغر نبود که افتخارش رسیدن به ان بی ای باشد، کسی که از خوردن اسموتی به وجد آید و با دیدن کوین دورنت دهانش باز بماند. او دیگر جوان بیست ساله ای نبود که در پلی اف با بولز نمیدانست آتشی که در وجودش شعله میکشد را چطور کنترل کند. یانیس به یک مرد تبدیل شده بود.
یک ماه بعد از مرگ چارلز زمین بسکتبال کودکی یانیس در سپولیا، همان زمینی که هنرمند یونانی تصویری زیبا از یانیس را روی ان نقاشی کرده بود، توسط گروههای فاشیست و نئونازی تخریب شد و علامت حزب سحرگاه طلایی را روی صورت یانیس رسم کردند. این تخریب کردن در حدی بود که از فاصله های دور دیده میشد و تصویری که هنرمند رسم کرده بود را به کلی مخدوش کرد. اقدام خصمانه این گروه شاید بدلیل تصمیم یانیس برای بازی نکردن برای تیم ملی یونان در مسابقات قاره ای سال ۲۰۱۷ بود. یانیس دلیل این بازی نکردن را مصدومیت از ناحیه زانو اعلام کرد. فدراسیون بسکتبال یونان تصمیم یانیس برای بازی نکردن در تیم ملی را محکوم کرد و او را به دروغگویی در مورد میزان مصدومیتش متهم کرد. فدراسیون بسکتبال یونان اعلام کرد بازی نکردن یانیس بخشی از توطئه ان بی ای و میلواکی باکس برای دور نگهداشتن یانیس از بسکتبال یونان است. این ادعای فدراسیون بسکتبال یونان در حالی بود که یانیس قبل از سال ۲۰۱۷ سه سال پیاپی برای تیم ملی یونان بازی کرد.
بیست نهم سپتامبر ۲۰۱۷ ناگهان سرو کله ماریا ، آنهم در وسط روز، در مدرسه الکس پیدا شد. الکس وسط کلاس تاریخ امریکا بود که ماریا با معلم صحبت کرد تا او را به منزل ببرد. وقتی در ماشین الکس اهنگ دریک را با صدای زیاد پخش میکرد نفهمید برای چی ماریا مثل همیشه سرش با آهنگ تکان نمیدهد. او فقط تکرار میکرد:« الکس ازت میخواهم بخاطر یانیس قوی باش»ماریا به نظر غمگین میرسید. وقتی الکس وارد خانه شد دید بیست و چند نفر از دوستان و خانواده با حالتی غمگین در آن جا حضور دارند. دو نفر مرد قد بلند در کت و شلوارهای مشکی دم در ایستاده بودند و با الکس گفتند:« بهت تسلیت میگم »الکس با تعجب پیش خودش فکر کرد چه خبره اینجا؟ بالاخره یانیس را پیدا کرد که داشت اشک میریخت. اشک ریختن یانیس هم برای او عجیب بود چون او نمیگذاشت برادرانش گریه او را ببینند. یانیس همیشه دردهایش را پنهان میکرد.
یانیس در بازی از همه برتر بود و با سی امتیاز بهترین بازیکن شرق بود اما در نهایت شرقی ها با نتیجه ۱۹۲ به ۱۸۲ به غرب باختند. او از چند بازیکنی بود که حقیقتا دفاع کردند. در یک صحنه توپ جیمز هاردن را ربود که انرا تبدیل به یک دانک ویندمیل کرد. استفن کری برای پرهیز از برخورد با یانیس به روی زمین خوابید اما یانیس او را به پوستر تبدیل کرد. در پایان بازی دورنت از یانیس تقدیر کرد و گفت:« من انتظار دارم یانیس تا پایین عمر بسکتبالش هر سال عضو تیم ستارگان باشد، اگه انتخاب نشه تقصیر خودشه» دورنت گفت اولین بار در برابر یانیس قرار گرفت به هیچ وجه پیشینی نمیگرد یانیس تا این حد بالا بیاید.
