Ganj e Hozour Programs

Ganj e Hozour Programs

Follow Ganj e Hozour Programs
Share on
Copy link to clipboard

Interpretations of Rumi's poems in Farsi and English under Ganj e Hozour (Tresure of Presence)

Parviz Shahbazi


    • May 21, 2025 LATEST EPISODE
    • every other week NEW EPISODES
    • 1,824 EPISODES

    4.7 from 188 ratings Listeners of Ganj e Hozour Programs that love the show mention: life, ganj e.


    Ivy Insights

    The Ganj e Hozour Programs podcast is a truly incredible and captivating show that brings immense joy and enlightenment to its listeners. Hosted with great grace and charisma, the program is a must-listen for anyone seeking spiritual growth and introspection.

    One of the best aspects of this podcast is its ability to delve deep into profound topics and explore them from various perspectives. The host's expertise in spirituality is evident in the way they guide discussions and offer valuable insights. Whether it's exploring the meaning of life, discussing ancient wisdom teachings, or delving into the mysteries of the universe, each episode leaves you feeling inspired and enlightened.

    Another notable aspect of The Ganj e Hozour Programs podcast is its guests. The host brings on a diverse range of experts, scholars, and spiritual leaders who offer unique perspectives on spirituality and personal growth. Their engaging conversations provide a wealth of knowledge and open up new avenues for self-reflection.

    Furthermore, the production quality of this podcast is top-notch. The audio is crisp and clear, allowing listeners to fully immerse themselves in each episode. The pacing of the show is also well-balanced, ensuring that there are no dull moments or unnecessary digressions.

    However, despite its many strengths, there are some aspects that could be improved upon. Occasionally, some episodes may feel overly dense or complex for listeners who are new to spirituality or unfamiliar with certain concepts. It would be beneficial to provide more context or explanations during these discussions to ensure everyone can fully grasp the ideas being presented.

    In conclusion, The Ganj e Hozour Programs podcast is an exceptional show that offers profound spiritual insights and inspiration. With its diverse range of topics, expert guests, and impeccable production quality, it has truly established itself as a leader in the realm of spiritual podcasts. Despite minor areas for improvement in terms of accessibility for beginners, this podcast remains an invaluable resource for anyone seeking personal growth and enlightenment.



    Search for episodes from Ganj e Hozour Programs with a specific topic:

    Latest episodes from Ganj e Hozour Programs

    Ganje Hozour audio Program #1030

    Play Episode Listen Later May 21, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1029

    Play Episode Listen Later May 7, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1028

    Play Episode Listen Later Apr 23, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1027

    Play Episode Listen Later Apr 9, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1026

    Play Episode Listen Later Mar 19, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1025

    Play Episode Listen Later Mar 5, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1024

    Play Episode Listen Later Feb 19, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1023

    Play Episode Listen Later Feb 5, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1022

    Play Episode Listen Later Jan 22, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1021

    Play Episode Listen Later Jan 8, 2025


    Ganje Hozour audio Program #1020

    Play Episode Listen Later Dec 18, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1019

    Play Episode Listen Later Dec 4, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1018

    Play Episode Listen Later Nov 20, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1017

    Play Episode Listen Later Oct 30, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1016

    Play Episode Listen Later Oct 16, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1015

    Play Episode Listen Later Oct 2, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1014

    Play Episode Listen Later Sep 18, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1013

    Play Episode Listen Later Sep 4, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1012

    Play Episode Listen Later Aug 21, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1011

    Play Episode Listen Later Aug 7, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1010

    Play Episode Listen Later Jul 24, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1009

    Play Episode Listen Later Jul 10, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1008

    Play Episode Listen Later Jun 26, 2024


    Ganje Hozour audio Program #1007

    Play Episode Listen Later Jun 12, 2024


    برنامه شماره ۱۰۰۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۱ ژوئن ۲۰۲۴ - ۲۳ خرداد ۱۴۰۳.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۷ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید. متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی) متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید) متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی) متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید) تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت) تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶رَوَم به حُجرهٔ خیّاطِ عاشقان، فردامنِ درازقَبا با هزار گَز(۱) سودا(۲)بِبُرَّدت ز یزید و بِدوزَدَت بر زیدبدین یکی کُنَدَت جُفت و، ز آن دگر عَذْرا(۳)بِدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمرزِهی بَریشَم(۴) و بَخیه، زِهی یدِ بَیْضا(۵)چو دل، تمام نهادی، ز هَجْر(۶) بشکافدبه زخمِ نادره(۷) مِقراضِ(۸) «اِهْبِطُوا مِنْها»(۹)*ز جمع کردن و تفریقِ او شدم حیرانبه ثبت و محو(۱۰)، چو تلوینِ(۱۱) خاطرِ شیدا(۱۲)**دل‌ است تختهٔ پُر خاک، او مهندسِ دلزِهی رُسوم و رُقوم(۱۳) و حقایق و اَسماتو را چو در دِگَری ضرب کرد همچو عددز ضربِ خود چه نتیجه همی‌کُنَد پیدا؟چو ضرب دیدی، اکنون بیا و قِسمت(۱۴) بینکه قطره‌ای را چون بخش کرد در دریابه جبر(۱۵)، جملهٔ اضداد را مقابله(۱۶) کردخَمُش که فکر دراِشکست، ز این عجایب‌ها* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمى‌شوند.»** قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۳۹«يَمْحُو اللَّـهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ ۖ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»«خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى‌كند و ام‌الكتاب نزد اوست.»(۱) گَز: مقیاس طول، معادل ذَرْع(۲) سودا: عشق، هوا و هوس، آرزو و خواسته(۳) عَذْرا: عَذْراء، دوشیزه، تنها و جدا(۴) بَریشَم: ابریشَم، نخ بخیه(۵) یدِ بَیْضا: معجزهٔ موسیٰ(ع)(۶) هَجْر: جدایی(۷) نادره: کمیاب، استثنایی(۸) مِقراض: قیچی(۹) اِهْبِطُوا مِنْها: فرود آیید از آن جایگاه، اشاره به آیهٔ ۳۸ سورهٔ بقره (۲).(۱۰) ثبت و محو: برگرفته از اصطلاح قرآنی محو و اثبات، اشاره به آیهٔ ۳۹ سورهٔ رعد (۱۳).(۱۱) تلوین: رنگ به رنگ کردن(۱۲) شیدا: پریشان، آشفته، عاشق(۱۳) رُقوم: جمعِ رَقَم(۱۴) قِسمت: بخش کردن، تقسیم نمودن(۱۵-۱۶) جبر و مقابله: یکی از علوم ریاضی که در آن، حروف و نشانه‌ها جایگزین اعداد و ارقام می‌شود.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶رَوَم به حُجرهٔ خیّاطِ عاشقان، فردامنِ درازقَبا با هزار گَز سودامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴صورتی را چون به دل ره می‌دهنداز ندامت آخرش دَه می‌دهندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۸چون تو جُزوِ عالمَی هر چون بُوی(۱۷)کُلّ را بر وصفِ خود بینی غَوی(۱۸)گر تو برگردی و برگردد سَرَتخانه را گَردنده بیند مَنظرت(۱۷) بُوی: باشی(۱۸) غَوی: گمراه-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۴لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال(۱۹)چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال(۱۹) ضَلال: گمراهی-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۴۴ آن رهی که بارها تو رفته‌‌ایبی‌‌قلاووز(۲۰)، اندر آن آشفته‌‌ای‌‌ پس رهی را که ندیدستی تو هیچهین مرو تنها، ز رهبر سَر مپیچگر نباشد سایهٔ او بر تو گول(۲۱)پس تو را سرگشته دارد بانگِ غول(۲۰) قلاووز: پیشاهنگ، راهنما(۲۱) گُول: نادان، احمق-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱آن هنرها گردنِ ما را ببستزآن مَناصِب سرنگونساریم و پست آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَدروزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مددقرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواسکه به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهانگفت: خَرّوب است ای شاهِ جهانگفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟گفت: من رُستَم(۲۲)، مکان ویران شودمن که خَرّوبم، خرابِ منزلمهادمِ(۲۳) بنیادِ این آب و گِلم(۲۲) رُستَن: روییدن(۲۳) هادِم: ویران کننده، نابود کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَدنَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هستچون به جِدّ جویی، بیاید آن به‌دستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶پس عدوِّ جانِ صَرّاف(۲۴) است قلب(۲۵)دشمنِ درویش که‌ بْوَد غیرِ کَلْب(۲۶)؟(۲۴) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۲۵) قلب: تقلّبی(۲۶) کَلْب: سگ-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷هرچه اندیشی، پذیرایِ فناستآن‌که در اندیشه نآید،‌ آن خداستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶آدمی دید است و باقی پوست استدیدْ آن است آن، که دیدِ دوست است‌‌چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْدوستْ کو باقی نباشد، دور بِهْمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مراکه زِ وَهمِ دارم است این صد عَنا(۲۷)(۲۷) عَنا: رنج-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰تا دلبرِ خویش را نبینیمجُز در تَکِ خونِ دل نَشینیمما بِهْ نَشَویم از نصیحتچون گمرهِ عشقِ آن بهینیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱با سُلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏ آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏ تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏(۲۸)تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعدچون نداند کو کشانَد ابرِ سعد چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ(۲۹) هِمّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم(۳۰) محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیان(۳۱)کِی نَهَد دل بر سبب‌هایِ جهان؟(۲۸) مَلول‏: افسرده، اندوهگین(۲۹) مَرْکب: وسیلهٔ نقلیه(۳۰) لاجَرَم: به ناچار(۳۱) عیان: آشکارا-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۳۲)(۳۲) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار روزگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰جمله قرآن هست در قطعِ سببعِزِّ(۳۳) درویش و، هلاکِ بولهب(۳۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳چشم‌‌بندِ خلق، جز اسباب نیست هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شبچشم‌بَندِ ما شده دیدِ سبب ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم، اصولاً سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۶مَرْکبِ(۳۴) هِمّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم(۳۵) محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکِی نَهَد دل بر سبب‌هایِ جهان؟(۳۴) مَرْکب: وسیلهٔ نقلیه(۳۵) لاجَرَم: به ناچار-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸کار آن کار است، ای مشتاقِ مستکاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱کار آن دارد که پیش از تن بُده‌ستبگذر از اینها که نو حادِث(۳۶) شده‌ستکارْ عارف راست، کو نه اَحول(۳۷) استچشمِ او بر کِشت‌های اوّل است(۳۶) حادِث: تازه پدیده‌آمده، جدید، نو(۳۷) اَحْوَل: لوچ، دوبین-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۳۸) استزآنکه حادث، حادِثی را باعث استلطفِ سابق را نِظاره می‌کنمهرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم(۳۸) حادث: تازه‌پدیدآمده، جدید، نو-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴در تو هست اخلاقِ آن پیشینیانچون نمی‌ترسی که تو باشی همان؟آن نشانی‌ها همه چون در تو هستچون تو زیشانی، کجا خواهی برست؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۶نفی، ضدِّ هست باشد بی‌شکیتا ز ضِد، ضِد را بدانی اندکیاین زمان جز نفیِ ضِدّ، ا‌علام نیستاندرین نَشأت(۳۹)، دَمی بی‌دام نیست(۳۹) نَشأت:‌ آبشخور-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰این سخن فرع وجودست و حجابست ز نفیکشفِ چیزی به حجابش نَبُوَد جز مردودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۴۰) تیه(۴۱)مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۴۲)می‌روی هر روز تا شب هَروَله(۴۳)خویش می‌بینی در اوّل مرحلهنگذری زین بُعدِ سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله تو(۴۰) حَرّ: گرما، حرارت(۴۱) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی‌ آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۴۲) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۴۳) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸باد، تُندست و چراغم اَبْتری(۴۴)زو بگیرانم چراغِ دیگری(۴۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۴۵)شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر(۴۵) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱آن یکی آمد، زمین را می‌شکافتابلهی فریاد کرد و برنتافتکاین زمین را از چه ویران می‌کنیمی‌شکافی و پریشان می‌کنی؟گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۴۶)تو عمارت از خرابی باز دان(۴۶) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳۴ دامنی پُرخاک، ما چون طفلکاندر نظرْمان خاک همچون زَرِّ کان طفل را با بالِغان نبود مَجالطفل را حق کَی نشانَد با رِجال؟ میوه گر کهنه شود، تا هست خامپخته نبود، غوره گویندش به نامگر شود صد ساله آن خامِ تُرُشطفل و غوره‌ست او بِر هر تیزهُش گرچه باشد مو و ریشِ او سپیدهم در آن طفلیِّ خوف است و امید که رسم؟ یا نارسیده مانده‌ام؟ای عجب با من کند کَرْم(۴۷) آن کَرَم؟ با چنین ناقابلی و دوری‌ایبخشد این غورهٔ مرا انگوری‌‌ا‌ی؟ نیستم اومیدوار از هیچ سووآن کَرَم می‌گویدم: لٰا تَیْأَسُوا(۴۸)قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»«اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»دایماً خاقانِ ما کرده‌ست طُو(۴۹)گوشمان را می‌کشد لٰا تَقْنَطُوا(۵۰) قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»گرچه ما زین ناامیدی در گَویم(۵۱)چون صلا زد، دست‌اندازان(۵۲) رویم(۴۷) کَرْم: درخت انگور، تاک(۴۸) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشو(۴۹) طُو: مخفّفِ طُوی به معنی جشن مهمانی(۵۰) لٰا تَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.(۵۱) گَوْ: گودال(۵۲) دستْ‌اندازان: در حال دست‌افشانی، رقص‌کنان.-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲پس در آ در کارگه، یعنی عدمتا ببینی صُنع(۵۳) و صانع(۵۴) را به هم(۵۳) صُنع: آفرینش(۵۴) صانع: آفریدگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰کارگاهِ صُنع حق چون نیستی استپس برونِ کارگه بی‏‌قیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۵۵)عاشق صُنع توام در شُکر و صبر(۵۶)عاشقِ مصنوع، کی باشم چو گبر(۵۷)؟عاشق صُنعِ(۵۸) خدا با فَر بُوَدعاشقِ مصنوعِ(۵۹) او کافر بُوَد(۵۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۵۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۵۷) گَبر: کافر(۵۸) صُنع: آفرینش(۵۹) مصنوع: آفریده، مخلوق-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ای مرغ آسمانی، آمد گهِ پریدنوی آهوی معانی، آمد گهِ چریدنای عاشقِ جَریده(۶۰)، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدنآمد تو را فتوحی(۶۱)، روحی چگونه روحیکو چون خیال داند در دیده‌ها دویدن(۶۰) جَریده: یگانه، تنها(۶۱) فتوح: گشایش-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۶۲)دادِ او را قابلیّت(۶۳) شرط نیست بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۶۴) اوستداد، لُبّ(۶۵) و قابلیّت هست پوست(۶۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۶۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۶۴) داد: عطا، بخشش(۶۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴گرچه دوری، دور می‏‌جُنبان تو دُمحَیْثُ ماٰکُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْگرچه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُم آشنایی با او (از جنس او بودن) را به حرکت در آر. به این آیه قرآن توجه کن که می گوید: در هر جا که هستی رو به او کن.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۴۴«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ» «نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مى‌دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.»‏چون خَری در گِل فتد از گامِ تیزدَم ‏به ‏دَم جُنبد برایِ عزمِ خیزجای را هموار نَکْند بهرِ باشدانَد او که نیست آن جایِ معاش‏حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُده‌ستکه دلِ تو زین وَحَل‌ها(۶۶) بَر نَجَست‏در وَحَل تأویلِ(۶۷) رُخصَت می‏کُنیچون نمی‏‌خواهی کز آن دل بَر کَنی‏کین روا باشد مرا، من مُضْطَرم(۶۸)حق نگیرد عاجزی را، از کَرَم‏خود گرفتستت، تو چون کفتارِ کُوراین گرفتن را نبینی از غُرور(۶۶) وَحَل‌: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.(۶۷) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.(۶۸) مُضْطَر: بیچاره، درمانده-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱با سُلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویشبنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویشمنگر آن که تو حقیری یا ضعیفبنگر اندر همّتِ خود ای شریفتو به هر حالی که باشی می‌طلبآب می‌جو دایماً ای خشک‌لبمولوی، مثنوی، دفتر سوم، ‌بیت ۹۸۰لنگ و لوک(۶۹) و خَفته‌شکل(۷۰) و بی‌ادبسوی او می‌غیژ(۷۱) و، او را می‌طلب(۶۹) لوک: آنكه از شدّتِ ضعف و سستی، عاجزی و زبونی، به زانو و دست راه رود.(۷۰) خَفته: خمیده(۷۱) غیژیدن: مانند کودکان چهار دست و پا راه رفتن-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶ای بسا سرمستِ نار و نارجوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ ناریه(۷۲)در طریقت نیست اِلّا عاریه(۷۳)(۷۲) نارِیه: آتشین(۷۳) عاریه: قرضی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۶ «مثالِ عالَمِ هستِ نیست‌نما، و عالَمِ نیستِ هست‌نما»نیست را بنمود هست و محتشم(۷۴)هست را بنمود بر شکلِ عدمبحر را پوشید و کف کرد آشکارباد را پوشید و، بنمودت غبارچون مَنارهٔ خاک پیچان در هواخاک از خود چون برآید بر عُلا(۷۵)؟خاک را بینی به بالا ای علیل(۷۶)باد را نی، جز به تعریفِ دلیل کف همی ‌بینی روانه هر طرفکفّ بی‌دریا ندارد مُنصَرف(۷۷) کف به حس بینیّ و، دریا از دلیلفکرْ پنهان، آشکارا قال و قیل(۷۴) محتشم: باحشمت(۷۵) عُلا: رفعت، بلندی(۷۶) عَلیل: بیمار(۷۷) مُنصَرف: انصراف و گشتن، حرکت-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹آفتابی در سخن آمد که خیزکه برآمد روز بَرجه کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروزِ روشن، هر که او جوید چراغعینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۷۸)(۷۸) بَلاغ: دلالت-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۲نفی را اثبات می‌پنداشتیمدیدهٔ معدوم‌بینی داشتیم دیده‌یی کاندر نُعاسی(۷۹) شد پدیدکَی توانَد جز خیال و نیست دید؟ لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال(۸۰)چون حقیقت شد نهان، پیدا خیالاین عدم را چون نشاند اندر نظر؟چون نهان کرد آن حقیقت از بصر؟آفرین ای اوستادِ سِحربافکه نمودی مُعرِضان را دُرد(۸۱)، صافساحران مهتاب پیمایند زودپیشِ بازرگان و، زر گیرند سودسیم(۸۲) بربایند زین گون پیچ پیچسیم از کف رفته و کرباس(۸۳) هیچ این جهان جادوست، ما آن تاجریمکه ازو مهتابِ پیموده خریمگَز کند(۸۴) کرباس، پانصد گز، شتابساحرانه او ز نورِ ماهتابچون سِتد او سیمِ عمرت، ای رَهی(۸۵)سیم شد، کرباس نی، کیسه تهیقُلْ(۸۶) اَعُوذَت(۸۷) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۸۸)، افغان وَز عُقَد(۸۹) در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوندِ یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۹۰) اَلْـمُستغاث(۹۱) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیزقرآن کریم، سورهٔ فلق(۱۱۳)، آیات ۱ تا ۵«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»«بگو: به پروردگار صبحگاه پناه مى‌برم،»«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»«از شر آنچه بيافريده است،»«وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ»«و از شر شب چون درآيد،»«وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ»«و از شر جادوگرانى كه در گره‌ها افسون مى‌دمند،»«وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»«از شر حسود چون رشک مى‌ورزد.»در زمانه مر تو را سه همرهندآن یکی وافی و این دو غَدرمند(۹۲)آن یکی یاران و، دیگر رخت و مالوآن سَوُم وافی‌ست، آن حُسنُ الْفِعال(۹۳)مال نآید با تو بیرون از قصوریار آید، لیک آید تا به گورچون تو را روزِ اَجَل آید به پیشیار گوید از زبانِ حالِ خویش تا بدینجا بیش همره نیستمبر سرِ گورت زمانی بیستم فعلِ تو وافی‌ست(۹۴)، زو کُن مُلْتَحَد(۹۵)که درآید با تو در قعرِ لَحَدحدیث«لٰابُدَّ مِنْ قَرینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ وَ هُوَ حَیٌ وَ تُدْفَنُ مَعهُ وَ اَنْتَ مَیَّتٌ اِنْ کٰانَ کَریماً اَکْرَمَکَ وَ اِنْ کٰانَ لَئیماً اَسْلَمَکَ وَ ذٰلِکَ الْقَرینُ عَمَلُکَ فَاَصْلِحْهُ مَا اسْتَطَعْتَ»«ناگزیر تو را همنشینی است که با تو به گور شود در حالی که زنده‌ است. و تو با او به گور شوی در حالی که تو مُرده‌ای. اگر آن همنشین بزرگوار باشد تو را بزرگ دارد، و اگر فرومایه باشد تو را خوار کند. و آن همنشین، عمل توست. پس تا می‌توانی عملت را اصلاح کن.»پس پیمبر گفت: بهرِ این طریقباوفاتر از عمل نَبْوَد رفیق گر بود نیکو، ابد یارت شودور بود بَد، در لحد مارت شود این عمل، وین کسب، در راهِ سَداد(۹۶)کَی توان کرد ای پدر بی‌اوستاد؟دُون‌ترین کسبی که در عالَم رودهیچ بی‌ارشادِ استادی بود؟ اوّلش علم‌ست، آنگاهی عملتا دهد بَر(۹۷)، بعدِ مهلت یا اَجَل(۷۹) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.(۸۰) ضَلال: گمراهی(۸۱) دُرد: لِردِ شراب، آنچه که ته‌نشین می‌شود.(۸۲) سیم: نقره، در اینجا مراد پول و سرمایه است.(۸۳) کرباس: نوعی پارچه(۸۴) گَز کُنَد: اندازه بگیرد، به اصطلاح مِتر کند.(۸۵) رَهی: روندهٔ راهِ حق(۸۶) قُلْ: بگو(۸۷) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۸۸) نَفّاثات: بسیار دمنده(۸۹) عُقَد: گره‌ها(۹۰) اَلْغیاث: کمک، یاری، فریادرسی(۹۱) اَلْـمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد.(۹۲) غَدْرمند: فريبكار(۹۳) حُسْنُ الْفِعال: اعمالِ نيک(۹۴) وافی: وفاکننده، وفادار(۹۵) مُلْتَحَد: پناهگاه(۹۶) سَداد: راستی و درستی(۹۷) بَر: میوه-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۱پس لباسِ کبر بیرون کن ز تنمَلبسِ(۹۸) ذُل(۹۹) پوش در آموختن علم‌آموزی، طریقش قولی استحِرفَت‌آموزی، طریقش فعلی است فقر خواهی آن به صحبت قایم استنه زبانت کار می‌آید، نه دستدانشِ آن را، ستاند جان ز جاننه ز راهِ دفتر و، نه از زبان در دلِ سالک اگر هست آن رُموزرمزدانی نیست سالک را هنوز تا دلش را شرحِ آن سازد ضیاپس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خداقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟ بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مى‌كرد؟»که درونِ سینه شرحت داده‌ایمشرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم تو هنوز از خارج آن را طالبی؟مَحْلَبی(۱۰۰)، از دیگران چون حالِبی(۱۰۱)؟چشمهٔ شیرست در تو، بی‌کنارتو چرا می‌ شیر جویی از تَغار(۱۰۲)؟مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیرننگ دار از آب جُستن از غدیر(۱۰۳)که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۱۰۴)؟ در نگر در شرحِ دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُونقرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»(۹۸) مَلبس: لباس، جامه(۹۹) ذُل: خواری و انکسار(۱۰۰) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).(۱۰۱) حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر(۱۰۲) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست می‌ریزند.(۱۰۳) غدیر: آبگیر، برکه(۱۰۴) کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی کننده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶بِبُرَّدت ز یزید و بِدوزَدَت بر زیدبدین یکی کُنَدَت جُفت و، ز آن دگر عَذْرامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵در دلش خورشید چون نوری نشاندپیشش اختر را مقادیری نماندپس بدید او بی‌حجاب اسرار راسیرِ روحِ مؤمن و کُفّار رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۴ زین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدانتو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان غالبی(۱۰۵) بر جاذبان، ای مشتریشاید ار درماندگان را واخَری(۱۰۵) غالب: چیره-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶بِدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمرزِهی بَریشَم و بَخیه، زِهی یدِ بَیْضامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵ذرّه‌‌ای گر جهدِ تو افزون بُوَددر ترازویِ خدا موزون بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۸۹جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجَو‌جَوی(۱۰۶) چون جمع گردی زاِشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه(۱۰۶) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۷۹آب، اندر حوض اگر زندانی است باد نَشْفَش(۱۰۷) می‌‌کند کَارکانی(۱۰۸) است‌‌ می‌‌رَهانَد، می‌‌بَرَد تا معدنش اندک اندک، تا نبینی بُردنش‌‌ وین نَفَس، جان‌هایِ ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبسِ جهان‌‌(۱۰۷) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن(۱۰۸) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ استچُونَت قُنُق(۱۰۹) کند که بیا، خَرگَهْ(۱۱۰) اندرآ(۱۰۹) قُنُق: مهمان(۱۱۰) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶چو دل، تمام نهادی، ز هَجْر بشکافدبه زخمِ نادره مِقراضِ «اِهْبِطُوا مِنْها»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمى‌شوند.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸جُز توکّل جز که تسلیمِ تمامدر غم و راحت همه مکر است و دام‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۱۱۱) گلوکُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُدیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»(۱۱۱) غُلّ: زنجیر-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲هر که نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستکمالِ(۱۱۲) خود، دو اسبه تاخت‌‌(۱۱۳)(۱۱۲) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی(۱۱۳) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶ز جمع کردن و تفریقِ او شدم حیرانبه ثبت و محو، چو تلوینِ خاطرِ شیداقرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۳۹«يَمْحُو اللَّـهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ ۖ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»«خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى‌كند و ام‌الكتاب نزد اوست.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲حق همی خواهد که تو زاهد شَویتا غَرَض بگذاری و شاهد شَویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۲منظرِ حق، دل بُوَد در دو سراکه نظر در شاهد آید شاه رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲دِی(۱۱۴) شوی، بینی تو اِخراجِ بهارلیل(۱۱۵) گردی، بینی ایلاجِ(۱۱۶) نهار(۱۱۷)قرآن کریم، سورۀ حج (۲۲)، آیۀ ۶۱«ذَٰلِكَ بِأَنَّ الـلَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»«اين بدآن سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»(۱۱۴) دِی: زمستان(۱۱۵) لیل: شب(۱۱۶) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر(۱۱۷) نهار: روز-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶دل‌ است تختهٔ پُر خاک، او مهندسِ دلزِهی رُسوم و رُقوم و حقایق و اَسمامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸زین سبب فرمود: استثنا کنید(۱۱۸)گر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر مَیلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.(۱۱۸) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶تو را چو در دِگَری ضرب کرد همچو عددز ضربِ خود چه نتیجه همی‌کُنَد پیدا؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶چو ضرب دیدی، اکنون بیا و قِسمت بینکه قطره‌ای را چون بخش کرد در دریامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳از خدا غیرِ خدا را خواستنظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن-------------------------مجموع لغات:(۱) گَز: مقیاس طول، معادل ذَرْع(۲) سودا: عشق، هوا و هوس، آرزو و خواسته(۳) عَذْرا: عَذْراء، دوشیزه، تنها و جدا(۴) بَریشَم: ابریشَم، نخ بخیه(۵) یدِ بَیْضا: معجزهٔ موسیٰ(ع)(۶) هَجْر: جدایی(۷) نادره: کمیاب، استثنایی(۸) مِقراض: قیچی(۹) اِهْبِطُوا مِنْها: فرود آیید از آن جایگاه، اشاره به آیهٔ ۳۸ سورهٔ بقره (۲).(۱۰) ثبت و محو: برگرفته از اصطلاح قرآنی محو و اثبات، اشاره به آیهٔ ۳۹ سورهٔ رعد (۱۳).(۱۱) تلوین: رنگ به رنگ کردن(۱۲) شیدا: پریشان، آشفته، عاشق(۱۳) رُقوم: جمعِ رَقَم(۱۴) قِسمت: بخش کردن، تقسیم نمودن(۱۵-۱۶) جبر و مقابله: یکی از علوم ریاضی که در آن، حروف و نشانه‌ها جایگزین اعداد و ارقام می‌شود.(۱۷) بُوی: باشی(۱۸) غَوی: گمراه(۱۹) ضَلال: گمراهی(۲۰) قلاووز: پیشاهنگ، راهنما(۲۱) گُول: نادان، احمق(۲۲) رُستَن: روییدن(۲۳) هادِم: ویران کننده، نابود کننده(۲۴) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۲۵) قلب: تقلّبی(۲۶) کَلْب: سگ(۲۷) عَنا: رنج(۲۸) مَلول‏: افسرده، اندوهگین(۲۹) مَرْکب: وسیلهٔ نقلیه(۳۰) لاجَرَم: به ناچار(۳۱) عیان: آشکارا(۳۲) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار روزگار(۳۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی(۳۴) مَرْکب: وسیلهٔ نقلیه(۳۵) لاجَرَم: به ناچار(۳۶) حادِث: تازه پدیده‌آمده، جدید، نو(۳۷) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۳۸) حادث: تازه‌پدیدآمده، جدید، نو(۳۹) نَشأت:‌ آبشخور(۴۰) حَرّ: گرما، حرارت(۴۱) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی‌ آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۴۲) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۴۳) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۴۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۴۵) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور(۴۶) بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.(۴۷) کَرْم: درخت انگور، تاک(۴۸) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشو(۴۹) طُو: مخفّفِ طُوی به معنی جشن مهمانی(۵۰) لٰا تَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.(۵۱) گَوْ: گودال(۵۲) دستْ‌اندازان: در حال دست‌افشانی، رقص‌کنان.(۵۳) صُنع: آفرینش(۵۴) صانع: آفریدگار(۵۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۵۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۵۷) گَبر: کافر(۵۸) صُنع: آفرینش(۵۹) مصنوع: آفریده، مخلوق(۶۰) جَریده: یگانه، تنها(۶۱) فتوح: گشایش(۶۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۶۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۶۴) داد: عطا، بخشش(۶۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۶۶) وَحَل‌: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.(۶۷) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.(۶۸) مُضْطَر: بیچاره، درمانده(۶۹) لوک: آنكه از شدّتِ ضعف و سستی، عاجزی و زبونی، به زانو و دست راه رود.(۷۰) خَفته: خمیده(۷۱) غیژیدن: مانند کودکان چهار دست و پا راه رفتن(۷۲) نارِیه: آتشین(۷۳) عاریه: قرضی(۷۴) محتشم: باحشمت(۷۵) عُلا: رفعت، بلندی(۷۶) عَلیل: بیمار(۷۷) مُنصَرف: انصراف و گشتن، حرکت(۷۸) بَلاغ: دلالت(۷۹) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.(۸۰) ضَلال: گمراهی(۸۱) دُرد: لِردِ شراب، آنچه که ته‌نشین می‌شود.(۸۲) سیم: نقره، در اینجا مراد پول و سرمایه است.(۸۳) کرباس: نوعی پارچه(۸۴) گَز کُنَد: اندازه بگیرد، به اصطلاح مِتر کند.(۸۵) رَهی: روندهٔ راهِ حق(۸۶) قُلْ: بگو(۸۷) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۸۸) نَفّاثات: بسیار دمنده(۸۹) عُقَد: گره‌ها(۹۰) اَلْغیاث: کمک، یاری، فریادرسی(۹۱) اَلْـمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد.(۹۲) غَدْرمند: فريبكار(۹۳) حُسْنُ الْفِعال: اعمالِ نيک(۹۴) وافی: وفاکننده، وفادار(۹۵) مُلْتَحَد: پناهگاه(۹۶) سَداد: راستی و درستی(۹۷) بَر: میوه(۹۸) مَلبس: لباس، جامه(۹۹) ذُل: خواری و انکسار(۱۰۰) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).(۱۰۱) حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر(۱۰۲) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست می‌ریزند.(۱۰۳) غدیر: آبگیر، برکه(۱۰۴) کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی کننده(۱۰۵) غالب: چیره(۱۰۶) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه(۱۰۷) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن(۱۰۸) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.(۱۰۹) قُنُق: مهمان(۱۱۰) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده(۱۱۱) غُلّ: زنجیر(۱۱۲) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی(۱۱۳) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۱۱۴) دِی: زمستان(۱۱۵) لیل: شب(۱۱۶) ایلاج: وارد کردن، درآوردنِ چیزی در چیزِ دیگر(۱۱۷) نهار: روز(۱۱۸) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

