Radio Aporia ✒
رادیو آپوریا قسمت هفتم قسمت آخر فصل دوم "سه نفر شش تا دست سه تا گلو"
#رادیوآپوریا فصل دوم: "یک نفر عقبتر" قسمت اول "دارم مینویسم. مینویسم و به این فکر میکنم که چرا یه نوشته باید با جملهی "دارم مینویسم" شروع بشه؛ جوابشو نمیدونم اما اینو میدونم که چرا مینویسم: ترس ازینکه نتونم به همهچی برسمِ؛ وحشتِ اینکه اگه ننویسم خیلی چیزا یادم بره و همه چیز بطور کامل تو ذهنم نمونه تا کنار هم بذارمشون. یه تلاش نامعلوم.." radioaporia@gmail.com
Radio Aporia's 2019 autumn single episode : "Accostage" Language: French Accostage: The story of a polyphonic melancholy. "Radio Aporia" in a narrative radio show in Persian, French, and soon, English languages. Contact me: radioaporia@gmail.com
رادیو آپوریا؛ فصل صفر، قسمت هشتم "فقط یادت باشه منم قاطی اون مارا بندازی تو الکل؛ میخوام همهجا ضدعفونی شه ازونور درومدنی چرک نکنم یهوقت؛ میخواستم چرک کنم که همینور میموندم. فعلا" contact me: Radioaporia@gmail.com
رادیو آپوریا فصل صفر؛ قسمت هفتم زخم خوب میشه، اما جای زخم از بین میره؛ بعد اینهمه مدت دیگه میدونست جای زخما هم از بین میرن، اما چیزی که هست، کسی نیست استفراغا رو از کف سالن جمع کنه سالن بوی کهنهای میده. اونقدر که انگار بو نمیده اصلا. اصلا انگار نه انگار که باید بو بده. فهمیده بود نباید دماغشو بگیره همینم داشت بلا سرش میآورد
رادیو آپوریا فصل صفر؛ قسمت پنجم "داشت میگفت ببین چقد بیتاریخه، میگم بیخیال بابا، میگه نه نیگا، انگاری هیچ شهری روش پاشیده نشده، میگم کلاهه چی پس، میگه شاید مال یکی دیگه بوده افتاده اونجا، میگم خل نشو تو این شهر هیشکی کلاهشو گم نمیکنه دست کسِ دیگه هم نمیده، میگه میدونم؛ اما چه میدونم، میگه نیگا کردی چقد تیز و شکسته بود، میگم همه اینا درست، اما بیخیال؛ خودت که میدونی داری خودتو میپاشی روش، وگرنه اونم بلاخره تو زایشگا به دنیا اومده، میگه اگه فرار کرده باشه چی.."
رادیو آپوریا فصل صفر؛ قسمت چهارم فقط گلوم نمیدونم چرا میسوزه؛ میخواره. امیدوارم اذیت نکنه. فک نکنم چیزی بشه شبای بدتر ازینم بالا رفتم. این خطکشیا از سنگفرشم سختترن. هرچی دقت میکنی پات از روی خطای سفید رد نشه نمیشه. لامصبا رو خیلی باریک میکنن. بابا تو که میکشی یکم پهنتر بکش دیگه. آدم مجبور میشه پاهاشو کَجَکی بذاره مثل پنگوئنا راه بره. بوق نزن بابا چن تا دیگه بیشتر نمونده. آآآآ. اینم ازین. تموم شد دیدی. ساعت چن شد...
رادیو آپوریا فصل صفر؛ قسمت سوم "بگو آخه مرد حسابی چیکارش داری، چند سال نیست، بذا نباشه دیگه. کی بهت میگه ازش خبر بگیری، نبود زندگیت نمیگذشت؟ شبا شهر به این قشنگی رو ول کن، کافههای نازنینش رو ول کن، برو بشین یه گوشه مهملات آقا رو گوش بده. خفه هم که نمیشه که، حالا تو هر چند بار بهش بگو سردرد گرفتی، مگه تموم میکنه؟ خوب شد عوض اونشب، امشب من در و تخته رو یکی کردم زدم بیرون، وگرنه با اون بود که هنوز میخواست تعریف کنه، از کجا معلوم الانم تموم کرده باشه"
رادیو آپوریا فصل صفر؛ قسمت دوم "بهرحال، فقط داخل شهره که انقد روشنه و چراغای نئون از همهجاش بیرون میریزن تا بشه کپه گذاشت. اونوقتا بلد نبود تو تاریکی بخوابه راستیتش. زد بیرون، از بیرون که اتاقو نگاه میکرد نه خاکستری بود، نه سرمایی، نه گرمایی، نه چیزی. از بیرون حجم اتاق شبیه یه چراغ نئون بزرگ خاموش بود؛ بی اینکه زیر ساختمونو تخم مار پر کرده باشه، بی اونکه بیرونشهر بدونه.."
رادیو آپوریا فصل صفر؛ قسمت اول "امشب بعد چند سال دوباره دیدمش، نمیدونم میشه یا نه، اما انگاری قدّش کوتاه شده بود، موهاش کمپشتتر، چشاش گودتر، با یه انگشت بیشتر البته. بهش میگم کجا بودی اینهمه سال؟ میگه اون تهمها.."