یانیس جلو ایینه میایستاد و اخم کردن را تمرین میکرد. چشمهایش را ریز میکرد و دندانهایش را به هم میفشرد. دماغش چین میخورد و پیشانی اش سفت میشد. لب هایش چین میخورد و یهویی نعره میکشید. یانیس تلاش میکرد خشن تر به نظر برسد نه ناز و مامانی تر. تهدید آمیز تر نه معصوم تر. او برای شروع فصل دومش در ان بی ای نیاز هویتی جدید داشت. هویتی که از تصویر دست و پا چلفتی یک بازیکن تازه وارد که برای اولین بار در عمرش اسموتی خورده تفاوت زیادی داشته باشد. او باید خشن به نظر می رسید.
ورونیکا، که یک کاپشن پفی سفید و شلوار گرمکن خاکستری به تن داشت، به همراه چارلز، که کاپشن مشکی و شلوار آبی پوشیده بود، در لیموزین را باز کردند و دور و اطرافشان را نگاه کردند. صحنهای که میدیدند برای قابل باور کردن نبود. آنها در خاک آمریکا بودند. راستی راستی در خاک آمریکا. همند هماهنگ کرده بود که یک لیموزین آنها را فرودگاه اوهر در شیکاگو سوار کند و به میلواکی بیاورد. در لیموزین هم کیک و گل گل گذاشته بودند. روز سوم فوریه سال ۲۰۱۴ روزی که پدر و مادر یانیس وارد آمریکا شدند در ذهن یانیس برای همیشه حک شد. این روز یکی از شادترین روزهای زندگی یانیس بود. پدر و مادر یانیس جلوی لیموزین ایستادند تا عکس بگیرند، ورونیکا اینقدر خوشحال بود که هنگام عکس گرفتن دستگیره در لیموزین را ول نکرد.
اپیزود دوازدهم پادکست توپ سرگردان منتشر شد. در این اپیزود تاریخچه های کامل از تیم میلواکی باکس از زمان کریم عبدالجبار تا روزهایی که یانیس به این تیم پیوست را خواهد شنید. در این اپیزود از سالهای دور ان بی ای خواهید شنید، از چالشهای یک تیم بسکتبال حرفه ای، رفتار مالکین، اهمیت ستاره ها، احساسات طرفداران و نهایتا اینکه چرا یانیس امید میلواکی باکس است خواهید شنید.
یانیس در عمرش حتی سه روز هم نبود که در کنار یکی از اعضای خانواده اش نباشد. شاید فقط هنگامی که برای مسابقات جوانان سفر میکرد چند روزی از خانواده دور بود. هرگز در عمرش نشده بود که در کنار برادرانش نخوابد. یانیس دلش برای روزهایی که با برادرانش دو ساعت سوار اتوبوس میشدند تا برای چند ساعت در زمین بسکتبال بدوند و بعد که به خانه برگشت مادرش از او بپرسد «امروز چکار کردی،روز خوبی داشتی» تنگ شده بود. او دچار چیزی بیشتر از دلتنگی برای خانه و خانواده اش شده بود. برای اولین بار در عمرش رنج تنهایی را حس میکرد. انگار گم شده.
شخصیت یانیس یک وجه بسیار جدی هم داشت، وجهی که میخواست اثبات کند که به آن جمع تعلق دارد. او میخواست بهترین باشد. برای او اهمیتی نداشت که اولین بازی رسمی او در ان بی ای در مدیسون اسکوير گاردن در برابر کارملو انتونی است. کارملو انتونی که در آن دوران یکی از بهترینهای لیگ بود. یانیس هجده ساله، جوان ترین بازیکن در ان بی ای، از سرمربی خواست او را مدافع کارملو آنتونی قرار دهد. صبح روز بازی سی ام اکتبر ۲۰۱۳، یانیس مدام تکرار میکرد:« نیکس! نیویورک نیکس! کارملو آنتونی!» یانیس دور و اطرافش را نگاه میکرد انگار میخواست این لحظه در حافظه اش حک شود و کوچکترین جزییات را به یاد داشته باشد. اینکه جوراب ان بی ای به پا کرده و یونی فرم ان بی ای به تن دارد هنوز برایش به عنوان یک واقعیت جا نیفتاده بود.