    Ganje Hozour audio Program #1006

    Play Episode Listen Later May 29, 2024


    برنامه شماره ۱۰۰۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲۸ مِی ۲۰۲۴ - ۹ خرداد ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۶ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱شب رفت و هم تمام نشد ماجَرایِ ماناچار، گفتنی‌ست تمامیِّ ماجَراوالله ز دَوْرِ آدم، تا روزِ رستخیزکوتَه نگشت و، هم نشود این دِرازنا(۱)امّا چُنین نماید کاینک تمام شدچون تُرک گوید: «اِشْپو»(۲)، مردِ رونده رااِشپویِ تُرک چیست؟ که نزدیکِ منزلیتا گرمی و جَلادت(۳) و قوّت دهد تو راچون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ استچُونَت قُنُق(۴) کند که بیا، خَرگَهْ(۵) اندرآصاحب‌مُروَّتی‌ست که جانَش دریغ نیستلیکن گَرَت بگیرد، ماندی در ابتلابر تُرک، ظنِّ بد مَبَر و مُتّهم مکنمَسْتیز(۶) همچو هندو، بشتاب هَمْرَها(۷)کآنجا در آتش است سه نعل(۸)، از برای توو آنجا به گوشِ(۹) توست دلِ خویش و اَقرِبا(۱۰)نگذارد اشتیاقِ کریمان که آبِ خوشاندر گلوی تو رَوَد ای یارِ باوفاگر در عسل نشینی، تلخت کنند زودور با وفا تو جُفت شوی، گردد آن جفاخاموش باش و راه رو و این، یقین بدانسرگشته دارد آبِ غریبی(۱۱)، چو آسیا(۱) دِرازنا: درازا، طول(۲) اِشْپو: این، از اَدَوات اشاره در زبان تُرکی(۳) جَلادت: جَلادَة، چابکی و نیرومندی(۴) قُنُق: مهمان(۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده(۶) مَسْتیز: ستیزه مکن(۷) هَمْرَها: ای همراه و همطریق(۸) نعل در آتش: کنایه از بی‌قراری و بی‌تابی در محبّت است، کسی را بی‌قرار کردن.(۹) گوش: انتظار(۱۰) اَقرِبا: جمعِ قریب، بستگان، خویشان(۱۱) غریبی: غربت، دور از وطن بودن-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱شب رفت و هم تمام نشد ماجَرایِ ماناچار، گفتنی‌ست تمامیِّ ماجَراوالله ز دَوْرِ آدم، تا روزِ رستخیزکوتَه نگشت و، هم نشود این دِرازنامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶آفتابی خویش را ذرّه نمودو اندک اندک، رویِ خود را برگشودجُملۀ‏ ذرّات در وی محو شدعالَم از وی مست گشت و، صَحْو(۱۲) شد(۱۲) صَحْو: محو و فانی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۹۸در دو چشمِ من نشین، ای آن‌که از من من‌تریتا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تریاندر آ در باغ، تا ناموسِ گلشن بِشکَنَدزآنکه از صد باغ و گلشن خوش‌تر و گلشن‌تریتا که سرو از شرمِ قدَّت قدِّ خود پنهان کُنَدتا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن‌تریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰پوزبندِ وسوسه عشق است و بسورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۳) تیه(۱۴)مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۵)می‌روی هر روز تا شب هَروَله(۱۶)خویش می‌بینی در اوّل مرحلهنگذری زین بُعد، سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله توتا خیالِ عِجْل(۱۷) از جانْشان نرفتبُد بر ایشان تَیْه چون گردابِ تَفْت(۱۸)غیرِ این عِجْلی کزو یابیده‌ایبی‌نهایت لطف و نعمت دیده‌ایگاوطبعی، زآن نکویی‌هایِ زفتاز دلت، در عشقِ این گوساله رفتقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۳«… وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ۚ… .»«... بر اثر كفرشان عشق گوساله در دلشان جاى گرفت… .»باری اکنون تو ز هر جُزوت بپرسصد زبان دارند این اجزایِ خُرس(۱۹)ذکر نعمت‌هایِ رزّاقِ(۲۰) جهانکه نهان شد آن در اوراقِ(۲۱) زمانروز و شب افسانه‌جویانی تو چُستجزو جزوِ تو فسانه‌گویِ توست(۱۳) حَرّ: گرما، حرارت(۱۴) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است(۱۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۱۷) عِجْل: گوساله(۱۸) تَفْت: با حرارت، شتابان(۱۹) خُرس: افراد گُنگ و لال(۲۰) رزّاق: روزی‌دهنده(۲۱) اوراق: صفحات-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰باز گِردِ شمس می‌‏گَردم عَجَبهم ز فَرِّ(۲۲) شمس باشد این سبب‏شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِعهم از او حبلِ(۲۳) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۲۴)صد هزاران بار بُبْریدم امیداز که؟ از شمس، این شما باور کنید؟تو مرا باور مکن کز آفتابصبر دارم من و یا ماهی ز آب(۲۲) فَر: شکوه و جلال(۲۳) حبل: ریسمان، طناب(۲۴) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱کار، آن دارد که پیش از تن بُده‌ستبگذر از اینها که نو حادث(۲۵) شده‌ستکار، عارف راست، کو نه اَحْوَل(۲۶) استچشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏(۲۵) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو(۲۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰من سبب را ننگرم، کآن حادِث استزآنکه حادث، حادِثی را باعث استلطفِ سابق را نِظاره می‌کنمهرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸بهرِ اظهار است این خلقِ جهانتا نمانَد گنجِ حکمت‌ها نهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٩۶٠همچو مُسْتَسقی(۲۷) کز آبش سیر نیستبر هر آنچه یافتی بِاللَّـه مَایستبی‌نهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگْذار، صدرِ توست راه(۲۷) مُسْتَسقی: کسی که تشنگی بسیار شدید دارد.-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُککو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ»«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست»آن، غذایِ خاصِگانِ دولت استخوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏شد غذایِ آفتاب از نورِ عرشمر حسود و دیو را از دودِ فرشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۴گفت: اُدْعُوا(۲۸) الله، بی زاری مباشتا بجوشد شیرهای مِهرهاشقرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …»«بگو: خدا را بخوانید...»هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابردر غمِ مااَند، یک ساعت تو صبرفِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌یی؟اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌یی(۲۹)؟مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»ترس و نومیدیت دان آوازِ غولمی‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۳۰)هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا می‌دان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد(۲۸) اُدْعُوا: بخوانید(۲۹) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای(۳۰) سُفول: پستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۴جز که عفوِ تو که را دارد سند؟هر که با امر تو بی‌باکی کند غَفْلَت و گستاخیِ این مُجرِماناز وُفورِ عفوِ توست ای عَفوْلان(۳۱) دایماً غفلت ز گستاخی دَمَدکه بَرَد تعظیم از دیده رَمَد(۳۲)غَفْلت و نِسیانِ بَد آموختهز آتشِ تعظیم گردد سوخته هِیْبَتش بیداری و فِطنت(۳۳) دهدسهو و نسیان از دلش بیرون جَهَد وقتِ غارت خواب نآید خلق راتا بِنَرباید کسی زو دلق(۳۴) راخواب چون در می‌رمد از بیمِ دلقخوابِ نسیان(۳۵) کِی بُوَد با بیمِ حَلْق؟لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواهکه بُوَد نسیان به وجهی هم گناه قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا…»«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن …»زآنکه استکمالِ تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبرد(۳۱) عَفوْلان: محل عفو و بخشش(۳۲) رَمَد: دردِ چشم(۳۳) فِطنت: زیرکی و هوشیاری(۳۴) دَلق: جامهٔ کهنه، خرقه(۳۵) نسیان: فراموشی-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸جُز توکّل جز که تسلیمِ تمامدر غم و راحت همه مکر است و دام‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ای رفیقان، راهها را بست یارآهویِ لَنگیم و او شیرِ شکارجز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ایمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شبچشم‌بَندِ ما شده دیدِ سبب ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم،اصولاً سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته است.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳گرچه نسیان لابُد و ناچار بوددر سبب ورزیدن او مختار بود که تَهاوُن(۳۶) کرد در تعظیم‌هاتا که نسیان زاد یا سهو و خطا همچو مستی، کو جنایت‌ها کندگوید او: معذور بودم من ز خَودگویدش لیکن سبب ای زشتکاراز تو بُد در رفتنِ آن اختیار بیخودی نآمَد به خود، توش خواندیاختیارت خود نشد، توش راندی(۳۶) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸چیست تعظیمِ(۳۷) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنگر همی‌خواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوز(۳۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴طالب است و غالب(۳۸) است آن کردگارتا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار(۳۸) غالب:‌ چیره، پیروز-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶گوش را بندد طَمَع از اِستماع(۳۹)چشم را بندد غَرَض(۴۰) از اِطّلاع(۳۹) اِستماع: شنیدن(۴۰) غَرَض: قصد-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»عقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۴۱)(۴۱) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲ کوری عشق‌ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۴۲) عشق این باشد بگو(۴۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴چون کند دعویِّ خیّاطی خَسیافکنَد در پیشِ او شَه، اطلسیکه بِبُر این را بَغَلطاقِ(۴۳) فراخ(۴۴)زامتحان پیدا شود او را دو شاخ(۴۳) بَغَلطاق: نوعی جامه و لباس گشاد(۴۴) فراخ: وسیع، در اینجا یعنی گشاد-----------مولوی، مثنوی دفتر اوّل، بیت ۹۲۸آنکه او از آسمان باران دهدهم توانَد کو ز رحمت نان دهدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹خُطوتَیْنی(۴۵) بود این رَه تا وِصالمانده‌ام در رَه ز شَستَت(۴۶) شصت سالاین راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.(۴۵) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۴۶) شَست: قلّاب ماهیگیری-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵وگر به خشم رَوی صد هزار سال ز منبه عاقبت به من آیی که منتهات منممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴او تو است، امّا نه این تو آن تو استکه در آخِر، واقفِ بیرون‌‌شو استتویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَتآمده‌ست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۴۷)تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۴۸)من غلامِ مَردِ خودبینی چنین(۴۷) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۴۸) دَفین: مدفون، دفن‌شده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸از هر جهتی تو را بلا دادتا باز کَشَد به بی‌جهاتتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۴۹) گلوکُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُدیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»باطلند و می‌نمایندم رَشَد(۵۰)زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَد(۴۹) غُلّ: زنجیر(۵۰) رَشَد: هدایت-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۵غالبی(۵۱) بر جاذبان، ای مشتریشاید(۵۲) ار درماندگان را واخَری(۵۱) غالب: چیره، پیروز(۵۲) شاید: شایسته است، سزاوار است-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۵۳) اَعُوذَت(۵۴) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۵۵)، افغان وَز عُقَد(۵۶)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۵۷) اَلْـمُستغاث(۵۸) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۵۳) قُلْ: بگو(۵۴) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۶) عُقَد: گره‌ها(۵۷) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱ آن هنرها گردنِ ما را ببستزآن مَناصِب(۵۹) سرنگونساریم و پست(۵۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹آفتابی در سخن آمد که خیزکه برآمد روز بَرجه کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروزِ روشن، هر که او جوید چراغعینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۶۰)ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ایکه صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ایکوریِ خود را مکن زین گفت، فاشخامُش و، در انتظارِ فضل باشدر میانِ روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روز‌جوصبر و خاموشی جَذوبِ(۶۱) رحمت‌ استوین نشان جُستن، نشانِ علّت(۶۲) استاَنصتُوا(۶۳) بپذیر، تا بر جانِ توآید از جانان، جزایِ اَنْصِتُواگر نخواهی نُکس(۶۴)، پیش این طبیببر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۶۵)گفتِ افزون را تو بفروش و، بخربذلِ جان و، بذلِ(۶۶) جاه و، بذلِ زرتا ثنایِ تو بگوید فضلِ هُوکه حسد آرَد فلک بر جاهِ تو(۶۰) بَلاغ: دلالت(۶۱) جَذوب: بسیار جذب‌کننده(۶۲) علّت: بیماری(۶۳) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۶۴) نُکس: عود کردنِ بیماری(۶۵) لَبیب: خردمند، عاقل(۶۶) بذل: بخشش-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶ای بسا سرمستِ نار و نارجوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ ناریه(۶۷)در طریقت نیست اِلّا عاریه(۶۸)(۶۷) نارِیه: آتشین(۶۸) عاریه: قرضی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیشبَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویشمگریز که ز چَنبَرِ(۶۹) چَرخَت گذشتنی‌ستگر شیرِ شَرزه(۷۰) باشی، ور سِفله(۷۱) گاومیش(۶۹) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۷۰) شَرزه: خشمگین(۷۱) سِفله: پست، فرومایه-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱با سُلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏ آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏ تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وِی مَلول‏تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سعد چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکِی نَهَد دل بر سبب‌هایِ جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۷۲)دادِ او را قابلیّت(۷۳) شرط نیست بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۴) اوستداد، لُبّ(۷۵) و قابلیّت هست پوست(۷۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۴) داد: عطا، بخشش(۷۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷گفته او را من زبان و چشمِ تومن حواس و من رضا و خشمِ تورُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۷۶) تویسِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُویچون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۷۷)من تو را باشم که کان اللهُ لَهحدیث«مَنْ کانَ لِـلّهَ کانَ اللهُ لَهُ»«هر‌که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»(۷۶) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۷۷) وَلَه: حیرت-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۷۸)زو بگیرانم چراغِ دیگریتا بُوَد کز هر دو یک وافی(۷۹) شودگر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَدهمچو عارف، کز تنِ ناقص چراغشمعِ دل افروخت از بهرِ فراغتا که روزی کاین بمیرد ناگهانپیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جاناو نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۸۰)شمعِ فانی را به فانیّی دِگرقرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸«… يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»«… اى پروردگار ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»(۷۸) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۷۹) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۸۰) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۰از تبریز شمسِ دین می‌رسدم چو ماهِ نُوچشم سوی چراغ کن، سوی چراغدان مکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱جانِ جانهایی تو، جان را برشکنکس تویی، دیگر کسان را برشکنشمسِ تبریز، آفتابی آفتابشمعِ جان و شمعدان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٨٨۶ور تو را شکّی و رَیْبی(۸۱) ره زندتاجرانِ انبیا را کُن سَنَد(۸۱) رَیْب: شک و تردید-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱لبّیک(۸۲) لبّیک ای کَرَم، سودایِ(۸۳) تُست اندر سَرَمز آبِ تو چرخی می‌زنم مانند چرخِ آسیاهرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خودکاستون قوتِ ماست او یا کسب و کار نانبا(۸۴)آبیش گردان می‌کند، او نیز چرخی می‌زندحق آب را بسته کند، او هم نمی‌جنبد ز جا(۸۲) لبّیک: قبول می‌کنم، امرِ تو را اطاعت می‌کنم.(۸۳) سودا: خیال، هوی و هوس(۸۴) نانبا: نانوا-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱امّا چُنین نماید کاینک تمام شدچون تُرک گوید: «اِشْپو»، مردِ رونده رااِشپویِ تُرک چیست؟ که نزدیکِ منزلیتا گرمی و جَلادت و قوّت دهد تو رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۱گر تو را مادر بترساند ز آبتو مترس و سوی دریا ران شتابحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۲۸همّتم بدرقهٔ راه کن ای طایرِ قدس(۸۵)که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم(۸۵) طایر قدس: جبرئیل، در اینجا مطلق فرشته-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸چیزِ دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننی من و، نی غیرِ من، ای هم تو منحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْهاکه عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌هاای ساقی، جام و قَدَح شراب را بِگردان و به من بیآشامان؛ چرا که عشق، در ابتدا آسان جلوه کرد، امّا اکنون مشکل‌ها و موانع پیش آمده است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۴آن ز دور، آسان نمایَد، بِهْ نگرکه به آخِر سخت باشد رَه ‌گُذرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲ عزم ها و قصدها در ماجَراگاه گاهی راست می‌آید تو راتا به طَمْعِ(۸۶) آن دلت نیّت کندبارِ دیگر نیّتت را بشکندور به کلّی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل کی کاشتی؟ور نکاریدی اَمَل(۸۷)، از عوری‌اشکِی شدی پیدا بر او مَقهوری‌اش(۸۸)؟عاشقان از بی‌مرادیِ‌هایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قَلاووزِ(۸۹) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟(۸۶) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۸۷) اَمَل: آرزو(۸۸) مَقهور: خوار شده، مغلوب(۸۹) قَلاووز:‌ پیشآهنگ، پیشرو لشکر-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳ای بسا نازا که گردد آن گناهافگنَد مر بنده را از چشمِ شاهناز کردن خوش‌تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش(۹۰)، که دارد صد خطرایمن‌آبادست آن راهِ نیازترک نازش گیر و، با آن ره بسازای بسا نازآوری زد پَرّ و بالآخِرُالْـاَمر، آن بر آن کس شد وَبال(۹۱)خوشیِ ناز ار دمی بفْرازَدَت(۹۲)بیم و ترس مُضْمَرَش(۹۳) بگدازدتوین نیاز، ار چه که لاغر می‌کندصَدر(۹۴) را چون بدرِ انور می‌کند(۹۰) خایَش:‌ از مصدر خاییدن، یعنی جویدن(۹۱) وَبال: بدبختی(۹۲) بفْرازَدَت: بلندت کند.(۹۳) مُضْمَر: پوشیده و پنهان‌شده(۹۴) صَدر: سینه، قلب-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۰۵نازنینی تو، ولی در حدِّ خویشاَللَّـه اَللَّـه پا مَنهِ از حدّ، بیشگر زنی بر نازنین‌تر از خَودتدر تگِ هفتم‌زمین، زیر آرَدَت‌‌قصهٔ‌‌ عاد و ثمود از بهرِ چیست؟تا بدانی کانبیا را نازُکی‌ست‌‌(۹۵)(۹۵) نازُکی: زودرنجی، لطافت. در این‌جا به‌معنای عزت و ارجمندی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱چون راه، رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ استچُونَت قُنُق کند که بیا، خَرگَهْ اندرآمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶هر که را دیو از کریمان وا بَرَدبی‌‏کسش یابد، سرش را او خَورَدیک بَدَست(۹۶) از جمع رفتن یک زمانمکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان(۹۶) بَدَست: وَجب-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲٨یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۹۷) شویسُخرهٔ(۹۸) هر قبلهٔ باطل شوی(۹۷) ذاهِل: فراموش‌کننده، غافل(۹۸) سُخره: ذلیل، موردِمسخره، کارِ بی‌ مزد-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱صاحب‌مُروَّتی‌ست که جانَش دریغ نیستلیکن گَرَت بگیرد، ماندی در ابتلامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶١۱هرکه اندر کارِ تو شد مرگ‌دوستبر دلِ تو، بی‌کراهت دوست، اوستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱خاموش باش و راه رو و این، یقین بدانسرگشته دارد آبِ غریبی، چو آسیامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیاد(۹۹)زیرِ ظِلِّ امرِ شیخ(۱۰۰) و او‌ستاد و‌‌ر‌نه گرچه مستعدّ و قابلیمسخ گر‌دی تو ز لافِ کاملی هم ز استعداد و‌امانی اگرسرکشی ز استادِ ر‌ا‌ز و باخبر(۹۹) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری(۱۰۰) شیخ: انسانِ کامل-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوستکاو نجویَد سَر، رئیسیش(۱۰۱) آرزوست(۱۰۱) رئیسی: ریاست-------------------------مجموع لغات:(۱) دِرازنا: درازا، طول(۲) اِشْپو: این، از اَدَوات اشاره در زبان تُرکی(۳) جَلادت: جَلادَة، چابکی و نیرومندی(۴) قُنُق: مهمان(۵) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده(۶) مَسْتیز: ستیزه مکن(۷) هَمْرَها: ای همراه و همطریق(۸) نعل در آتش: کنایه از بی‌قراری و بی‌تابی در محبّت است، کسی را بی‌قرار کردن.(۹) گوش: انتظار(۱۰) اَقرِبا: جمعِ قریب، بستگان، خویشان(۱۱) غریبی: غربت، دور از وطن بودن(۱۲) صَحْو: محو و فانی(۱۳) حَرّ: گرما، حرارت(۱۴) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است(۱۵) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۱۷) عِجْل: گوساله(۱۸) تَفْت: با حرارت، شتابان(۱۹) خُرس: افراد گُنگ و لال(۲۰) رزّاق: روزی‌دهنده(۲۱) اوراق: صفحات(۲۲) فَر: شکوه و جلال(۲۳) حبل: ریسمان، طناب(۲۴) مُنْقَطِع‏: جدا‌شده، بریده(۲۵) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو(۲۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۲۷) مُسْتَسقی: کسی که تشنگی بسیار شدید دارد.(۲۸) اُدْعُوا: بخوانید(۲۹) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای(۳۰) سُفول: پستی(۳۱) عَفوْلان: محل عفو و بخشش(۳۲) رَمَد: دردِ چشم(۳۳) فِطنت: زیرکی و هوشیاری(۳۴) دَلق: جامهٔ کهنه، خرقه(۳۵) نسیان: فراموشی(۳۶) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری(۳۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۳۸) غالب:‌ چیره، پیروز(۳۹) اِستماع: شنیدن(۴۰) غَرَض: قصد(۴۱) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۴۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده(۴۳) بَغَلطاق: نوعی جامه و لباس گشاد(۴۴) فراخ: وسیع، در اینجا یعنی گشاد(۴۵) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۴۶) شَست: قلّاب ماهیگیری(۴۷) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۴۸) دَفین: مدفون، دفن‌شده(۴۹) غُلّ: زنجیر(۵۰) رَشَد: هدایت(۵۱) غالب: چیره، پیروز(۵۲) شاید: شایسته است، سزاوار است(۵۳) قُلْ: بگو(۵۴) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۶) عُقَد: گره‌ها(۵۷) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند(۵۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام(۶۰) بَلاغ: دلالت(۶۱) جَذوب: بسیار جذب‌کننده(۶۲) علّت: بیماری(۶۳) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۶۴) نُکس: عود کردنِ بیماری(۶۵) لَبیب: خردمند، عاقل(۶۶) بذل: بخشش(۶۷) نارِیه: آتشین(۶۸) عاریه: قرضی(۶۹) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۷۰) شَرزه: خشمگین(۷۱) سِفله: پست، فرومایه(۷۲) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۳) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۴) داد: عطا، بخشش(۷۵) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۷۶) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۷۷) وَلَه: حیرت(۷۸) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۷۹) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۸۰) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور(۸۱) رَیْب: شک و تردید(۸۲) لبّیک: قبول می‌کنم، امرِ تو را اطاعت می‌کنم.(۸۳) سودا: خیال، هوی و هوس(۸۴) نانبا: نانوا(۸۵) طایر قدس: جبرئیل، در اینجا مطلق فرشته(۸۶) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۸۷) اَمَل: آرزو(۸۸) مَقهور: خوار شده، مغلوب(۸۹) قَلاووز:‌ پیشآهنگ، پیشرو لشکر(۹۰) خایَش:‌ از مصدر خاییدن، یعنی جویدن(۹۱) وَبال: بدبختی(۹۲) بفْرازَدَت: بلندت کند.(۹۳) مُضْمَر: پوشیده و پنهان‌شده(۹۴) صَدر: سینه، قلب(۹۵) نازُکی: زودرنجی، لطافت. در این‌جا به‌معنای عزت و ارجمندی(۹۶) بَدَست: وَجب(۹۷) ذاهِل: فراموش‌کننده، غافل(۹۸) سُخره: ذلیل، موردِمسخره، کارِ بی‌ مزد(۹۹) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری(۱۰۰) شیخ: انسانِ کامل(۱۰۱) رئیسی: ریاست