ساماراس، نخست وزیر یونان، یانیس و خانواده اش را به قصر ماکسیموس، که از سال ۱۹۸۲ اقامتگاه رسمی رییس دولت یونان است، دعوت کرد. باور کردن اینکه خانواده انته تکومپو که هنوز بیشتر اعضای آن بطور غیر قانونی در یونان زندگی میکند به قصر حکومتی دعوت شدند برای همه آنها سخت بود. قصر دولتی که چند ماه پیش از دادن شهروندی به دو نفر از اعضای همین خانواده طفره میرفت.قصر ماکسیموس در مرکز شهر آتن، جنب میدان سینتاگما، نزدیک فروشگاهی بود که یانیس و دوستانش برای بازی کردن با پلی استیشن به آن میامدند. این بنا به سبک کلاسیک یونانی با ستون های بلند و بالکن با ابهت ساخته شده. ماکسیموس مالک این قصر یکی از سرمایه داران یونان بود.قدم زدن روی پله های این قصر برای یانیس بسیار غریب بود. اپنهایمر به یاد میاورد که یانیس به او گفت:« این قصر سمبل همان کشوری است که مردمش عکس ما را شبیه میمون میکشیدند، من هرگز فراموش نخواهم کرد»
هر چه اسکاوت های بیشتری برای ارزیابی یانیس به یونان میآمدند ارزیابی واقعی او پیچیده تر میشد. سطح رقابتی که یانیس در آن حضور داشت اینقدر پایین بود که به سختی می شد تصویر کرد که چنین بازیکنی در چارچوب رقابتی ان بی ای کجا خواهد بود. حتی زیواس هم خودش شبیه مربیانی که آمریکایی دیده بودند نبود. یکبار زیواس با موتور آمد و شلوار جین سنگ شور به پا، تی شرت به تن و کتونی به مشکی به پا داشت. زیواس گفت:« یک بار یکی از اسکاوت ها به من گفت این بساطی که اینجا راه انداختی مثل مسابقه دبیرستانی مایه خنده است، یک بار هم یکی از مدیران ان بی ای گفت به جای ما باید مربیان دانشگاه میامد بازی این دبیرستانی ها را تماشا میکردند،اینها خیلی خیلی فاصله دارند تا بازیکن بشن، حداقل سه سال کار لازمه»
در نوامبر ۲۰۱۲ کورنل داوید، یکی از اسکاوتهای ان بی ای، نام یانیس را از اسکاوتهای اروپایی شنید. از توصیفهایی که از جوان میشنید چیزی دقیقی دستگیرش نشد. حرفهایی که از یانیس میشنید اطلاعات زیادی به همراه نداشت. خیلی از این نوع حرفها زود از سر و صدا میافتد اما کورنل که آن روزها با فینیکس سانز کار میکرد ماجرای عجیب یانیس توجهش را جلب کرد. برای او عجیب بود که چطور ناگهان نام این بازیکن هفده ساله را برای اولین بار شنیده است. بعضی از بازیکنان آینده دار برای ان بی ای در سیزده سالگی شناسایی میشوند. این سنی بود که یانیس تازه بسکتبال را جدی شروع کرد. داوید که بعدها مسئول بازیکن یابی تیم میلواکی باکس شد، برایش عجیب بود که چطور نام یانیس اینقدر دیر به گوش اسکاوتها رسید. داوید گفت:« بازیکنان آینده دار عموما آنهایی هستند که در مسابقات نوجوانان و جوانان اروپایی حضور داشتند»
سوفو با بازیکنان یونانی دیگر تفاوت زیادی داشت. نه بخاطر رنگ پوستش بلکه بخاطر اندازه فیزیکیاش. او از همه بازیکنان هم پست خودش سنگین تر بود و به راحتی میتوانست زیر حلقه به هر دفاعی غلبه کند. فوتیو کاتزیکاریس، مربی سابق یانیس در تیم ملی یونان گفت:«اینکه سوفو در تیم ملی یونان بازی میکرد برای این تیم اهمیت داشت.»یانیس و سوفو با هم دوست شدند و او یانیس را تشویق کرد که بیشتر کار کند. یانس از اینکه سوفو تا این حد محبوب است در عجب بود. استفانو ترییاتافیلوس، آنالیست بسکتبال یونان که اکنون کمک مربی المپیاکوس است، گفت:«سوفو محبوب ترین بازیکن بسکتبال یونان بود، همه عاشق او بودند»اما نه همه. الیاس پاناجیوتاروس، مسئول روابط عمومی حزب سحرگاه طلایی، در سال ۲۰۱۲ در مصاحبه ای با شبکه محلی گفت:«از نظر ما شورتزناتیس یونانی نیست، از نظر نژاد یونانی او یکی از ما نیست» . مجری برنامه از او پرسید:« آیا شما نژاد پرست هستید یا فقط با مهاجرت غیر قانونی به یونان مخالف هستید؟»پاناجیوتاروس:« اینکه به نژاد مشخص یونانی باور داشته باشیم چیز غلطی نیست»مجری:« ببخشید! این حرف خط مشی نژاد آریایی است»پاناجیوتاروس:« ترا به خدا بس کنید. دوست دارید ما یونانی ها چی باشم؟ ما نباید سگ پیکینز را با سگ نژاد لابرادور قاطی کنیم. خدا آنها را این شکلی آفریده، و آنها باید همینطور که آفریده شدند باقی بمانند. سیاه، زرد یا قرمز بودن افتخار آنها است ولی نباید آنها را با یونانی ها قاطی کرد. آنها یونانی نیستند»
«میمون! برگرد همون جایی که ازش اومدی» وقتی یانیس شانزده ساله بود تیم فیلااتلتیکو برای مسابقه پانصد کیلومتر دورتر از آتن به جزیزه کِرت آمده بود. تماشاگران تیم میزبان به همه بازیکنان فیلااتلتیکو فحش میدادند اما توهین آنها روی یانیس و تناسیس متمرکز شده بود. حقیقتا دردناک بود. اعصاب را آشفته میکرد، طرفداران قوطی نوشابه ، بطری آب و حتی سکه با به سمت سر و صورت بازیکنان تیم مهمان پرت میکردند تا آنها را مصدوم کنند. بازی که تمام شد یانیس و تناسیس زدند زیر گریه. رانا گفت:« از درون متلاشی شده بودند، غم انگیزترین روز بود، اون روز بود که تنفر و نژادپرستی این مردم را دیدیم، ما اینقدر سخت کار میکنیم تا جامعه ما را بپذیرد و او وقت آنها اینطوری ما را از خودشان میرانند.»
یانیس ناگهان قد کشید، هی قدش بلند و بلند تر میشد و حرکاتش هماهنگ تر. اینقدر بازیهای یورولیگ را تماشا کرد و تاکتیک ها را درک کرد که دید زمین او هم بهبود پیدا کرد. یانیس هنوز لاغر بود اما یاد گرفته بود چطور با هوش به حریف غلبه کند. بازوهای یانیس اینقدر دراز بود و دستهایش اینقدر بزرگ که همانطور که از کنار بقیه رد میشد توپ را روی هوا میگرفت. دریبل زدنش برای جلو آوردن توپ هم خیلی متوازن شده بود. اینقدر استعداد و توانایی بالقوه نشان داد که باشگاه به او اجازه داد در حالی که عضو تیم نوجوانان است با بزرگسالان تمرین کند. سلیوس کنستانتیوس، که مدتی تیم را ترک کرده بود، وقتی دوباره به تیم برگشت ناگهان با یک یانیس کاملا متفاوت روبرو شد. الان یانیس در هر مسابقه سی دقیقه بازی میکرد.
یانیس دلش میخواست پا جای پای تناسیس بگذارد. دو برادر خیلی بهم نزدیک بودند. بعد از فرانسیس که در نیجریه مانده بود یانیس و تناسیس دو برادر بزرگ خانواده بودند. هر کاری تناسیس میکرد یانیس تکرار میکرد. هر چیزی تناسیس میگفت یانیس انرا بی چون و چرا قبول میکرد. تناسیس میگفت:« هر کسی را میشه شکست داد حتی بلندترین برج های دنیا را هم میشه خراب کرد.» یانیس سیزده ساله این جمله ها را به جان دل می شنید و انها را مدام در ذهنش تکرار میکرد و بعد آنها را به کار میگرفت. اول برای دفاع کردن از تناسیس در تمرین. تناسیس که از او بزرگتر و قوی تر بود همین باعث میشد بر یانیس غلبه کند. اما درسی که یانیس گرفت برای او روشن بود: در برابر هیچ کس ضعف نشان نده.