    Ganje Hozour audio Program #1005

    Play Episode Listen Later May 15, 2024


    برنامه شماره ۱۰۰۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۴ مِی ۲۰۲۴ - ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۵ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیشبَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویشمگریز که ز چَنبَرِ(۱) چَرخَت گذشتنی‌ستگر شیرِ شَرزه(۲) باشی، ور سِفله(۳) گاومیشتن دُنبَلی‌ست(۴) بر کتفِ جان برآمدهچون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیشای شاد باطلی که گریزد ز باطلیبر عشقِ حق بچَفسَد(۵) بی‌صَمغ(۶) و بی‌سریشگَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شبهم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیشبیچاره آدمی که زبون است عشق رازَفت(۷) آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریش(۸)خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجودکان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۲) شَرزه: خشمگین(۳) سِفله: پست، فرومایه(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست(۵) بچفسد: بچسبد(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.(۷) زَفت: درشت، قوی(۸) ریش: زخم، زخمی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیشبَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویشمگریز که ز چَنبَرِ چَرخَت گذشتنی‌ستگر شیرِ شَرزه باشی، ور سِفله گاومیشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ای رفیقان، راهها را بست یارآهویِ لَنگیم و او شیرِ شکارجز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ایمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸جُز توکّل جز که تسلیمِ تمامدر غم و راحت همه مکر است و دام‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲حق همی خواهد که تو زاهد شویتا غَرَض بگذاری و شاهد شویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۷آلتِ شاهد زبان و چشمِ تیزکه ز شب‌خیزش ندارد سِر گُریزمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱زآن محمّد شافعِ(۹) هر داغ(۱۰) بودکه ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بوددر شبِ دنیا که محجوب است شید(۱۱)ناظرِ حق بود و زو بودش امید از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافتدید آنچه جبرئیل آن برنتافتقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»(۹) شافع: شفاعت‌کننده(۱۰) داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار(۱۱) شید: خورشید-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹نعرهٔ لاضَیْر(۱۲) بر گردون رسیدهین بِبُر که جان ز جان‌کندن رهیدساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان‌کندن نجات یافت.قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»ما بدانستیم ما این تن نه‌ایماز وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم(۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱ آن هنرها گردنِ ما را ببستزآن مَناصِب سرنگونساریم و پستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴آن هنرها جمله غولِ راه بودغیرِ چشمی کو ز شه آگاه بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹تو به هر حالی که باشی می‌طلبآب می‌جو دایماً ای خشک‌لبمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.کورمرغانیم و، بس ناساختیمکآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیملاجَرَم(۱۳) واماندهٔ‏ ویران شدیم(۱۳) لاجَرَم: به ناچار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۱۴)دادِ او را قابلیّت(۱۵) شرط نیست بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۱۶) اوستداد، لُبّ(۱۷) و قابلیّت هست پوست(۱۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۱۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۱۶) داد: عطا، بخشش(۱۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۲قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدیهیچ معدومی به هستی نآمدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰تا دلبرِ خویش را نبینیمجُز در تَکِ خونِ دل نَشینیمما بِهْ نَشَویم از نصیحتچون گمرهِ عشقِ آن بهینیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱ با سُلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏ تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وی مَلول‏(۱۸)تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سعد چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟(۱۸) مَلول: افسرده، اندوهگین-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴او تو است، امّا نه این تو آن تو استکه در آخِر، واقفِ بیرون‌‌شو استتویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَتآمده‌ست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۱۹)تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۲۰)من غلامِ مَردِ خودبینی چنین(۱۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۲۰) دَفین: مدفون، دفن‌شده-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵جان‌هایِ خَلق پیش از دست و پامی‌پریدند از وفا اندر صفاچون به امرِ اِهْبِطُوا(۲۱) بندی(۲۲) شدندحبسِ خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»ما عِیال(۲۳) حضرتیم و شیرخواهگفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِلٰهما بندگان و مخلوقات، خانوار و روزی‌خوارِ خداوند هستیم و هم‌چون طفلانِ شیرخواره به درگاه او نیازمندیم. چنان‌که حضرت رسول فرمود: «همهٔ مردم خانوار خداوند هستند.»آنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهد(۲۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۲۲) بندی: اسیر، به بند درآمده(۲۳) عِیال: خانوار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰آشنایی گیر شب‌ها تا به روزبا چنین اِستاره‌های(۲۴) دیوسوز(۲۴) اِستاره: ستاره-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۵)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۲۶)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباشزانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَدناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟نه قبول اندیش، نه رَد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مُداممرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۷)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشم‌ها چون شد گذاره(۲۸)، نورِ اوستمغزها می‌بیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقابیند اندر قطره کُلِّ بحر(۲۹) را(۲۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۲۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۲۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۲۸) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.(۲۹) بحر: دریا-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما رافراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خوداگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳این جهان همچون درخت است ای کِرامما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خامسخت گیرد خام‌ها مر شاخ راز آنکه در خامی، نشاید کاخ راچون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان(۳۰)سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آنچون از آن اقبال(۳۱)، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهانسخت‌گیری و تعصّب خامی استتا جَنینی، کار، خون‌آشامی است(۳۰) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۳۱) اقبال: نیک‌بختی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹ هر که را فتح(۳۲) و ظَفَر(۳۳) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُرادهر که پایَندانِ(۳۴) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۵)(۳۲) فتح: گشایش و پیروزی(۳۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۳۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۳۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱ که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۳۶)؟ قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»در نگر در شرحِ دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُونقرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»(۳۶) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۷پس گریز از چیست زین بحرِ(۳۷) مراد؟که به شَستت(۳۸) صد هزاران صید داد(۳۷) بحر: دریا(۳۸) شَست: قلّابِ ماهی‌گیری-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَدشیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۳۹)(۳۹) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵عاشقی بر من پریشانت کنمکم عمارت کن که ویرانت کنمگر دو صد خانه کنی زنبوروارچون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴کارِ مرا چو او کند، کارِ دگر چرا کنم؟چونکه چشیدم از لبش، یادِ شِکَر چرا کنم؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۷گفت: وَ هْوَ مَعَکُم این شاه بودفعلِ ما می‌دید و سِرْمان می‌شنودقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«… و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مى‌كنيد بيناست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶او درونِ دام دامی می‌نَهَدجانِ تو نه این جَهَد نه آن جَهَدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۴۰)وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۴۱) قاهِرَهپروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.(۴۰) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۴۱) مُفْضِحات: رسواکنندگان-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸تن دُنبَلی‌ست بر کتفِ جان برآمدهچون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸به دُنبَل دُنبه می‌گوید مرا نیشی‌ست در باطِنتو را بشْکافم ای دُنبَل، گر از آغاز بِنوازممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۴۲) اَعُوذَت(۴۳) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۴۴)، افغان وَز عُقَد(۴۵)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۴۶) اَلْـمُستغاث(۴۷) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۴۲) قُلْ: بگو(۴۳) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۴۴) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۵) عُقَد: گره‌ها(۴۶) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۷) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵شَقّ(۴۸) باید ریش(۴۹) را، مرهم کنیچرک را در ریش، مستحکم کنی(۴۸) شَقّ: شکافتن(۴۹) ریش: زخم-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ای شاد باطلی که گریزد ز باطلیبر عشقِ حق بچَفسَد بی‌صَمغ و بی‌سریشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۵۰) گلوکُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُدیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»باطلند و می‌نمایندم رَشَد(۵۱)زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَدذرّه ذرّه کاندرین اَرض(۵۲) و سماست(۵۳)جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباستمِعده نان را می‌کَشَد تا مُستَقَرمی‌کَشَد مر آب را تَفِّ جگر چشم، جذّابِ بُتان زین کوی‎هامغز، جویان از گُلستان بوی‌ها زآنکه حسِّ چشم آمد رنگ‌کَشمغز و بینی می‌کَشَد بوهای خَوشزین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدانتو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان غالبی(۵۴) بر جاذبان، ای مشتریشاید ار درماندگان را واخَری(۵۰) غُلّ: زنجیر(۵۱) رَشَد: هدایت، رهنمایی(۵۲) اَرض: زمین(۵۳) سما: سماء، آسمان(۵۴) غالب: چیره، پیروز-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲قسمِ باطل، باطلان را می‏‌کَشندباقیان از باقیان هم سرخَوشند ناریان مر ناریان را جاذب‏‌اندنوریان مر نوریان را طالب‏‌اند چشم چون بستی، تو را تاسه(۵۵) گرفتنورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟تاسهٔ‏ تو جذبِ نورِ چشم بودتا بپیوندد به نورِ روز زود چشم باز اَر تاسه گیرد مر تو رادان که چشمِ دل ببستی، برگُشا(۵۵) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵باطلان را چه رُباید؟ باطلیعاطلان(۵۶) را چه خوش آید؟ عاطلیزآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خَودگاو، سویِ شیرِ نَر کِی رو نَهَد؟(۵۶) عاطل: بی‌کار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۲۹می‌کَشَد حق راستان را تا رَشَد(۵۷)قسمِ باطل باطلان را می‌کَشَد(۵۷) رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۸) شودجانَش از نُقصانِ آن لرزان شودپس بداند که خطایی رفته استکه سَمَن‌زارِ۵۹۹) رضا آشفته است(۵۸) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۵۹) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴مر یتیمی را که سُرمه حق کشدگردد او دُرِّ یتیمِ(۶۰) بارَشَد(۶۱ و ۶۲) نورِ او بر دُرّها غالب شودآنچنان مطلوب را طالب شود قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۵«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»«اى پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژده‌دهنده و بيم‌دهنده باشى.»(۶۰) دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها(۶۱) رَشَد: هدایت(۶۲) بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵در دلش خورشید چون نوری نشاندپیشش اختر را مقادیری نماندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶پس عدوِّ جانِ صَرّاف(۶۳) است قلب(۶۴)دشمنِ درویش که‌ بْوَد غیرِ کلب(۶۵)؟انبیا با دشمنان برمی‌تنندپس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۶۶) می‌زنندکاین چراغی را که هست او نورکار(۶۷)از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دور داردزد و قَلّاب(۶۸) است خصمِ نور، بسزین دو ای فریادرَس، فریاد رَس(۶۳) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۶۴) قلب: تقلّبی(۶۵) کلب: سگ(۶۶) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.(۶۷) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر(۶۸) قَلّاب: حقّه‌باز-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰۴زرِّ خالص را و، زرگر را خطرباشد از قَلّابِ(۶۹) خاین بیشتر(۶۹) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱هیچ کُنجی بی‌ دَد(۷۰) و بی‌ دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیستکُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیرنیست بی ‏‌پامُزد(۷۱) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۷۲)واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَویمُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏(۷۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۷۱) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۷۲) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴در تو هست اخلاقِ آن پیشینیانچون نمی‌ترسی که تو باشی همان؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸گَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شبهم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧ترس و نومیدیت دان آوازِ غولمی‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۳)هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا می‌دان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد(۷۳) سُفول: پستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۸ ز آب، هر آلوده کو پنهان شوداَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ الْایمان بُوَدحدیث«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»حدیث«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»حدیث«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»«شرم، سراسر خوبی است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۷۴)دادِ او را قابلیّت(۷۵) شرط نیست بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۶) اوستداد، لُبّ(۷۷) و قابلیّت هست پوست(۷۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۶) داد: عطا، بخشش(۷۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹خُطوتَیْنی(۷۸) بود این رَه تا وِصالمانده‌ام در رَه ز شَستَت(۷۹) شصت سالاین راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.(۷۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۷۹) شَست: قلّاب ماهیگیری-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۸۰) نیستلیک تو آیِس(۸۱) مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»(۸۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۸۱) آیس: ناامید-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هستچون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدیهیچ معدومی به هستی نآمدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸از این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیبشبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۸۲)(۸۲) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۸۳)پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است. پس کمال احسان در اتمام آن است.یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۸۴)وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۸۵) قاهِرَهپروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.(۸۳) بَهی: تابان، روشن، زیبا(۸۴) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۸۵) مُفْضِحات: رسواکنندگان-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸بیچاره آدمی که زبون است عشق رازَفت آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵آنکه او موقوفِ حال است، آدمی‌ستگه به‌ حال افزون و، گاهی در کمی‌ستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعدچون نداند کو کشانَد ابرِ سعدچشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرْکبِ همّت سویِ اسباب رانداز مُسبِّب لاجَرَم محروم ماندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاددیو، بانگت بر زند اندر نَهادکه مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۸۶)که اسیرِ رنج و درویشی شویبینوا گردی، ز یاران وابُریخوار گردیّ و پشیمانی خوریتو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعینواگُریزی در ضَلالت(۸۷) از یقین(۸۶) غَوی: گمراه(۸۷) ضَلالت: گمراهی-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۸۸)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم.و اگر بر ما آمرزش نیآوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»(۸۸) دَنی: فرومایه، پست-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲وقتِ آن آمد که حیدروار(۸۹) منمُلک گیرم یا بپردازم بدنبرجهید و بانگ برزد کای کیاحاضرم، اینک اگر مردی بیادر زمان بشکست ز آواز، آن طلسمزر همی‌ریزید هر سو قسم قسم(۸۹) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشجوهر آن باشد که قایم با خودست آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴تو به هر صورت که آیی بیستی(۹۰)که منم این، واللَّـه آن تو نیستی(۹۰) بیستی: بِایستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳دیده‌یی کاندر نُعاسی(۹۱) شد پدیدکِی توانَد جز خیال و نیست دید؟(۹۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶دیده‌یی کو از عَدَم آمد پدیدذاتِ هستی را همه معدوم دیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجودکان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوآنگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰ما بها و خونبها را یافتیمجانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲چو رُخِ شاه بدیدی، برو از خانه چو بیذَق(۹۲)رُخِ خورشید چو دیدی، هله گم شو چو ستاره(۹۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده-------------------------مجموع لغات:(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۲) شَرزه: خشمگین(۳) سِفله: پست، فرومایه(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست(۵) بچفسد: بچسبد(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.(۷) زَفت: درشت، قوی(۸) ریش: زخم، زخمی(۹) شافع: شفاعت‌کننده(۱۰) داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار(۱۱) شید: خورشید(۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن(۱۳) لاجَرَم: به ناچار(۱۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۱۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۱۶) داد: عطا، بخشش(۱۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۱۸) مَلول: افسرده، اندوهگین(۱۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۲۰) دَفین: مدفون، دفن‌شده(۲۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۲۲) بندی: اسیر، به بند درآمده(۲۳) عِیال: خانوار(۲۴) اِستاره: ستاره(۲۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۲۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۲۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۲۸) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.(۲۹) بحر: دریا(۳۰) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۳۱) اقبال: نیک‌بختی(۳۲) فتح: گشایش و پیروزی(۳۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۳۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۳۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.(۳۶) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده(۳۷) بحر: دریا(۳۸) شَست: قلّابِ ماهی‌گیری(۳۹) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۴۰) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۴۱) مُفْضِحات: رسواکنندگان(۴۲) قُلْ: بگو(۴۳) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۴۴) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۵) عُقَد: گره‌ها(۴۶) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۷) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند(۴۸) شَقّ: شکافتن(۴۹) ریش: زخم(۵۰) غُلّ: زنجیر(۵۱) رَشَد: هدایت، رهنمایی(۵۲) اَرض: زمین(۵۳) سما: سماء، آسمان(۵۴) غالب: چیره، پیروز(۵۵) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب(۵۶) عاطل: بی‌کار(۵۷) رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی(۵۸) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۵۹) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.(۶۰) دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها(۶۱) رَشَد: هدایت(۶۲) بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.(۶۳) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۶۴) قلب: تقلّبی(۶۵) کلب: سگ(۶۶) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.(۶۷) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر(۶۸) قَلّاب: حقّه‌باز(۶۹) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.(۷۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۷۱) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۷۲) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو(۷۳) سُفول: پستی(۷۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۶) داد: عطا، بخشش(۷۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۷۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۷۹) شَست: قلّاب ماهیگیری(۸۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۸۱) آیس: ناامید(۸۲) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.(۸۳) بَهی: تابان، روشن، زیبا(۸۴) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۸۵) مُفْضِحات: رسواکنندگان(۸۶) غَوی: گمراه(۸۷) ضَلالت: گمراهی(۸۸) دَنی: فرومایه، پست(۸۹) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)(۹۰) بیستی: بِایستی(۹۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب(۹۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده

    Ganje Hozour audio Program #1004

    Play Episode Listen Later May 1, 2024


    برنامه صوتی شماره ۱۰۰۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۳۰ آوریل ۲۰۲۴ - ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۴ بر روی این لینک کلیک کنید.

    Ganje Hozour audio Program #1003

    Play Episode Listen Later Apr 17, 2024


    برنامه تصویری شماره ۱۰۰۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۶ آوریل ۲۰۲۴ - ۲۹ فروردین ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۳ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸به گوشِ دل پنهانی بگفت رحمتِ کُلکه: هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مَسِکُل(۱)تو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روزچرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ(۲) و عُتُل(۳)بگفت دل که: سُکُستن(۴) ز تو چگونه بُوَد؟چگونه بی ز دُهُل‌زن(۵) کند غَریو(۶) دُهُل؟همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل‌زن و بسکجا روند ز تو، چونکه بسته است سُبُل(۷)؟جواب داد که: خود را دُهُل شناس و مباشگهی دُهُل‌زن و گاهی دُهُل که آرد ذُل(۸)نجنبد این تنِ بیچاره تا نجنبد جانکه تا فَرَس(۹) بنجنبد بَر او نجنبد جُل(۱۰)دلِ تو شیرِ خدای‌ست و نَفْسِ تو فَرَس استچنانکه مرکبِ شیرِ خدای شد دُلدُل(۱۱)چو درخورِ تکِ(۱۲) دُلدُل نبود عرصهٔ عقلز تنگنایِ خرد تاخت سویِ عرصهٔ قُل(۱۳)تو را و عقلِ تو را عشق و خارخار(۱۴) چراست؟که وقت شد که برویَد ز خارِ تو آن گُلاز این غم ارچه تُرُش‌روست، مژده‌ها بشنوکه گر شبی، سحر آمد وگر خماری، مُل(۱۵)ز آه آهِ تو جوشید بحرِ فضلِ الهمسافرِ اَمَلِ(۱۶) تو رسید تا آمُل(۱۷)دمی رسید که هر شوق از او رسد به مَشوق(۱۸)شَهی رسید کز او طوق(۱۹) زر شود هر غُل(۲۰)فِطام(۲۱) داد از این جیفه(۲۲) دایهٔ تبدیلدر آفتاب فکنده‌ست ظِلِّ(۲۳) حق غُلغُلاز این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیبشبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۲۴)چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باشاز آنکه اُذْنُ مِنَ الرّاْس(۲۵) گفت صدرِ رُسُلتو بلبلِ چمنی، لیک می‌توانی شدبه فضلِ حق چمن و باغ با دو صد بلبلخدای را بنگر در سیاستِ عالَمعقول را بنگر در صناعتِ اَنْمُل(۲۶)چو مست باشد عاشق، طمع مکن خَمُشیچو نان رسد به گرسنه، مگو که لاتَأکُل(۲۷)ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیرکه حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُل(۱) مَسکُل: مگسل، جدا نشو(۲) غلیظ: درشت‌خو، سنگدل(۳) عُتُل: درشت‌گوی، سخت‌آواز(۴) سُکُستن: گسستن، جدا شدن(۵) دُهُل‌: طبل(۶) غَریو: فریاد، بانگ بلند(۷) سُبُل: جمعِ سبیل، راه‌ها(۸) ذُل: پست و زبون شدن، خواری(۹) فَرَس: اسب(۱۰) جُل: پوشاک چهارپایان، پالان(۱۱) دُلدُل: استر حضرت رسول(ص) که به حضرت علی(ع) بخشید. نماد بُراق(۱۲) تک: دو، دویدن(۱۳) عرصهٔ قُل: عرصهٔ قرآن(۱۴) خارخار: مجازاً دلواپسی، اضطراب، وسوسه(۱۵) مُل: شراب، می(۱۶) اَمَل: آرزو، امید(۱۷) آمُل: شهری در شمال ایران نزدیک دریا(۱۸) مَشوق: مورد اشتیاق، معشوق(۱۹) طوق: گردن‌بند(۲۰) غُل: بند و زنجیر آهنین(۲۱) فِطام: باز شدن از شیر دنیا، باز شدن بچه از شیر مادر(۲۲) جیفه: لاشۀ بو گرفته، مردار(۲۳) ظِلّ: سایه، مجازاً پناه، عنایت(۲۴) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.(۲۵) اُذْنُ مِنَ الرّاْس: گوش در شمارِ سَر است. حدیث.(۲۶) اَنْمُل: اَنْمُلَه، سرانگشت. صناعتِ اَنْمُل یعنی کارهای دستی.(۲۷) لاتَأکُل: مخور------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸به گوشِ دل پنهانی بگفت رحمتِ کُلکه: هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مَسِکُلتو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روزچرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ و عُتُلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵گوشِ حسِّ تو به حرف ار درخور استدان که گوشِ غیب‌گیرِ(۲۸) تو کَر است‌‌(۲۸) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶گوش را بندد طَمَع از اِستماع(۲۹)چشم را بندد غَرَض(۳۰) از اِطّلاع(۲۹) اِستماع: شنیدن(۳۰) غَرَض: قصد------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶گوشِ بی‌گوشی درین دَم بَرگُشابهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشاقرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»«خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد. و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵چون چنین وسواس دیدی، زود زودبا خدا گَرد و، درآ اندر سجودسَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روانکِای خدا تو وارَهانَم زین گمانآن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۳۱) شد(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶پنبه اندر گوشِ(۳۲) حسِّ دون(۳۳) کنیدبندِ حسّ از چشم خود بیرون کنیدپنبهٔ آن گوش سِر، گوش سَر استتا نگردد این کر، آن باطن، کر استبی‌حس و بی‌گوش و بی‌فِکرَت(۳۴) شویدتا خِطابِ اِرْجِعی را بشنویداگر می خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیا طلب رها شوید.قرآن کریم، سوره فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته!»«ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»«به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»(۳۲) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن(۳۳) دون: پست و فرومایه(۳۴) فِکرَت: فکر، اندیشه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲چو پا واپس کشد یک روز از دوستخطر باشد که عمری دست خاید(۳۵)(۳۵) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹من به گوشِ تو سخن‌های نهان خواهم گفتسَر بجنبان که بلی، جز که به سَر هیچ مگومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با اوکه نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاریمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۳گوش داری تو، به گوشِ خود شنوگوشِ گولان(۳۶) را چرا باشی گرو؟ (۳۶) گول: احمق، نادان------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸چیزِ دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننی من و، نی غیرِ من، ای هم تو منهمچو آن وقتی که خواب اندر رَویتو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شَویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳سَمعْ(۳۷) شو یکبارگی تو گوش‌وار(۳۸)تا ز حلقهٔ لعل یابی گوشوار(۳۹)(۳۷) سَمعْ: قوهٔ شنوایی(۳۸) گوش‌وار: مانندِ گوش(۳۹) گوشوار: گوشواره------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروزمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵مگر تو لوحِ محفوظی(۴۰) که درسِ غیب از او گیرند؟و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعت‌ها(۴۰) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰نیست در عالَم ز هجران تلخ‌ترهرچه خواهی کُن ولیکن آن مکُنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴چون خیالی در دلت آمد، نشستهر کجا که می‌گریزی با تو استجز خیالی عارضییّ باطلیکو بُوَد چون صبحِ کاذب(۴۱)، آفِلی(۴۲)من چو صبحِ صادقم(۴۳)، از نورِ رَبکه نگردد گِردِ روزم، هیچ شب(۴۱) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند.(۴۲) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده(۴۳) صبحِ صادق: بامدادِ راستین------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۴۴)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه(۴۴) بُن: ریشه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۵)که بگویید از طریقِ انبساط(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴چونکه قَبضی(۴۶) آیدت ای راهروآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۷) مشُو(۴۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشبا‌خبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۸) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اِشکسته‌پاست(۴۹)پس کسی باشد که کامِ او رواست؟ (۴۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۴۹) اِشکسته‌پا: ناقص------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶شهوتِ کاذب شتابد در طعامخوفِ فوتِ(۵۰) ذوق، هست آن خود سَقام(۵۱)اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْتا گُواریده شود آن بی‌گِرِه(۵۰) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۵۱) سَقام: بیماری------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸بگفت دل که: سُکُستن ز تو چگونه بُوَد؟چگونه بی ز دُهُل‌زن کند غَریو دُهُل؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳ای تو در بیگار(۵۲)، خود را باختهدیگران را تو ز خود نشناختهتو به هر صورت که آیی بیستی(۵۳)که منم این، واللَّـه آن تو نیستییک زمان تنها بمانی تو ز خَلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلقاین تو کی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۵۴)که خوش و زیبا و سرمستِ خودیمرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشجوهر آن باشد که قایم با خود استآن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست(۵۲) بیگار: کارِ بی‌مزد(۵۳) بیستی: بِایستی(۵۴) اَوحَد: یگانه، یکتا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل‌زن و بسکجا روند ز تو، چونکه بسته است سُبُل؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ای رفیقان، راه‌ها را بست یارآهویِ لَنگیم و او شیرِ شکارجز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ایمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸از هر جهتی تو را بلا دادتا باز کَشَد به بی‌جهاتتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَداو گداچشم است، اگر سلطان بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کُنجی بی‌دَد(۵۵) و بی‌دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست(۵۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵وگر به خشم روی صد هزار سال ز منبه عاقبت به من آیی که منتهات منممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸جواب داد که: خود را دُهُل شناس و مباشگهی دُهُل‌زن و گاهی دُهُل که آرد ذُلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۵۶)پَست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلامهر زمانی که شدی تو کامرانآن دَمِ خوش را کنارِ بام دان(۵۶) مُدام: شراب------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يیدر سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۵۷)با سبب‌ها از مُسبِّب غافلیسویِ این روپوش‌ها ز آن مایلیچون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنیربَّنا و ربَّناها می‌کُنیربّ می‌گوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۵۸) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۵۹)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۶۰)، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستلیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا(۵۷) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۵۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۵۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۶۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸نجنبد این تنِ بیچاره تا نجنبد جانکه تا فَرَس بنجنبد بَر او نجنبد جُلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۶۱)تا قلاووزت(۶۲) نجنبد، تو مَجُنبهر که او بی سر بجنبد، دُم بُوَدجُنبشش چون جُنبش کژدم بُوَدکَژْرو و شب‌کور و زشت و زهرناکپیشۀ او خَستنِ(۶۳) اَجسامِ پاکسَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَدخُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد(۶۱) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری(۶۲) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما(۶۳) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵٧زان بگرداند به هر سو آن لگام(۶۴)تا خبر یابد ز فارِس(۶۵)، اسبِ خام(۶۴) لگام: افسار(۶۵) فارِس: سوارکار------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸چو درخورِ تکِ دُلدُل نبود عرصهٔ عقلز تنگنایِ خرد تاخت سویِ عرصهٔ قُلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۶چو‌نکه مُستغنی(۶۶) شد او، طاغی شو‌دخر چو بار انداخت اِسکیزه ز‌ند(۶۷)(۶۶) مُستغنی: ثروتمند، توانگر(۶۷) اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸تو را و عقلِ تو را عشق و خارخار چراست؟که وقت شد که برویَد ز خارِ تو آن گُلمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۳۹اهلِ جَنّت پیشِ چشمم ز اختیار در کشیده یکدگر را در کنار دستِ همدیگر زیارت می‌‌کنندوز لبان هم بوسه غارت می‌‌کنندکر شد این گوشم ز بانگِ واه واهاز خَسان و نعرهٔ‌‌ واحَسْرتاه‌‌مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰پوزبندِ وسوسه عشق است و بسورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳این باید و آن باید، از شرکِ خفی زایدآزاد بُوَد بنده زین وسوسه چون سوسنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧٢٩هر خیالی را خیالی می‌خورَدفکرِ آن، فکرِ دگر را می‌چَرَدتو نتانی کز خیالی وارَهییا بخُسپی که از آن بیرون جَهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵ولی برتافت(۶۸) بر چون‌ها مَشارِق‌هایِ(۶۹) بی‌چونی(۷۰)بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَت‌ها(۷۱)(۶۸) تافت: تابید(۶۹) مَشارِق: مشرق‌ها(۷۰) بی‌چون: بدون چگونگی(۷۱) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ز آه آهِ تو جوشید بحرِ فضلِ الهمسافرِ اَمَلِ تو رسید تا آمُلمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۱زاری و گریه، قوی سرمایه‌ای‌سترحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای‌ستدایه و مادر، بهانه‌جو بُوَدتا که کِی آن طفلِ او گریان شودطفلِ حاجاتِ شما را آفریدتا بنالید و شود شیرش پدیدگفت: اُدعُوا(۷۲) الله، بی‌زاری مباشتا بجوشد شیرهای مِهرهاشقرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …»«بگو: خدا را بخوانید …»هُوی هُوی باد و شیرافشانِ ابردر غمِ ما‌اَند، یک ساعت تو صبر(۷۲) اُدْعُوا: بخوانید------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۴۲تا نگرید کودکِ حلوافروشبحرِ(۷۳) رحمت در نمی‌آید به جوشای برادر، طفل، طفلِ چشمِ توستکام‌ِ خود، موقوفِ(۷۴) زاری دان دُرستگر همی خواهی که آن خِلْعَت(۷۵) رَسدپس بگریان طفلِ دیده بر جَسد(۷۳) بحر: دریا(۷۴) موقوف: وابسته، منوط، وقف‌شده(۷۵) خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱آه کردم، چون رَسَن(۷۶) شد آهِ منگشت آویزان رَسَن در چاهِ منآن رَسَن بگْرفتم و بیرون شدمشاد و زَفْت(۷۷) و فَربِه و گُلگون شدم(۷۶) رَسَن: ریسمان، طناب(۷۷) زَفْت: بزرگ، ستبر------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۵الـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار(۷۸) گَردگرچه باشند اهلِ دریابار زرد(۷۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲رَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریاکه دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخا(۷۹)(۷۹) سَخا:‌ بخشش------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸دمی رسید که هر شوق از او رسد به مَشوقشَهی رسید کز او طوق زر شود هر غُلمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَتطُوقِ(۸۰) اَعْطَیناکَ آویزِ برتقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»(۸۰) طُوق: گردنبند------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸فِطام داد از این جیفه دایهٔ تبدیلدر آفتاب فکنده‌ست ظِلِّ حق غُلغُلمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٧٣تو خوش و خوبی و کانِ(۸۱) هر خَوشیتو چرا خود منّتِ باده کَشی؟(۸۱) کان: معدن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰چون جَنین بود آدمی، بُد خون غذااز نجس پاکی بَرَد مؤمن، کذا(۸۲)از فِطامِ(۸۳) خون، غذایش شیر شدوز فِطامِ شیر، لقمه‌گیر شدوز فِطامِ لقمه، لقمانی شودطالبِ اِشکارِ پنهانی شود(۸۲) کذا: چنین، چنین است(۸۳) فِطام: از شیر بریدن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باشاز آنکه اُذْنُ مِنَ الرّاْس گفت صدرِ رُسُلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳بانگِ دیوان، گلّه‌بانِ اشقیاست(۸۴)بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاستتا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دورقطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور(۸۴) اشقیا: بدبختان------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۶این قضا می‌گفت، لیکن گوششانبسته بود اندر حجابِ جوششانچشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اندجز مر آنها را که از خود رَسته‌اند(۸۵)(۸۵) رَسته‌اند: رها شده‌اند------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸تو بلبلِ چمنی، لیک می‌توانی شدبه فضلِ حق چمن و باغ با دو صد بلبلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۰چه روز باشد کاین جسم و رسم بنْوَردیممیانِ مجلسِ جان حلقه حلقه می‌گردیمهمی‌خوریم مِی جان به حضرت سلطانچنانکه بی‌لب و ساغر نخست می‌خَوردیممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱۵هین خَمُش کن تا بگوید شاهِ قُلبلبلی مفْروش با این جنس گُلاین گُلِ گویاست پُرجوش و خروشبلبلا تَرکِ زبان کن، باش گوشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸چو مست باشد عاشق، طمع مکن خَمُشیچو نان رسد به گرسنه، مگو که لاتَأکُلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۴۵آینهٔ تو جَست بیرون از غِلافآینه و میزان(۸۶) کجا گوید خِلاف؟‌‌ آینه و میزان کجا بندد نَفَس(۸۷) بهرِ آزار و حیایِ هیچ کس‌‌؟آینه و میزان مِحَک‌هایِ سَنی(۸۸) گر دو صد سالش تو خدمت می‌کنی‌‌ کز برایِ من بپوشان راستی بر فزون بنما و، منما کاستی‌‌ اوت گوید: ریش و سَبْلَت برمخند آینه و میزان و آنگه ریو(۸۹) و بند(۸۶) میزان: ترازو(۸۷) نَفَس بستن: خاموش و ساکت شدن(۸۸) سَنی: بلند و عالی(۸۹) ریو: نیرنگ و خدعه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹تا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُنچونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، باداساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصالچونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیرکه حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُلحدیث«الدُّنیا قَنْطَرَةٌ»«دنیا پلی است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹هزاران قرن می‌باید که این دولت به پیش آیدکجا یابم دگربارش، اگر این بار بگریزم؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳وقتِ آن آمد که من عریان شومنقش بگذارم، سراسر جان شوم-------------------------مجموع لغات:(۱) مَسکُل: مگسل، جدا نشو(۲) غلیظ: درشت‌خو، سنگدل(۳) عُتُل: درشت‌گوی، سخت‌آواز(۴) سُکُستن: گسستن، جدا شدن(۵) دُهُل‌: طبل(۶) غَریو: فریاد، بانگ بلند(۷) سُبُل: جمعِ سبیل، راه‌ها(۸) ذُل: پست و زبون شدن، خواری(۹) فَرَس: اسب(۱۰) جُل: پوشاک چهارپایان، پالان(۱۱) دُلدُل: استر حضرت رسول(ص) که به حضرت علی(ع) بخشید. نماد بُراق(۱۲) تک: دو، دویدن(۱۳) عرصهٔ قُل: عرصهٔ قرآن(۱۴) خارخار: مجازاً دلواپسی، اضطراب، وسوسه(۱۵) مُل: شراب، می(۱۶) اَمَل: آرزو، امید(۱۷) آمُل: شهری در شمال ایران نزدیک دریا(۱۸) مَشوق: مورد اشتیاق، معشوق(۱۹) طوق: گردن‌بند(۲۰) غُل: بند و زنجیر آهنین(۲۱) فِطام: باز شدن از شیر دنیا، باز شدن بچه از شیر مادر(۲۲) جیفه: لاشۀ بو گرفته، مردار(۲۳) ظِلّ: سایه، مجازاً پناه، عنایت(۲۴) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.(۲۵) اُذْنُ مِنَ الرّاْس: گوش در شمارِ سَر است. حدیث.(۲۶) اَنْمُل: اَنْمُلَه، سرانگشت. صناعتِ اَنْمُل یعنی کارهای دستی.(۲۷) لاتَأکُل: مخور(۲۸) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی(۲۹) اِستماع: شنیدن(۳۰) غَرَض: قصد(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۳۲) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن(۳۳) دون: پست و فرومایه(۳۴) فِکرَت: فکر، اندیشه(۳۵) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی(۳۶) گول: احمق، نادان(۳۷) سَمعْ: قوهٔ شنوایی(۳۸) گوش‌وار: مانندِ گوش(۳۹) گوشوار: گوشواره(۴۰) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)(۴۱) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند.(۴۲) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده(۴۳) صبحِ صادق: بامدادِ راستین(۴۴) بُن: ریشه(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۴۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۴۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۴۹) اِشکسته‌پا: ناقص(۵۰) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۵۱) سَقام: بیماری(۵۲) بیگار: کارِ بی‌مزد(۵۳) بیستی: بِایستی(۵۴) اَوحَد: یگانه، یکتا(۵۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۵۶) مُدام: شراب(۵۷) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۵۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۵۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۶۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.(۶۱) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری(۶۲) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما(۶۳) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است(۶۴) لگام: افسار(۶۵) فارِس: سوارکار(۶۶) مُستغنی: ثروتمند، توانگر(۶۷) اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان(۶۸) تافت: تابید(۶۹) مَشارِق: مشرق‌ها(۷۰) بی‌چون: بدون چگونگی(۷۱) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی(۷۲) اُدْعُوا: بخوانید(۷۳) بحر: دریا(۷۴) موقوف: وابسته، منوط، وقف‌شده(۷۵)خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.(۷۶) رَسَن: ریسمان، طناب(۷۷) زَفْت: بزرگ، ستبر(۷۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا(۷۹) سَخا:‌ بخشش(۸۰) طُوق: گردنبند(۸۱) کان: معدن(۸۲) کذا: چنین، چنین است(۸۳) فِطام: از شیر بریدن(۸۴) اشقیا: بدبختان(۸۵) رَسته‌اند: رها شده‌اند(۸۶) میزان: ترازو(۸۷) نَفَس بستن: خاموش و ساکت شدن(۸۸) سَنی: بلند و عالی(۸۹) ریو: نیرنگ و خدعه

    Ganje Hozour audio Program #1002

    Play Episode Listen Later Apr 3, 2024


    برنامه صوتی شماره ۱۰۰۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲ آوریل ۲۰۲۴ - ۱۵ فروردین ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۲ بر روی این لینک کلیک کنید.