حتی با کمک باشگاه مشکلات مالی روزمره خانواده آنته تکومپو حل نشده بود. این خانواده شبیه خیلی خانواده در آتن بودند. آن دوران نه فقط برای مهاجران بلکه برای خیلی از یونانی دوران سختی بود. کشور یونان در رکود مالی سنگینی بود. هر چه مهاجران سیاه و قهوهای بیشتری، که از کشورهایی که آنها را تحت ظلم قرار داده بودند، فرار میکردند و به یونان می رسیدند تنش بین شهروندان و مهاجران بیشتر میشد. شهروندان یونان مشکلات اقتصادی کشور را بر گردن مهاجران میانداختند. دومین مرحله بحران اقتصادی در یونان در سال ۲۰۱۲ شروع شد و یک سوم یونانی ها زیر خط فقر رفتند. حداقل میزان حقوق بیست و دو درصد کاهش یافت و بیست هزار نفر بی خانه شدند. چارلز و ورونیکا که مدارک رسمی مهاجرت نداشتند ناچار بودند دستمزدشان را زیر میزی و از مسیر غیر رسمی بگیرند که هرگز هم به اندازه کافی نبود. ولینیاتیس یادش میاید که هر لحظه نگران آنها بود و شروع کرد از جیب خودش به خانواده انته تکومپو کمک مالی کردن و این در حالی بود که خود او هم چیز زیادی نداشت. ولینیاتیس رابطه خوبی با پسران داشت، وقت بیشتری برای تمرین آنها میگذاشت و سعی میکرد اصول ابتدایی بازی بسکتبال را به آنها بیاموزد.
انیس شش ساله برای کمک به خانواده اش به همراه مادرش و تناسیس، برادر بزرگش، در خیابان دستفروشی میکردند. کارشان این بود که کالاهای ارزان قیمت یک یا دو یورویی را از محلههای فقیرتر شهر بخرند و آن را در محلههای عیان نشین و مکانهای توریستی شهر به سه یا چهار یورو بفروشند. بیشتر مواقع به سواحل نقاط اعیان نشین، جاهایی مثل ساحل الیموس، میرفتند و بساطشان را انجا پهن میکردند، با این امید که توریستهای چیزی از آنها بخرد. یانیس در حالی که با یک دست دست مادرش را گرفته بود با دست دیگر کالاها را توی هوا تکان میداد با این امید که خریداران بخاطر لپهای گرد او و لبخند نازش دلشان به رحم بیاید و چیزی بخرند.
این اپیزود از پادکست توپ سرگردان نسخه صوتی فصلی از ترجمه فارسی کتاب یانیس اثر میریم فیدر ورزشی نویس آمریکایی ست. یانیس انته تکومپو ابر ستاره و قهرمان بسکتبال حرفهای در لیگ ان بی ای از مادر و پدر نیجریه ای در یونان به دنیا آمد اما تولد او در اروپا اولین و بزرگترین چالش زندگی او بود. این کتاب در قالب صدها مصاحبه از دویست و بیست یک نفر در بیش از شش کشور گرد هم آمده. کتاب یانیس، حکایت فراز و نشیبهای زندگی این ورزشکار، از یک کودک بی کشور تا ایستادن بر قله بسکتبال جهان شنیدنی است. امیدوارم لذت ببرید.
هیچ راهی وجود ندارد که پیشاپیش تعیین کنی برای رسیدن به قله موفقیت چقدر کار و تلاش لازم است. موفقیت کالایی نیست که بهای آن را رویش نوشته شده باشد. هر بار که با فرصت موفق شدن روبرو میشوی تقاضای تلاش بیشتری از تو دارد و تو باید هزینه آنرا پرداخت کنی. اگر میشد از قبل بدانیم هزینه موفقیت چقدر است «ده هزار تا پنالتی بزن، هزار دور دور زمین بدو، پانصد تا بارفیکس برو تا قهرمان شوی» هر کسی میتوانست قهرمان باشد. یا تقریبا هر کسی توان آن را داشت. سختی کار این نیست که باید تمام تلاشت را بکنی. سختی کار اینجاست که حتی اگر همه تلاشت را هم کرده باشی هیچ تضمیمی جز عشق بسکتبال برایت تو وجود ندارد.