    Ganje Hozour audio Program #1001

    Play Episode Listen Later Mar 13, 2024


    برنامه تصویری شماره ۱۰۰۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۲ مارس ۲۰۲۴ - ۲۳ اسفند ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۱ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsخدایگانِ جمال و خلاصهٔ خوبیبه جان و عقل درآمد به رسمِ گُل‌کوبی(۱)بیا بیا، که حیات و نجاتِ خلق توییبیا بیا، که تو چشم و چراغِ یعقوبیقَدَم بنه تو بر آب و گِلم که از قَدَمتز آب و گِل برود تیرگی و محجوبیز تابِ تو برسد سنگ‌ها به یاقوتیز طالبیت رسد طالبی به مطلوبیبیا بیا، که جمال و جلال می‌بخشیبیا بیا، که دوایِ هزار ایّوبیبیا بیا تو، اگرچه نرفته‌ای هرگزولیک هر سخنی گویمت به مرغوبیبه جایِ جان تو نشین، که هزار چون جانیمحبّ و عاشقِ خود را تو کُش که محبوبیاگر نه شاهِ جهان اوست، ای جهانِ دُژَم(۲)به جانِ او که بگویی: چرا در آشوبی؟گهی ز رایَتِ(۳) سبزش، لطیف و سرسبزیز قلبِ(۴) لشکرِ هَیجاش(۵)، گاه مَقلوبی(۶)دمی چو فکرتِ نقّاش نقش‌ها سازیگهی چو دستهٔ فرّاش(۷) فرش‌ها روبیچو نقش را تو بروبی، خلاصهٔ آن رافرشتگی دهی و پرّ و بالِ کرّوبی(۸)خموش، آب نگهدار همچو مَشکِ درستور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبیبه شمس مفخرِ تبریز از آن رسید دلتکه چُست دُلدُلِ(۹) دل می‌نمود مرکوبی(۱) گُل‌کوبی: مالیدنِ گُل زیر پای، مجازاً سیر و تفرّج(۲) دُژَم: غمگین و اندوهناک(۳) رایَت: بیرق، پرچم(۴) قلب: قسمت میانی لشکر، واژگون ساختن چیزی(۵) هَیجا: جنگ، کارزار(۶) مقلوب: تبدیل‌شده(۷) فرّاش: جاروب بلند دسته‌دار(۸) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان(۹) دُلدُل: نام اسب یا استری که حاکم اسکندریه به رسول اکرم فرستاده بود. در اینجا مطلق مَرکَب، اسب.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsخدایگانِ جمال و خلاصهٔ خوبیبه جان و عقل درآمد به رسمِ گُل‌کوبی مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2202آن‌چنان‌که ناگهان شیری رسیدمرد را برْبود و در بیشه کشیداو چه اندیشد در آن بُردن؟ ببینتو همان اندیش، ای استادِ دینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2513دلقک اندر دِه بُد و آن را شنیدبرنشست و تا به تِرمَد می‌دوید مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَطاز دوانیدن فَرَس(۱۰) را زآن نَمَط(۱۱)(۱۰) فَرَس: اسب(۱۱) نَمَط: طریقه و روش------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2519که زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۱۲)چند اسپی تازی اندر راه کشت(۱۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2543من شتابیدم برِ تو بهرِ آنتا بگویم که ندارم آن توان! این چنین چُستی نیاید از چو منباری، این اومید را بر من مَتَن! گفت شه: لعنت بر این زودیت(۱۳) بادکه دو صد تشویش در شهر اوفتاد(۱۳) زودی: شتاب------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139حلقهٔ‌‌ کوران، به چه کار اندرید؟دیده‌بان را در میانه آوریدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583سویِ حق گر راستانه خَم شویوارَهی از اختران، مَحْرَم شویمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387آن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُرخَرّوب(۱۴) شد(۱۴) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند. بسیار خراب‌کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773از خدا غیر خدا را خواستنظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsبیا بیا، که حیات و نجاتِ خلق توییبیا بیا، که تو چشم و چراغِ یعقوبیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #259, Divan e Shamsپیش کَش(۱۵) آن شاهِ شکَرخانه(۱۶) راآن گُهَرِ روشنِ دُردانه(۱۷) را(۱۵) پیش کَش: پیش بیآور (۱۶) شکَرخانه: بسیار شیرین(۱۷) دُردانه: دانهٔ مروارید، یکتا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsقَدَم بنه تو بر آب و گِلم که از قَدَمتز آب و گِل برود تیرگی و محجوبیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381حقْ قدم بر وِی نَهَد از لامکانآن‌گه او ساکن شود از کُنْ‌فَکانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیشِ چوگان‌های حُکمِ کُن‌فَکانمی‌دَویم اَندر مکان و‌‌ لامکانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۸)(۱۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۹)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۹) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ(۲۰) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۱)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۲۰) تگ: ته و بُن(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۲)که بگویید از طریقِ انبساط(۲۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا«مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۴) و سَنی(۲۵)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۲۴) حَبر: دانشمند، دانا(۲۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsز تابِ تو برسد سنگ‌ها به یاقوتیز طالبیت رسد طالبی به مطلوبیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142طالبِ اویی، نگردد طالبتچون بمُردی طالبت شد مَطْلبت(۲۶)زنده‌یی، کِی مُرده‌شو شویَد تو را؟طالبی کِی مطلبت جوید تو رااندرین بحث ار خِرَد ره‌بین بُدیفخرِ رازی رازدانِ دین بُدی(۲۶) مَطْلب: طلب‌شده------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214طالب است و غالب(۲۷) است آن کردگارتا ز هستی‌ها برآرَد او دمار(۲۷) غالب: پیروز------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مُشتریچون سپردی تن به خدمت، جان بَریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shamsلعلِ لبش داد کنون مر مراآنچه تو را لعل کُنَد، مرمرامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٣٠٨Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1308بر زند از جانِ کامل معجزاتبر ضمیرِ جان طالب چون حیاتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1068تو هنوز از خارج آن را طالبی؟مَحْلَبی(۲۸)، از دیگران چون حالِبی(۲۹)؟(۲۸) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).(۲۹) حالِب: دوشندهٔ شیر، در این‌جا به‌معنی جویندهٔ شیر.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsبیا بیا، که جمال و جلال می‌بخشیبیا بیا، که دوایِ هزار ایّوبیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2509غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۳۰) و گیر و دارکه نمی‌بینم، مرا معذور دار(۳۰) طاق و طُرُنب: سر و صدا------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1854صد هزاران کیمیا، حق آفریدکیمیایی همچو صبر، آدم ندیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3145صبر کردن، جانِ تسبیحاتِ توستصبر کن، کآن است تسبیحِ دُرُستهیچ تَسبیحی ندارد آن دَرَج(۳۱)صبر کن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج(۳۲)(۳۱) دَرَج: درجه(۳۲) اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج: صبرْ کلید رستگاری است.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3135یونسَت در بطنِ(۳۳) ماهی پُخته شدمَخْلَصش(۳۴) را نیست از تسبیح، بُدگر نبودی او مُسَبِّح(۳۵)، بطنِ نُون(۳۶)حَبس و زندانش بُدی تا یُبْعَثون‏او به تسبیح از تنِ ماهی بجَستچیست تسبیح؟ آیتِ روزِ اَلَسْتقرآن كريم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آيهٔ ۱۴۳ و ۱۴۴Quran, As-Saaffaat(#37), Line #143-144«فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (۱۴۳)«پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود،»«لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۱۴۴)«تا روز قيامت در شكمِ ماهى مى‌ماند.»(۳۳) بطن: شکم(۳۴) مَخْلَص: محل خلاصى(۳۵) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۳۶) نُون: ماهى------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103خلق را طاق و طُرُم(۳۷) عاریّتی‌ست(۳۸)امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست(۳۹)(۳۷) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری؛ مراد از آن سروصدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق را مفتون می‌دارد.(۳۸) عاریّتی‌: قرضی(۳۹) ماهیّتی‌: ذاتی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsبیا بیا تو، اگرچه نرفته‌ای هرگزولیک هر سخنی گویمت به مرغوبیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2172, Divan e Shamsوَ هْوَ مَعَکُم یعنی با توست در این جُستنآنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جوقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴Quran, Al-Hadid(#57), Line #4«... وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ… .»«… و اوست با شما، هرجا که باشید… .»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1077اسب، زیرِ ران و، فارِس(۴۰) اسب‌جوچیست این؟ گفت: اسب، لیکن اسب کو؟ هَی نه اسب است این به زیرِ تو پدید؟گفت: آری، لیک خود اسبی که دید؟(۴۰) فارِس: سوار بر اسب، سوارکار------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1080چون گُهَر در بحر گوید: بحر کو؟وآن خیالِ چون صدف، دیوارِ او گفتنِ «آن کو» حجابش می‌شودابرِ تابِ آفتابش می‌شودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456اَنْصِتُوا(۴۱) را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باش(۴۱) اَنصِتُوا: خاموش باشید------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199اَنصِتُوا یعنی که آبت را به لاغ(۴۲)هین تلف کم کن که لب‌خشک‌ست باغ(۴۲) لاغ: بیهوده------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2828, Divan e Shamsشده‌ای غلامِ صورت به مثالِ بت‌پرستانتو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsبه جایِ جان تو نشین، که هزار چون جانیمحبّ و عاشقِ خود را تو کُش که محبوبیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1440هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باشما همه لاشیم(۴۳) با چندین تراش(۴۳) لاش: هیچ‌چیز------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #30جمله معشوق است و عاشق پَرده‌‌ایزنده معشوق است و عاشق مُرده‌‌ای‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1023استخوان و باد روپوش است و بَسدر دو عالَم غیرِ یزدان نیست کَسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیربی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیرکافیَم بی‌نان تو را سیری دهمبی‌ سپاه و لشکرت میری دهمبی‌بهارت نرگس و نسرین دهمبی‌ کتاب و اوستا تلقین دهمکافیَم بی‌داروَت درمان کنمگور را و چاه را میدان کنممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938رُو که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر(۴۴) تُویسِر تُوی، چه جای صاحب‌سِر تویحدیث قدسی«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»«(خداوند فرمود): هرکس مرا طلب کند، مرا می‌یابد و هرکه مرا بیابد، مرا می‌شناسد و هرکه مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هرکسی مرا دوست بدارد، عاشقم می‌شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می‌شوم و هرکس را که عاشقش بشوم، او را می‌کُشم و هرکس را بکُشم، خون‌بهای او به گردنِ من است و هرکس که به گردن من خون‌بها دارد، من خودم خون‌بهای او هستم.»(۴۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.------------مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1167, Divan e Shamsبا درد بساز چون دوای تو منمدر کس منگر که آشنای تو منمگر کُشته شَوی مگو که من کُشته شدمشُکرانه بده که خون‌بهای تو منممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1750ما بها و خون‌بها را یافتیمجانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsگهی ز رایَتِ سبزش، لطیف و سرسبزیز قلبِ لشکرِ هَیجاش، گاه مَقلوبیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2465لحظه‌ای ماهم کُنَد، یک دَم سیاهخود چه باشد غیرِ این، کار اِلٰه؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466 عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قلاووزِ(۴۵) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّه شنو ای خوش‌سرشتکه مراداتت همه اِشکسته‌پاست(۴۶)پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟حدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۴۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۴۶) اِشکسته‌پا: ناقص------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsدمی چو فکرتِ نقّاش نقش‌ها سازیگهی چو دستهٔ فرّاش فرش‌ها روبیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shamsصورتگرِ نقّاشم، هر لحظه بتی سازموآنگه همه بت‌ها را در پیشِ تو بگْدازم(۴۷)(۴۷) بگْدازم: بسوزانم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shamsای عاشقِ جَریده(۴۸)، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن(۴۸) جَریده: یگانه، تنها------------سنایی، حدیقة الحقیقه، باب اوّل، در توحید باری تعالیتا به جاروبِ لا نروبی راهنرسی در سرای الّا اللهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804خانه را من روفتم از نیک و بدخانه‌ام پُرّ است از عشقِ احدهرچه بینم اندر او غیرِ خداآنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsچو نقش را تو بروبی، خلاصهٔ آن رافرشتگی دهی و پرّ و بالِ کرّوبیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shamsفرشته‌ای کُنَمَت پاک با دو صد پَر و بالکه در تو هیچ نماند کدورتِ(۴۹) بشری(۴۹) کدورت: تاریکی، کِدِری------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsخموش، آب نگهدار همچو مَشکِ درستور از شکاف بریزی، بدانکه معیوبیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199اَنصِتُوا یعنی که آبت را به لاغ(۵۰)هین تلف کم کن که لب‌خشک‌ست باغ(۵۰) لاغ: بیهوده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خُفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۵۱) رب(۵۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1052کار، عارف راست، کو نه اَحول(۵۲) استچشمِ او بر کِشت‌های اول است(۵۲) اَحْوَل: لوچ، دوبین------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #737این زمان جز نفیِ ضِدّ، ا‌علام نیستاندرین نَشأت(۵۳)، دَمی بی‌دام نیست(۵۳) نَشأت: آبشخور------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷Quran, An-Najm(#53), Line #17«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530گفت: مُفتیِّ(۵۴) ضرورت هم توییبی‌ضرورت‌ گر خوری، مُجرم شَوی(۵۴) مُفتی: فتوادهنده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #382گر نه موشی دزد در انبارِ ماستگندمِ اعمالِ چل ساله(۵۵) کجاست؟(۵۵) چل ساله: چهل ساله------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591هیچ کُنجی بی‌‏دَد و بی‌‏دام نیستجز به خلوت‌‏گاهِ حق، آرام نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1505چون به هر فکری که دل خواهی سپرداز تو چیزی در نهان خواهند بُردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1508بارِ بازرگان چو در آب اوفتددست اندر کالۀ‏(۵۶) بهتر زندچونکه چیزی فوت خواهد شد در آبترکِ کمتر گوی و، بهتر را بیاب(۵۶) کاله: کالا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3050, Divan e Shamsبه شمس مفخرِ تبریز از آن رسید دلتکه چُست دُلدُلِ دل می‌نمود مرکوبیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shamsقومی که بر بُراقِ(۵۷) بصیرت سفر کنندبی ابر و بی‌غبار در آن مَه نظر کننددر دانه‌های شهوتی آتش زنند زودوز دامگاهِ صَعب(۵۸) به یک تَک(۵۹) عَبَر کنند(۶۰)(۵۷) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.(۵۸) صَعب: سخت و دشوار(۵۹) تَک: تاختن، دویدن، حمله(۶۰) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsای بی‌خبر برو که تو را آبِ روشنی‌ستتا وارَهد ز آب و گِلت، صَفوَتِ(۶۱) صفا(۶۲)زیرا که طالبِ صفتِ صَفوَت‌ است آبو آن نیست جز وصالِ تو با قُلزُمِ(۶۳) ضیا(۶۴)(۶۱) صَفوَت: خلوص، پاکی(۶۲) صفا: پاکی، روشنی(۶۳) قُلزُم: دریا(۶۴) ضیا: نور------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #53مر عَسَس(۶۵) را ساخته یزدان سببتا ز بیمِ او دَوَد در باغ، شببیند آن معشوقه را او با چراغطالبِ انگشتری در جُویِ باغپس قرین می‌کرد از ذوق آن نَفَسبا ثنایِ(۶۶) حق، دعایِ آن عَسَس(۶۵) عَسَس: داروغه(۶۶) ثنا: حمد و ستایش------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1744 من چه غم دارم که ویرانی بُوَد؟زیرِ ویران، گنجِ سلطانی بُوَدغرقِ حق، خواهد که باشد غرق‌ترهمچو موجِ بحرِ جان، زیر و زَبَر زیرِ دریا خوش‌تر آید، یا زَبَر؟تیر او دلکش‌تر آید، یا سپر؟پاره‌کردهٔ وسوسه باشی دلاگر طَرَب را باز‌دانی از بلامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۶۷)تا به خانه او بیابد مر تو راورنه خِلْعَت(۶۸) را بَرَد او بازپسکه نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس(۶۷) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۶۸) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1748گر مرادت را مَذاق(۶۹) شِکَّرستبی‌‌مُرادی نی مُرادِ دلبر‌ست‌؟‌ هر ستاره‌‌ش خون‌بهایِ صد هِلالخونِ عالَم ریختن، او را حلال‌‌ما بها و خون‌بها را یافتیمجانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌ ای حیاتِ عاشقان در مُردگیدل نیابی جز که در دِلبُردگی(۷۰)‌‌من دلش جُسته، به صد ناز و دَلال(۷۱)او بهانه کرده با من از ملال‌‌گفتم: آخِر غرقِ توست این عقل و جانگفت: رُو، رُو، بر من این افسون مخوان‌‌من ندانم آنچه اندیشیده‌‌ای؟ای دو دیده(۷۲)، دوست را چون دیده‌‌ای‌‌؟ای گران‌جان، خوار دید‌ستی مرازآنکه، بس ارزان خریدستی مراهر که او ارزان خَرَد، ارزان دهدگوهری، طفلی به قُرصی نان دهد(۶۹) مَذاق: طعم، مزّه(۷۰) دِلبُردگی‌‌: عاشقی، عاشق شدن(۷۱) دَلال: ناز و کرشمه(۷۲) دو دیده: دوبین، اَحْوَل------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1356 پای در دریا مَنِه، کم گُو از آنبر لبِ دریا خَمُش کن لبْ گزان گر چه صد چون من ندارد تابِ بحرلیک من ‏نشْکیبم از غرقابِ بحر جان و عقلِ من، فِدایِ بحر بادخون‌بهایِ عقل و جان، این بحر داد تا که پایم می‏‌رود، رانَم در اوچون نمانَد پا، چو بَطّانم(۷۳) در او بی‏‌ادب، حاضر ز غایب خوش‌ترستحلقه گرچه کژ بُوَد، نه بر در است؟‏ ای تن‌آلوده، به گِردِ حوض گَردپاک کِی گردد برونِ حوض مَرد؟ پاک کو از حوض، مهجور اوفتاداو ز پاکیِ خویش هم دور اوفتاد پاکیِ این حوض، بی‏‌پایان بُوَدپاکیِ اجسام، کم‌میزان(۷۴) بُوَد زآنکه دل، حوض است، لیکن در کمینسویِ دریا راهِ پنهان دارد اینپاکیِ محدودِ تو خواهد مَدَدورنه اندر خرج کم گردد عددآب گفت آلوده را: در من شتابگفت آلوده که دارم شرم از آب گفت آب: این شرم، بی‏‌من کِی رود؟بی‏‌من این آلوده زایل(۷۵) کِی شود؟ز آب، هر آلوده کو پنهان شوداَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ الْایمان بُوَد حدیث«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»حدیث«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»حدیث«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»«شرم، سراسر خوبی است.»دل ز پایۀ حوضِ تن، گِلناک شدتن ز آبِ حوضِ دل‌ها پاک شد گِردِ پایۀ حوضِ دل، گَرد ای پسرهان ز پایۀ حوضِ تن، می‏‌کُن حَذَر(۷۳) بَطّ: نوعی مرغابی(۷۴) کم‌میزان: کم‌ارزش(۷۵) زایل:‌ زدوده، ناپدید-------------------------مجموع لغات:(۱) گُل‌کوبی: مالیدنِ گُل زیر پای، مجازاً سیر و تفرّج(۲) دُژَم: غمگین و اندوهناک(۳) رایَت: بیرق، پرچم(۴) قلب: قسمت میانی لشکر، واژگون ساختن چیزی(۵) هَیجا: جنگ، کارزار(۶) مقلوب: تبدیل‌شده(۷) فرّاش: جاروب بلند دسته‌دار(۸) کرّوبی: آسمانی، منسوب به عالَمِ فرشتگان(۹) دُلدُل: نام اسب یا استری که حاکم اسکندریه به رسول اکرم فرستاده بود. در اینجا مطلق مَرکَب، اسب.(۱۰) فَرَس: اسب(۱۱) نَمَط: طریقه و روش(۱۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۳) زودی: شتاب(۱۴) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند. بسیار خراب‌کننده(۱۵) پیش کَش: پیش بیآور (۱۶) شکَرخانه: بسیار شیرین(۱۷) دُردانه: دانهٔ مروارید، یکتا(۱۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۹) حَدید: آهن(۲۰) تگ: ته و بُن(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۴) حَبر: دانشمند، دانا(۲۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۶) مَطْلب: طلب‌شده(۲۷) غالب: پیروز(۲۸) مَحْلَب: جای دوشیدنِ شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).(۲۹) حالِب: دوشندهٔ شیر، در این‌جا به‌معنی جویندهٔ شیر.(۳۰) طاق و طُرُنب: سر و صدا(۳۱) دَرَج: درجه(۳۲) اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج: صبرْ کلید رستگاری است.(۳۳) بطن: شکم(۳۴) مَخْلَص: محل خلاصى(۳۵) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۳۶) نُون: ماهى(۳۷) طاق و طُرُم: جلال و شکوهِ ظاهری؛ مراد از آن سروصدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق را مفتون می‌دارد.(۳۸) عاریّتی‌: قرضی(۳۹) ماهیّتی‌: ذاتی(۴۰) فارِس: سوار بر اسب، سوارکار(۴۱) اَنصِتُوا: خاموش باشید(۴۲) لاغ: بیهوده(۴۳) لاش: هیچ‌چیز(۴۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۴۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۴۶) اِشکسته‌پا: ناقص(۴۷) بگْدازم: بسوزانم(۴۸) جَریده: یگانه، تنها(۴۹) کدورت: تاریکی، کِدِری(۵۰) لاغ: بیهوده(۵۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن(۵۲) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۵۳) نَشأت: آبشخور(۵۴) مُفتی: فتوادهنده(۵۵) چل ساله: چهل ساله(۵۶) کاله: کالا(۵۷) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.(۵۸) صَعب: سخت و دشوار(۵۹) تَک: تاختن، دویدن، حمله(۶۰) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن(۶۱) صَفوَت: خلوص، پاکی(۶۲) صفا: پاکی، روشنی(۶۳) قُلزُم: دریا(۶۴) ضیا: نور(۶۵) عَسَس: داروغه(۶۶) ثنا: حمد و ستایش(۶۷) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۶۸) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه(۶۹) مَذاق: طعم، مزّه(۷۰) دِلبُردگی‌‌: عاشقی، عاشق شدن(۷۱) دَلال: ناز و کرشمه(۷۲) دو دیده: دوبین، اَحْوَل(۷۳) بَطّ: نوعی مرغابی(۷۴) کم‌میزان: کم‌ارزش(۷۵) زایل:‌ زدوده، ناپدید

    GanjeHozour audio Program #1000

    Play Episode Listen Later Mar 6, 2024


    برنامه شماره ۱۰۰۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۵ مارس ۲۰۲۴ - ۱۶ اسفند ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۰ بر روی این لینک کلیک کنید.

    Ganje Hozour audio Program #999

    Play Episode Listen Later Feb 28, 2024


    برنامه شماره ۹۹۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲۷ فوریه ۲۰۲۴ - ۹ اسفند ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۹ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماهِ دُرُست(۱) را ببین، کو بشکست خوابِ ماتافت(۲) ز چرخِ هفتُمین(۳) در وطنِ خرابِ ماخواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ ماجملهٔ ره، چکیده خون از سرِ تیغِ عشقِ اوجملهٔ کو(۴) گرفته بو از جگرِ کبابِ ماشکّرِ باکَرانه(۵) را، شکّرِ بی‌کَرانه گفت:غِرّه(۶) شدی به ذوقِ خود، بشنو این جوابِ مارُوتُرشی چرا؟ مگر صاف نَبُد شرابِ تو؟از پیِ امتحان بخور یک قدح از شرابِ ماتا چه شوند عاشقان روزِ وصال، ای خداچون‌که ز هم بشد جهان از بتِ بانقابِ مااز تبریز، شمسِ دین روی نمود، عاشقانای که هزار آفرین بر مَه و آفتابِ ما(۱) ماهِ دُرُست: ماه شبِ چهارده، ماهِ کامل، بدر(۲) تافت: تابید(۳) چرخِ هفتُمین: فلکِ هفتم، در اینجا منظور عرش است.(۴) کو: کوی، محلّه(۵) باکَرانه: محدود، متناهی(۶) غِرّه: مغرور------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماهِ دُرُست را ببین، کو بشکست خوابِ ماتافت ز چرخِ هفتُمین در وطنِ خرابِ مامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756 پس قیامت شو، قیامت را ببیندیدنِ هر چیز را شرط است این تا نگردی او، ندانی‌اش تمامخواه آن انوار باشد یا ظَلام(۷) عقل گردی، عقل را دانی کمالعشق گردی، عشق را دانی ذُبال(۸)(۷) ظَلام: تاریکی(۸) ذُبال: فتیله‌ها، شعله‌ها، جمعِ ذُبالَه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْمَنُون(۹)عقل بفروش و، هنر حیرت بخررُو به خواری، نی بُخارا ای پسر(۹) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #801نقش، اگر خود نقشِ سلطان یا غنی‌ستصورت‌ست از جانِ خود بی‎چاشنی‌ست زینتِ او از برایِ دیگرانباز کرده بیهُده چشم و دهان ای تو در پیکار، خود را باختهدیگران را تو ز خود نشناختهتو به هر صورت که آیی بیستی(۱۰)که، منم این، والله آن تو نیستی یک زمان تنها بمانی تو ز خلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلق این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۱۱)که خوش و زیبا و سرمستِ خودیمرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش جوهر آن باشد که قایم با خود استآن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست گر تو آدم‌زاده‌یی، چون او نشینجمله ذُرّیّات(۱۲) را در خود ببین(۱۰) بیستی: بِایستی(۱۱) اَوْحَد: یگانه، یکتا(۱۲) ذُرّیّات: جمع ذُرّیَّة به معنی فرزند، نسل------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2513دلقک اندر دِه بُد و آن را شنیدبرنشست و تا به تِرمَد می‌دوید مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَطاز دوانیدن فَرَس(۱۳) را زآن نَمَط(۱۴) پس به دیوان دَردَوید از گَردِ راهوقتِ ناهنگام، رَه جُست او به شاهفُجْفُجی(۱۵) در جملهٔ دیوان فتادشورشی در وَهمِ آن سلطان فتاد خاص و عامِ شهر را دل شد ز دستتا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست؟! یا عَدوّی قاهری(۱۶) در قصدِ ماستیا بلایی مُهلِکی(۱۷) از غیب خاستکه زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۱۸)چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرایِ شاه، خلقتا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۱۹)؟ از شتاب او و فُحشِ(۲۰) اِجتهاد(۲۱)غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتادآن یکی دو دست بر زانوزنانوآن دگر از وَهْم، وٰاوَیْلی‌کنان از نفیر و فتنه و خوفِ(۲۲) نَکال(۲۳)هر دلی رفته به صد کویِ خیال(۱۳) فَرَس: اسب(۱۴) نَمَط: طریقه و روش(۱۵) فُجْفُج: پچ‌پچ کردن(۱۶) قاهر: چیره، غالب(۱۷) مُهلِک: هلاک کننده(۱۸) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۹) دلق: مخفّفِ دلقک(۲۰) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.(۲۱) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ(۲۲) خوف: ترس(۲۳) نَکال: کیفر، عقوبت------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384وسوسهٔ این امتحان، چون آمدتبختِ بَد دان کآمد و گَردن زدتچون چنین وسواس دیدی، زود زودبا خدا گَرد و، درآ اندر سجودسَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روانکِای خدا تو وارَهانَم زین گمانآن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۲۴) شد(۲۴) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهانگفت: خَرّوب است ای شاهِ جهانگفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟گفت: من رُستَم(۲۵)، مکان ویران شودمن که خَرّوبم، خرابِ منزلمهادمِ(۲۶) بنیادِ این آب و گِلم(۲۵) رُستَن: روییدن(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجدست آن دل، که جسمش ساجدستیارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجدستیارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ اوهین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگوبرکَن از بیخش، که گر سَر برزندمر تو را و مسجدت را برکَنَدعاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی(۲۷)همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۲۸)؟خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترستا ندزدد از تو آن اُستاد، درسچون بگویی: جاهلم، تعلیم دِهاین چنین انصاف از ناموس(۲۹) بِه(۲۷) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی(۲۸) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۲۹) ناموس: خودبینی، تکبّر------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462 عزم‌ها و قصدها در ماجَراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طَمْعِ(۳۰) آن دلت نیّت کندبارِ دیگر نیّتت را بشکندور به کلّی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل(۳۱) کی کاشتی؟ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اش(۳۲)کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش(۳۳)؟ عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قلاووزِ(۳۴) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّه شنو ای خوش‌سرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟ پس شدند اشکسته‌اش آن صادقانلیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟ عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرارعاشقان، اِشکسته با صد اختیارعاقلانش، بندگانِ بندی‌اندعاشقانش، شِکّری و قندی‌اند اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلاناِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلاناز روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»(۳۰) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۳۱) اَمَل: آرزو(۳۲) عوری: برهنگی(۳۳) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار(۳۴) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3686هر چه جز عشقِ خدایِ اَحْسَن است گر شِکَر خواری‌ست، آن جان کَنْدَن است‌‌ چیست جان‌کندن؟ سویِ مرگ آمدن دست در آبِ حیاتی نازدن‌‌ خلق را دو دیده در خاک و مَمات(۳۵) صد گمان دارند در آبِ حیات‌‌(۳۵) مَمات: مُردن، مُردگی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3135یونسَت در بطنِ(۳۶) ماهی پُخته شدمَخْلَصش(۳۷) را نیست از تسبیح، بُدگر نبودی او مُسَبِّح(۳۸)، بطنِ نُون(۳۹)حَبس و زندانش بُدی تا یُبْعَثون‏قرآن كريم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آيهٔ ۱۴۳ و ۱۴۴Quran, As-Saaffaat(#37), Line #143-144«فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (۱۴۳)«پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود،»«لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۱۴۴)«تا روز قيامت در شكم ماهى مى‌ماند.»او به تسبیح از تنِ ماهی بجَستچیست تسبیح؟ آیتِ روزِ اَلَسْتگر فراموشت شد آن تسبیحِ جانبشنو این تسبیح‌هایِ ماهیان‏هر که دید الله را، اَللّٰهی استهر که دید آن بحر را، آن ماهی است‏این جهان دریاست و تن، ماهیّ و روحیونسِ محجوب از نورِ صَبوح‏گر مُسَبِّح باشد از ماهی، رهیدور نَه در وَی هضم گشت و ناپدیدماهیانِ جان، در این دریا پُرندتو نمی‏بینی به گِردت می‌پَرَند؟بر تو خود را می‏زنند آن ماهیانچشم بگشا، تا ببینی‏شان عیانماهیان را گر نمی‏بینی پدیدگوشِ تو تسبیحشان آخر شنیدصبر کردن، جانِ تسبیحاتِ توستصبر کن، کآنست تسبیحِ دُرُست‏هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج(۴۰)صبر کُن، اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۴۱)(۳۶) بطن: شکم(۳۷) مَخْلَص: محل خلاصى(۳۸) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۳۹) نُون: ماهى(۴۰) دَرَج: درجه(۴۱) اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1059کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shamsدر دِهِ ویرانهٔ تو گنجِ نهان است ز هو(۴۲)هین دِهِ ویرانِ تو را نیز به بغداد مده(۴۲) هو: خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر ‌مَایستکه وطن آن‌سوست، جان این سوی نیستگر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۴۳)این حدیثِ راست را کم خوان غلطحدیث«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»«وطن‌دوستی از ایمان است.»(۴۳) شَط: رودخانه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درستتو وطن بشناس، ای خواجه نخستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsخواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ مامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721روز روشن، هر که او جوید چراغعین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۴۴)ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ایکه صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ایکوریِ خود را مکن زین گفت، فاشخامُش و، در انتظارِ فضل باشدر میان روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوبِ(۴۵) رحمت استوین نشان جُستن، نشانِ علّت استأنصِتُوا(۴۶) بپذیر تا بر جانِ توآید از جانان جزای أنصِتُوا(۴۴) بلاغ: دلالت(۴۵) جَذوب: بسیار جذب کننده(۴۶) أنصِتُوا: خاموش باشید------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۸Poem(Qazal)# 188, Divan e Hafezمرا به رِندی(۴۷) و عشق آن فُضولْ(۴۸) عیب کندکه اعتراض بر اسرارِ عِلمِ غیب کندکمالِ سِرِّ مَحبَّت ببین نه نَقصِ گناهکه هر که بی‌هنر افتد نَظَر به عیب کندکلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل استمَباد کَس که درین نکته شکّ و رَیب(۴۹) کندشَبانِ(۵۰) وادیِ اَیْمَن(۵۱) گهی رسد به مُرادکه چند سال به جان خدمتِ شُعیب کندز دیده خون بِچکانَد فَسانهٔ حافظچو یادِ وقتِ شباب(۵۲) و زمانِ شِیب(۵۳) کند(۴۷) رِند: آزاده(۴۸) فُضول: کسی که بی‌جهت در کارِ دیگران دخالت کند.(۴۹) رَیب: شک(۵۰) شَبان: چوپان(۵۱) وادیِ اَیْمَن: وادی مقدس را گویند و آن بیابان و صحرایی است که در آنجا به حضرت موسی وحی رسید.(۵۲) شباب: جوانی(۵۳) شِیب: پیری------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1535دانشِ ناقص نداند فرق رالاجَرَم(۵۴) خورشید داند برق راچونکه ملعون خوانْد ناقص را رسولبود در تأویل(۵۵)، نقصانِ(۵۶) عقول‏(۵۴) لاجَرَم: به ناچار(۵۵) تأویل: تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح(۵۶) نقصان: کمی، کاستی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هرکه نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستکمالِ(۵۷) خود دو‌اسبه تاخت(۵۸)(۵۷) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی(۵۸) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370گفت: من آیینه‌ام، مَصْقُولِ(۵۹) دستتُرک و هندو در من آن بیند که هست(۵۹) مَصْقُول: صیقل‌یافته------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دیدهر که عیبی گفت، آن بر خود خریدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینه‌ات، دانی چرا غمّاز(۶۰) نیست؟زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست(۶۰) غمّاز: سخن‌چین------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038گر همان عیبت نبود، ایمن مباشبوک(۶۱) آن عیب از تو گردد نیز فاش(۶۱) بوک: باشد که، شاید که------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، ۱۰۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1014در همه ز آیینهٔ کَژسازِ خَودمنگر ای مردودِ نفرینِ ابدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197لایق، آن دیدم که من آیینه‌‌ایپیشِ تو آرم، چو نورِ سینه‌‌ای‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1337, Divan e Shamsدلا خود را در آیینه، چو کژ بینی هرآیینهتو کژ باشی نه آیینه، تو خود را راست کن اوّلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ما«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A'raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622در میانِ صالحان، یک اَصْلَحی‎ستبر سرِ توقیعش(۶۲) از سلطان صَحی‎ست(۶۳) کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن(۶۴)کُفوِ(۶۵) او نبْود کِبار اِنس و جِن در مِری‌اَش(۶۶) آنکه حُلو(۶۷) و حامِض(۶۸) استحجّتِ ایشان برِ حق داحِض(۶۹) استکه چو ما او را به خود افراشتیمعذر و حجّت از میان برداشتیم قبله را چون کرد دستِ حق عِیانپس، تحرّی بعد ازین مردود دان هین بگردان از تحرّی(۷۰) رُو و سرکه پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر(۷۱) (۶۲) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان(۶۳) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.(۶۴) مُقْتَرِن: قرین(۶۵) کُفو: همتا، نظیر(۶۶) مِری‌: ستیز و جدال(۶۷) حُلو: شیرین(۶۸) حامِض: ترش(۶۹) داحِض: باطل(۷۰) تَحَرّی: جستجو(۷۱) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafezمَنَم که شُهرهٔ(۷۲) شَهرَم به عشقْ ورزیدنمَنَم که دیده نَیالوده‌ام به بَد دیدنوفا کنیم و مَلامَت کشیم و خوش باشیمکه در طَریقَتِ ما کافری‌ست رنجیدنبه پیرِ میکده گفتم که چیست راهِ نجاتبِخواست جامِ می و گفت عیب پوشیدنمُرادِ دل ز تماشای باغِ عالَم چیستبه دستِ مردمِ چَشم از رُخِ تو گُل چیدنبه مِی‌پَرستی از آن نَقشِ خود زدم بر آبکه تا خَراب کُنَم نقشِ خودْ پرستیدنبه رحمتِ سرِ زلفِ تو واثِقم(۷۳) وَرنهکشش چو نَبْوَد از آن سو چه سود کوشیدنعِنانْ به میکده خواهیم تافت زین مَجلس(۷۴)که وَعظِ بی‌عَمَلانْ واجب است نشنیدن(۷۲) شُهره: مشهور(۷۳) واثِق: اطمینان‌کننده، اعتماددارنده، مطمئن(۷۴) عِنان از چیزی تافتن: کنایه از رو برگرداندن و برگشتن از چیزی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۷۵)عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۷۶)عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۷۷)؟عاشقِ صُنعِ(۷۸) خدا با فَر بوَدعاشقِ مصنوعِ(۷۹) او کافر بُوَد(۷۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۷۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۷۷) گبر: کافر(۷۸) صُنع: آفرینش(۷۹) مصنوع: آفریده، مخلوق------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shamsجامِ مُباح(۸۰) آمد، هین نوش کُنبازرَه از غابر(۸۱) و از ماجَرا(۸۰) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال(۸۱) غابر: گذشته------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2666, Divan e Shamsبه تن اینجا، به باطن در چه کاری؟شکاری می‌کنی، یا تو شکاری؟کز او در آینه ساعت به ساعتهمی‌تابد عَجَب نقش و نگاریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2979چون گزیدی پیر، نازک‌دل مباشسست و ریزیده(۸۲) چو آب و گِل مباشگر به هر زخمی تو پُرکینه شویپس کجا بی‌صیقل، آیینه شوی؟