باید یاد بگیری که آن همه پیروزی و شکستها در لیگ روی زندگیآت بیرون از بسکتبال را تاثیر نگذارد. باید یاد بگیری چطور پیروزی و شکست را هضم کنی. باید کاری کنی که پیروزی تو را به اوج عزت و شکست تو را به حضیض ذلت نفرستد
بسیاری از ورزشکارانی که در این شانس را داشتند که یونیفرم آنها در استادیوم آویخته میشود به دلیل دستاوردهای شخصیشان برای آن تیم یا دانشگاه است. به هر استادیوم در هر کشوری که بروید کافیست به شمارههایی که بالای جایگاه تماشاگران آویزان است نگاه کنید و از طرفداران تیم بپرسید این یونیفرمها برای شما چه چیزی را تداعی میکند. «او رحم و مروت نداشت»، «کسی نمیتواست او را متوقف کند» یا «او شبی سی امتیاز میاورد». اما به تو قول میدهم چیزی شبیه این نخواهی شنید «حضور او بازی اطرافیانش را هم بهتر کرده بود» یا «او مثل چسب بازیکنان تیم را به هم چسبانده بود» حتی اگر این حرفها واقعیت داشته باشد.
خیلی عالی بود که اگر تو میتوانستی بسکتبال بازی کنی و کسی کاری به کارت نداشته باشد، اما واقعیت اینست که هر چه در ورزش - یا اصولا هر چیز دیگر در زندگی- بهتری بشوی احتمال اینکه دیگران دست از سرت بردارند کمتر میشود.
بازی کردن در کنار لبران به من این فرصت را داد تا از نزدیک یکی از بزرگترین بازیکنان تاریخ بسکتبال را ببینم. بسیاری از آن چیزی که من از نزدیک دیدم همانی است که تماشاگران تلویزیونی و دوستداران بسکتبال دیدند. اما من پشت صحنه آن چیزی که لبران جیمز را لبران جیمز نگهداشته را هم دیدم. نظم و انضباط او علاوه بر استعداد مادرزاد باعث شد او به یکی از بزرگترینهای این ورزش تبدیل شود.
حقیقت اینست که رهبری چیزی نیست که بتوانیم به این سادگی آن را مشخص کنیم. وقتی طرفداران ورزش در مورد رهبر صحبت میکنند بیشتر مواقع منظور آنها کسی که بقیه بازیکنهای تیم در ثانیه های حساس روی گل زدن و امتیاز اوردن او حساب میکنند، یعنی همان بهترین بازیکن تیم. یا حتی فکر میکنند آن کسی که در تیم بیشتر از همه حرف می زند رهبر است یا آن کسی که هنگام تایم اوت سر بقیه داد میزند. میدانم که چند نامه قبل در مورد اهمیت ارتباط کلامی حسابی حرف زدم ولی نمیخواهم این موضوع تو را بترساند. رهبری فقط این نیست که یکی برای بقیه نطق کند.
غرور احساسی است که به سینه میکوبد و میگوید: «چیزی برای آموختن از تو ندارم...نه تو نه هیچکس دیگری»غرور عاملی است که مانع پاس دادن توپ به هم تیمیات میشود چرا که میخواهی خودت مرد اول تیم باشی. غرور باعث میشود فکر کنی از مربی بیشتر میدانی. غرور آن صدای وسوسه کننده ایست که به تو میگوید:« نیازی نیست به دیگران احترام بگذارم و مهربان باشم، من حرفهای و پولدار خواهم شد»غرور عاملی است که باعث میشود به آدمها بگوید: «تو میدونی من کی هستم؟»غرور توجیهی است که یک بازیکن را وادار به خالی کردن پشت هم تیمی میکند آنهم با توجیه «مربی با من چپ افتاده»