(۸۲) ریزیده: سست و ناتوان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsتو را هر آنکه بیآزرد، شیخ و واعظِ توستکه نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدتراستی آری، سعادت زایدتحدیث«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»حدیث«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزیدباقیِ غم‌ها خدا از وی بُریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1357, Divan e Shamsچرخ ار نگردد گردِ دل از بیخ و اصلش برکنمگردون اگر دونی(۸۳) کند گردونِ گردان بشکنم(۸۳) دونی: پستی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shamsاگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَدبگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَدحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۰۱Poem(Qazal)# 301, Divan e Hafezچرخ برهم زنم ار غیرِ مرادم گرددمن نه آنم که زبونی(۸۴) کَشم از چرخِ فلک(۸۴) زبونی: خواری، پستی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت(۸۵) را به جان شو مُشتریچون سپردی تن به خدمت، جان بَریور ریاضت آیدت بی‌اختیارسر بنهْ، شکرانه دِهْ، ای کامیار(۸۶)چون حقت داد آن ریاضت، شکر کنتو نکردی، او کشیدت ز‌امرِ کُن(۸۷)(۸۵) ریاضت: رنج، زحمت(۸۶) کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است(۸۷) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۸۸)(۸۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۸۹)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۸۹) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ(۹۰) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۹۱)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۹۰) تگ: ته و بُن(۹۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۹۲)که بگویید از طریقِ انبساط(۹۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۹۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۹۳) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۹۴) و سَنی(۹۵)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۹۴) حَبر: دانشمند، دانا(۹۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماهِ دُرُست را ببین، کو بشکست خوابِ ماتافت ز چرخِ هفتُمین در وطنِ خرابِ ماخواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ مامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1944پاک کن دو چشم را از مویِ عیبتا ببینی باغ و سَروستانِ(۹۶) غیب(۹۶) سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۹۷)چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند(۹۸)(۹۷) رَشَد: به راه راست رفتن(۹۸) می‌تند: از مصدر تنیدن. در این‌جا یعنی می‌گراید------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsجملهٔ ره، چکیده خون از سرِ تیغِ عشقِ اوجملهٔ کو گرفته بو از جگرِ کبابِ مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #911مُرده باید بود پیشِ حکمِ حقتا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۹۹)قرآن کریم، سورهٔ فلق (١١٣)، آیات ۱و ۲Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-2«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.»«بگو: به پروردگارِ صبح‌گاه پناه مى‌برم»«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ.»«از شر آنچه بيافريده‌است»(۹۹) رَبُّ الفَلَق: پروردگارِ صبحگاه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsشکّرِ باکَرانه را، شکّرِ بی‌کَرانه گفت:غِرّه شدی به ذوقِ خود، بشنو این جوابِ مامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583آن ادب که باشد از بهرِ خدااندر آن مُسْتَعجِلی(۱۰۰) نبْود روا وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضیمی‌شتابد، تا نگردد مرتضی(۱۰۱)ترسد ار آید رضا، خشمش رَوَدانتقام و ذوقِ آن، فایِت(۱۰۲) شود شهوتِ کاذب شتابد در طعامخوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۱۰۳) اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْتا گُواریده شود آن بی‌گِرِه(۱۰۰) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۱۰۱) مرتضی: خشنود، راضی(۱۰۲) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۱۰۳) سَقام: بیماری------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsرُوتُرشی چرا؟ مگر صاف نَبُد شرابِ تو؟از پیِ امتحان بخور یک قدح از شرابِ مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shamsخاموش کن گر بلبلی، رُو سویِ گلشن باز پَربلبل به خارِستان رَوَد، اما به نادر، گه‌گهیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232نه تو اَعْطَیْنٰاکَ کَوْثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟ یا مگر فرعونی و، کَوْثَر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای علیل(۱۰۴)توبه کن، بیزار شو از هر عدو(۱۰۵)کو ندارد آبِ کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (۱)«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (۲)«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (۳)«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»(۱۰۴) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۱۰۵) عدو: دشمن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsاز تبریز، شمسِ دین روی نمود، عاشقانای که هزار آفرین بر مَه و آفتابِ مامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537چارۀ آن دل عطای مُبدِلی(۱۰۶) استدادِ(۱۰۷) او را قابلیّت شرط نیستبلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوستدادْ لُبّ و قابلیّت هست پوست(۱۰۶) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده(۱۰۷) داد: عطا، بخشش------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335گر امین آیید سو‌یِ اهلِ ر‌ازوار‌هید از سَر‌کُلَه مانندِ بازسَرْ کلاهِ چشم‌بندِ گوش‌‌بندکه از‌و بازست مسکین و نَژَند(۱۰۸) ز‌آن کُلَه مر چشمِ بازان را سَد استکه همه میلش سویِ جنسِ خو‌د استچو‌ن بُر‌ید از جنس، با شَه گشت یاربرگُشایَد چشمِ او را باز‌‌د‌ارراند دیو‌ان را حق از مِرصادِ(۱۰۹) خو‌یشعقلِ جُز‌و‌ی را ز استبدادِ(۱۱۰) خو‌یشقرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴Quran, Al-Fajr(#89), Line #14«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.» که سَر‌ی(۱۱۱) کم کن نه‌ای تو مستبِدبلکه شاگر‌دِ دلی و مستعِدرُو برِ دل، رُو که تو جز‌وِ دلیهین که بندهٔ پادشاهِ عا‌دلی بندگیّ او بِهْ از سلطانی استکه اَنا(۱۱۲) خَیْرٌ(۱۱۳) د‌مِ شیطانی استقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-A'raaf(#7), Line #12«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ … .»«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم، … .»فر‌ق بین و بر‌گُز‌ین تو ای حبیس(۱۱۴)بندگیِّ آد‌م از کِبرِ بلیسگفت آنکه هست خو‌‌ر‌شیدِ رَه، اوحر‌فِ طُو‌بٰی(۱۱۵) هر که ذَلَّتْ نَفْسُهُ(۱۱۶) خبر«خوشا به حال کسی که نَفْسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»سایهٔ‌ طُو‌‌بی ببین و خو‌ش بخسپسر بنه در سایه بی‌‌‌ سَرکَش بخسپظِلِّ(۱۱۷) ذَلَّتْ نَفْسُهُ خو‌ش مَضْجَعی‌ست(۱۱۸)مستعدِّ آن صفا را مَهْجَعی‌ست(۱۱۹)سايه خاكساری و انکسار نَفْس، (کوچک کردن من ذهنی)، واقعاً خوابگاه خوبی است، این خوابگاه برای کسی است، که لایق و مستعد آن صفا باشد.گر از‌ین سایه رَو‌‌ی سو‌یِ مَنیز‌و‌د طاغی(۱۲۰) گر‌دی و رَه گُم کنی(۱۰۸) نَژَند: افسرده، اندوهگین(۱۰۹) مِرصادِ: کمینگاه(۱۱۰) استبداد: خودرأی بودن، خودکامگی(۱۱۱) سَر‌ی: ریاست، سروری، بزرگی(۱۱۲) اَنا: من(۱۱۳) خَیْر: بهتر(۱۱۴) حبیس: محبوس(۱۱۵) طُو‌بٰی: درختی است در بهشت(۱۱۶) ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نَفْسِ او(۱۱۷) ظِلّ: سایه(۱۱۸) مَضجَع: خوابگاه، استراحتگاه(۱۱۹) مَهْجَع: خوابگاه، استراحتگاه(۱۲۰) طاغی: سرکش، طغیان‌کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۲۱)«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A'raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» (۱۲۱) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216علّتِ ابلیس اَنَاخَیری بُده‌ستوین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ستغیرتش بر دیو و بر اُستور(۱۲۲) نیست(۱۲۲) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #360بنده را کِی زَهره باشد کز فُضول(۱۲۳)امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟آن، خدا را می‌رسد کو امتحانپیش آرَد هر دَمی با بندگان(۱۲۳) فُضول: فضولی و گستاخی------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3348 «بیان آنکه یٰا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ‌اللهِ وَ رَسُولِهِ» چون نبی نیستی ز اُمّت باش چون که سلطان نه‌ای رعیّت باشپس‌روِ خاموش باش، از خود زحمتی و رایی مَتَراشپس‌روِ عارفان و خامُش باش از خودی رای و زحمتی مَتَراشقرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #1«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، بر خدا و پيامبر او پيشى مگيريد و از خدا بترسيد، زيرا خدا شنوا و داناست.»پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیاد(۱۲۴)زیرِ ظِلِّ امرِ شیخ(۱۲۵) و او‌ستاد و‌‌ر‌نه گرچه مستعدّ و قابلیمسخ گر‌دی تو ز لافِ کاملی هم ز استعداد و‌امانی اگرسرکشی ز استادِ ر‌ا‌ز و باخبرصبر کن در مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی(۱۲۶) تو هنو‌‌زو‌ر بُو‌ی بی‌صبر، گر‌دی پا‌ره‌د‌و‌ز کهنه‌دو‌‌‌‌ز‌ان گر بُدیشان صبر و حلم(۱۲۷)جمله نو‌د‌و‌ز‌ان شدندی هم به علم پس بکو‌شی و به آخِر از کَلال(۱۲۸)هم تو گوئی خویش کِالعقلُ عِقال(۱۲۹ و ۱۳۰)همچو آن مردِ مُفَلْسِف(۱۳۱) ر‌و‌زِ مرگعقل را می‌دید بس بی‌‌‌‌‌ بال و برگ بی‌غر‌ض می‌کرد آن دم اعترافکز ذکاو‌‌ت راندیم اسب از گزاف از غروری سَر کشیدیم از رجالآشنا(۱۳۲) کردیم در بحرِ خیالآشنا هیچست اندر بحرِ رو‌حنیست اینجا چاره جز کشتیِّ نو‌ح این چنین فر‌مو‌د آن شاهِ رُسُل(۱۳۳)که مَنَم کشتی در این د‌ر‌‌یایِ کُل یا کسی کو در بصیرت‌هایِ منشد خلیفهٔ‌ راستی بر جایِ منکشتیِ نو‌حیم در در‌یا که تارو نگردانی ز کشتی ای فَتیٰ همچو کَنعان سو‌یِ هر کو‌هی مَرُواز نُبی(۱۳۴) لاعٰاصِمَ الْیَومَ(۱۳۵) شنو قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳Quran, Hud(#11), Line #43«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. گفت: امروز هيچ نگهدارنده‌اى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرق‌شدگان بود.»می‌نماید پست این کشتی ز بندمی‌نماید کوهِ فکر‌ت بس بلندپست منگر هان و هان این پست رابنگر آن فضلِ حقِ پیوست را در علوِّ(۱۳۶) کوهِ فکر‌ت کم نگرکه یکی مو‌جش کند ز‌یر و زَ‌بَر گر تو کنعانی، ندار‌ی با‌‌و‌ر‌مگر دو صد چندین نصیحت پَروَرَمگو‌شِ کنعان کِی پذیرد این کلام؟که بر‌ او مُهرِ خدای است و خِتام(۱۳۷) کِی گذارَد موعظه بر مُهرِ حق؟کِی بگر‌دانَد حَدَث حکمِ سَبَق(۱۳۸)؟ لیک می‌گو‌یم حدیثِ خو‌ش‌پی‌ای(۱۳۹)بر امیدِ آنکه تو کَنعان نه‌ایآخِر این اقرار خو‌اهی کر‌د هینهم ز اوّل رو‌ز آخِر را ببین می‌تو‌انی دید آخِر را، مکنچشمِ آخِربینْت را کو‌رِ کَهُنهر که آخِربین بُوَد مسعو‌دو‌ارنبو‌دش هر دَم ز رَه رفتن عِثار(۱۴۰)گر نخو‌اهی هر دَمی این خُفت‌ و خیزکُن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز کُحْلِ(۱۴۱) دیده ساز خاکِ پاش راتا بیندا‌ز‌ی سَرِ او‌باش را که از‌ین شاگر‌د‌ی و ز‌ین اِفتقار(۱۴۲)سو‌ز‌نی باشی، شو‌ی تو ذ‌و‌الْفَقار سُر‌مه کن تو خاکِ هر بگز‌یده راهم بسو‌ز‌د، هم بساز‌د دیده را چشم اُشتر زآن بُوَد بس نو‌ربارکو خو‌رَد از بهرِ نو‌رِ چشم، خار(۱۲۴) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری(۱۲۵) شیخ: انسانِ کامل(۱۲۶) مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی: چکمه‌دوزی(۱۲۷) حِلم: فضاگشایی(۱۲۸) کَلال: خستگی، درماندگی(۱۲۹) عِقال: زانوبند شتر(۱۳۰) کِالعقلُ عِقال: عقل به منزلهٔ زانوبند است.(۱۳۱) مُفَلْسِف: فلسفه‌دان(۱۳۲) آشنا: شنا(۱۳۳) رُسُل: رسولان(۱۳۴) نُبی: قرآن کریم(۱۳۵) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست.(۱۳۶) علوّ: بلندی، بزرگی(۱۳۷) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند.(۱۳۸) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.(۱۳۸) حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی(۱۳۹) حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده(۱۴۰) عِثار: لغزش(۱۴۱) کُحْل: سُرمه(۱۴۲) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی-------------------------مجموع لغات:(۱) ماهِ دُرُست: ماه شبِ چهارده، ماهِ کامل، بدر(۲) تافت: تابید(۳) چرخِ هفتُمین: فلکِ هفتم، در اینجا منظور عرش است.(۴) کو: کوی، محلّه(۵) باکَرانه: محدود، متناهی(۶) غِرّه: مغرور(۷) ظَلام: تاریکی(۸) ذُبال: فتیله‌ها، شعله‌ها، جمعِ ذُبالَه(۹) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار(۱۰) بیستی: بِایستی(۱۱) اَوْحَد: یگانه، یکتا(۱۲) ذُرّیّات: جمع ذُرّیَّة به معنی فرزند، نسل(۱۳) فَرَس: اسب(۱۴) نَمَط: طریقه و روش(۱۵) فُجْفُج: پچ‌پچ کردن(۱۶) قاهر: چیره، غالب(۱۷) مُهلِک: هلاک کننده(۱۸) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۹) دلق: مخفّفِ دلقک(۲۰) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.(۲۱) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ(۲۲) خوف: ترس(۲۳) نَکال: کیفر، عقوبت(۲۴) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۲۵) رُستَن: روییدن(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده(۲۷) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی(۲۸) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۲۹) ناموس: خودبینی، تکبّر(۳۰) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۳۱) اَمَل: آرزو(۳۲) عوری: برهنگی(۳۳) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار(۳۴) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۳۵) مَمات: مُردن، مُردگی(۳۶) بطن: شکم(۳۷) مَخْلَص: محل خلاصى(۳۸) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۳۹) نُون: ماهى(۴۰) دَرَج: درجه(۴۱) اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.(۴۲) هو: خداوند(۴۳) شَط: رودخانه(۴۴) بلاغ: دلالت(۴۵) جَذوب: بسیار جذب کننده(۴۶) أنصِتُوا: خاموش باشید(۴۷) رِند: آزاده(۴۸) فُضول: کسی که بی‌جهت در کارِ دیگران دخالت کند.(۴۹) رَیب: شک(۵۰) شَبان: چوپان(۵۱) وادیِ اَیْمَن: وادی مقدس را گویند و آن بیابان و صحرایی است که در آنجا به حضرت موسی وحی رسید.(۵۲) شباب: جوانی(۵۳) شِیب: پیری(۵۴) لاجَرَم: به ناچار(۵۵) تأویل: تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح(۵۶) نقصان: کمی، کاستی(۵۷) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی(۵۸) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۵۹) مَصْقُول: صیقل‌یافته(۶۰) غمّاز: سخن‌چین(۶۱) بوک: باشد که، شاید که(۶۲) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان(۶۳) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.(۶۴) مُقْتَرِن: قرین(۶۵) کُفو: همتا، نظیر(۶۶) مِری‌: ستیز و جدال(۶۷) حُلو: شیرین(۶۸) حامِض: ترش(۶۹) داحِض: باطل(۷۰) تَحَرّی: جستجو(۷۱) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۷۲) شُهره: مشهور(۷۳) واثِق: اطمینان‌کننده، اعتماددارنده، مطمئن(۷۴) عِنان از چیزی تافتن: کنایه از رو برگرداندن و برگشتن از چیزی(۷۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۷۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۷۷) گبر: کافر(۷۸) صُنع: آفرینش(۷۹) مصنوع: آفریده، مخلوق(۸۰) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال(۸۱) غابر: گذشته(۸۲) ریزیده: سست و ناتوان(۸۳) دونی: پستی(۸۴) زبونی: خواری، پستی(۸۵) ریاضت: رنج، زحمت(۸۶) کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است(۸۷) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.(۸۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۸۹) حَدید: آهن(۹۰) تگ: ته و بُن(۹۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۹۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۹۳) نَفَخْتُ: دمیدم(۹۴) حَبر: دانشمند، دانا(۹۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۹۶) سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان(۹۷) رَشَد: به راه راست رفتن(۹۸) می‌تند: از مصدر تنیدن. در این‌جا یعنی می‌گراید(۹۹) رَبُّ الفَلَق: پروردگارِ صبحگاه(۱۰۰) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۱۰۱) مرتضی: خشنود، راضی(۱۰۲) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۱۰۳) سَقام: بیماری(۱۰۴) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۱۰۵) عدو: دشمن(۱۰۶) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده(۱۰۷) داد: عطا، بخشش(۱۰۸) نَژَند: افسرده، اندوهگین(۱۰۹) مِرصادِ: کمینگاه(۱۱۰) استبداد: خودرأی بودن، خودکامگی(۱۱۱) سَر‌ی: ریاست، سروری، بزرگی(۱۱۲) اَنا: من(۱۱۳) خَیْر: بهتر(۱۱۴) حبیس: محبوس(۱۱۵) طُو‌بٰی: درختی است در بهشت(۱۱۶) ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نَفْسِ او(۱۱۷) ظِلّ: سایه(۱۱۸) مَضجَع: خوابگاه، استراحتگاه(۱۱۹) مَهْجَع: خوابگاه، استراحتگاه(۱۲۰) طاغی: سرکش، طغیان‌کننده(۱۲۱) دَنی: فرومایه، پست(۱۲۲) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر(۱۲۳) فُضول: فضولی و گستاخی(۱۲۴) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری(۱۲۵) شیخ: انسانِ کامل(۱۲۶) مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی: چکمه‌دوزی(۱۲۷) حِلم: فضاگشایی(۱۲۸) کَلال: خستگی، درماندگی(۱۲۹) عِقال: زانوبند شتر(۱۳۰) کِالعقلُ عِقال: عقل به منزلهٔ زانوبند است.(۱۳۱) مُفَلْسِف: فلسفه‌دان(۱۳۲) آشنا: شنا(۱۳۳) رُسُل: رسولان(۱۳۴) نُبی: قرآن کریم(۱۳۵) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست.(۱۳۶) علوّ: بلندی، بزرگی(۱۳۷) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند.(۱۳۸) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.(۱۳۸) حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی(۱۳۹) حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده(۱۴۰) عِثار: لغزش(۱۴۱) کُحْل: سُرمه(۱۴۲) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی

    Ganje Hozour audio Program #998

    Play Episode Listen Later Feb 21, 2024


    برنامه شماره ۹۹۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲۰ فوریه ۲۰۲۴ - ۲ اسفند ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۸ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه می‌شوری؟ حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس خدای ناصر(۱) و، هر سو شرابِ منصوری(۲) به دست طرّهٔ(۳) خوبان به جایِ دستهٔ گل به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری(۴) هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری(۵) هزار گونه زلیخا و یوسفند اینجا شرابِ روح‌ فزای و سماعِ طنبوری(۶) جواهر از کفِ دریایِ لامکان ز گزاف به پیشِ مؤمن و کافر نهاده کافوری(۷) میانِ بحرِ عسل، بانگ می‌زند هر جان صلا، که باز رهیدم ز شهدِ زنبوری فتاده‌اند به هم عاشقان و معشوقان خراب و مست، رهیده ز نازِ مَستوری(۸) قیامت‌ است همه راز و ماجراها فاش که مرده زنده کند ناله‌هایِ ناقوری(۹) برآر باز سر، ای استخوانِ پوسیده اگرچه سخرهٔ(۱۰) ماری و طعمهٔ موری ز مور و مار خریدت امیرِ کُن فَیَکُون(۱۱)* بپوش خلعتِ میری، جزای مأموری(۱۲) تو راست کانِ گُهَر، غصّهٔ دکان بگذار ز نورِ پاک خوری، بِهْ که نانِ تنّوری شکوفه‌هایِ شرابِ خدا شکفت، بِهِل(۱۳) شکوفه‌ها(۱۴) و خمارِ شرابِ انگوری جمالِ حور بِهْ از بردگانِ بلغاری(۱۵) شرابِ روح بِهْ از آش‌های بلغوری(۱۶) خیالِ یار به حمّامِ اشکِ من آمد نشست مردمکِ دیده‌ام به ناطوری(۱۷) دو چشمِ تُرکِ خطا را چه ننگ از تنگی؟ چه عار دارد سبّاحِ(۱۸) جان از این عوری(۱۹)؟ درخت شو، هله، ای دانه‌ای که پوسیدی تویی خلیفه و دستورِ ما به دستوری(۲۰) که دیده‌‌است چنین روز با چنان روزی که واخرد همه را از شبی و شبکوری کرم گشاد چو موسی کنون یدِ بیضا جهان شده‌ست چو سینا و سینهٔ نوری دلا، مقیم شو اکنون به مجلسِ جان‌ها که کدخدایِ مقیمانِ بیتِ مَعموری(۲۱) مباش بستهٔ مستی، خراب باش خراب یقین بدانکه خرابی‌ست اصلِ مَعموری(۲۲) خراب و مستِ خدایی در این چمن امروز هزار شیشه اگر بشکنی تو، مَعذوری به دستِ ساقیِ تو خاک می‌شود زرِ سرخ چو خاکِ پای وی‌ای خسروی و فَغفوری(۲۳) صلایِ صحّتِ جان هر کجا که رنجوری‌ست تو مرده زنده شدن بین، چه جایِ رنجوری؟ غلامِ شعر بدآنم که شعر گفتهٔ توست که جانِ جانِ سرافیل و نفخهٔ صوری سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمی‌ست(۲۴) که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری ز حرف و صوت بباید شدن به منطقِ جان اگر غفار(۲۵) نباشد، بس است مغفوری(۲۶) کز آن طرف شنوااند بی‌زبان دل‌ها نه رومی‌ست و نه ترکی و نی نشابوری بیا که همرهِ موسی شویم تا کُهِ طور که کَلَّمَ الله(۲۷) آمد مخاطبهٔ(۲۸) طوری** که دامنم بگرفته‌ست و می‌کشد عشقی چنانکه گرسنه گیرد کنارِ کَندوری(۲۹) ز دستِ عشق که جسته‌ست تا جَهَد دلِ من؟ به قبضِ عشق بُوَد قبضهٔ قلاجوری(۳۰) * قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲ «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» «چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.» * قرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۹۶ «مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» «آنچه نزد شماست فنا مى‌شود و آنچه نزد خداست باقى مى‌ماند. و آنان را كه شكيبايى ورزيدند پاداشى بهتر از كردارشان خواهيم داد.» ** قرآن کریم، سورهٔ نسا (۴)، آیهٔ ۱۶۴ «… وكَلَّمَ اللهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا» «… و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بى‌ميانجى.» (۱) ناصر: یاری‌کننده، یاور، فاتح (۲) منصور: یاری شده، پیروز. شرابِ منصوری: میِ وحدت و معرفت که حلّاج را به گفتن انَاالحق واداشت. (۳)طُرّه: زُلف، موی پیشانی یار (۴) مَحفوری: نوعی فرش، زیلو (۵) زُرزور: پرندۀ کوچک سیاه‌رنگ دارای خال‌های سفید، سار. زُرزوری: مجازاً ضعیف و ناتوان (۶) طنبوری: طنبورزن، طنبورنواز (۷) کافور: ماده‌ای سفیدرنگ، خوش‌بو، یکی از چشمه های بهشت. کافوری: مجازاً خداوند، عارف کامل (۸) مَستوری: پرده‌نشینی، پاکدامنی، عفّت (۹) ناقور: سازی بادی که شبیه بوق یا شیپور است. (۱۰) سخره: ذلیل و زیردست (۱۱) کُن فَیَکُون: باش و می‌شود. اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶). (۱۲) جزای مأموری: اشاره است به آیاتی که خداوند مؤمنان را به سبب اعمالشان به بهشت وعده داده است. (۱۳) بِهِل: بگذار، رها کن (۱۴) شکوفه: استفراغ (۱۵) بردگانِ بلغاری: کنیز و غلامی که از بلغارستان می‌آ‌ورده‌اند. (۱۶) آشِ بلغور: آشی که از گندم خرد‌شده بپزند. (۱۷) ناطور: باغبان، کشتبان، نگهبان، واژهٔ ترکی به معنی سردستهٔ کارگران حمام و در اینجا معنی اخیر مراد است. (۱۸) سبّاح: شناگر (۱۹) عوری: برهنگی، لخت بودن (۲۰) دستور:‌ وزیر (۲۱) بیتِ مَعمور: خانه‌ای در آسمان چهارم، مقابل کعبه (۲۲) مَعمور: آباد شده، آبادان (۲۳) فَغفور: لقبِ پادشاهانِ چین (۲۴) کمانِ خوارزمی‌: کمانی که در سرزمینِ خوارزم می‌ساخته‌اند. (۲۵) غفار: غفّار، بخشنده، از نام‌های خداوند (۲۶) مغفور: آمرزیده شده (۲۷) کَلَّمَ الله: خدا (با موسى) سخن گفت. اشاره به آیهٔ ۱۶۴، سورهٔ نسا (۴). (۲۸) مخاطبه: گفتگو و خطابه (۲۹) کَندوری: سفره، خوان (۳۰) قلاجور: نوعی شمشیر، شمشیرِ آبدار ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه می‌شوری؟ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷ لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست ای مسلمان بایدت تسلیم جُست - شوریدن یعنی چه؟ - «تو یکی نِه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز» - هر چه بشود، هر اتفاقی بیفتد، من چراغ خودم را می‌افروزم. - حواسم رو خودم، یا دیگران؟ - هر چه بشود، مرغِ خویشم - اگر حواسم روی خودم نیست، از طریق فضاگشایی، از مردم و خدا عذرخواهی می‌کنم. - هیچ اتفاقی سبب نمی‌شود که من تمرکزم را از روی خودم بردارم. - سه بیت قرین را می‌خوانم. - قرین جنسِ من را تعیین می‌کند یا خودم؟ این لحظه از جنسِ اصلی خودم می‌شوم یا دیگران مرا از جنسِ خودشان می‌کنند؟ - سَیرانِ درشت با زیاده‌روی در آن‌ (فحشِ اجتهاد)، یا اجتهادِ‌ گرم؟ - آیا می‌دانم که سَیرانِ درشت (عمل بر حسب عقل من ذهنی) به نفعِ دیو، و به ضررِ من خواهد بود؟ - پس دوباره و به طور مستمر از خودم بپرسم که حواسم روی خودم است، یا دیگران. مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶ از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او خو بدزدد دل نهان از خویِ او مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱ می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶ گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲٨ کاین چراغی را که هست او نورکار(۳۱) از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دور دار (۳۱) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷ تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟ تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروز مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷ مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷ گر بروید، ور بریزد صد گیاه عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست این دوم فانی است و آن اوّل درست مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶ او درون دام دامی می‌نهد جان تو نه این جهد نه آن جهد گر بروید، ور بریزد صد گیاه عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست این دوم فانی است و آن اوّل درست کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏ کار، آن دارد که حق افراشته است آخر آن روید که اوّل کاشته است‏ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹ که زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۳۲) چند اسپی تازی اندر راه کُشت جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۳۳)؟ از شتاب او و فُحشِ(۳۴) اِجتهاد(۳۵) غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد (۳۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار (۳۳) دلق: مخفّفِ دلقک (۳۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. (۳۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه می‌شوری؟ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹ در حَذَر(۳۶) شوریدنِ شور و شَر است رُو توکّل کن، توکّل بهتر است‌‌ با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز تا نگیرد هم قضا با تو ستیز مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۳۷) (۳۶) حذر: دوری کردن، پرهیز کردن. در اینجا یعنی دوری کردن از زندگی. (۳۷) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶ از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۳۸) منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۳۹) منصبِ تعلیم نو‌عِ شهو‌ت است هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است (۳۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن (۳۹) استماع: شنیدن، گوش دادن ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۹ اَیا(۴۰) نزدیکِ جان و دل، چنین دوری روا داری؟ به جانی کز وصالت زاد، مَهجوری(۴۱) روا داری؟ گرفتم دانهٔ تلخم، نشاید کِشت و خوردن را تو با آن لطفِ شیرین‌کار(۴۲)، این شوری روا داری؟ (۴۰) اَیا: به معنی «اِی» است که به عربی «یا» گویند که حرف ندا باشد. (۴۱) مَهجور: جامانده، دورافتاده (۴۲) شیرین‌کار: آن که دانه‌های شیرین کارَد، ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان می‌دهد. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶ گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان گفت: خَرّوب(۴۳) است ای شاهِ جهان گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟ گفت: من رُستَم، مکان ویران شود (۴۳) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳ گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟ کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰ چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَد نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸ زان چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین می‌دهیم کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کُشد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲ هِل(۴۴) تا کُشد تو را، نه که آبِ حیات اوست؟ تلخی مکُن که دوست، عسل‌وار می‌کشد (۴۴) هِل: بگذار، اجازه بده. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰ جهدِ فرعونی، چو بی‌توفیق بود هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۴۵) بود (۴۵) تَفتیق: شکافتن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶٣۵ اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تا دل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرا سَر بُر‌و‌ن آ‌رَد دلش از بُخْشِ(۴۶) راز اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز (۴۶) بُخْش: سوراخ، منفذ ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ اوّل و آخِر تویی ما در میان هیچ هیچی که نیاید در بیان « همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.» قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳ «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.» «اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷ گفته او را من زبان و چشمِ تو من حواس و من رضا و خشمِ تو رُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۴۷) توی سِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُوی (۴۷) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند. ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷ جامِ مُباح(۴۸) آمد، هین نوش کُن بازرَه از غابر(۴۹) و از ماجَرا (۴۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال (۴۹) غابر: گذشته ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹ نعرهٔ لاضَیْر(۵۰) بر گردون رسید هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت. قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰ «قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.» «گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.» (۵۰) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢۴۴۵ باز‌خر ما را ازین نَفْسِ پلید کاردش تا استخوانِ ما رسید مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰ ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم از وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم ای خُنُک(۵۱) آن را که ذاتِ خود شناخت اندر امنِ سَرمَدی(۵۲) قصری بساخت (۵۱) خُنُک: خوشا (۵۲) سَرمَدی: ابدی، جاودانه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱ هیچ کُنجی بی‌دَد(۵۳) و بی‌دام نیست جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست (۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۶ قهرِ حق بهتر ز صد حِلمِ(۵۴) من است منع کردن جان ز حق، جان کندن است (۵۴) حِلم: فضاگشایی، در اینجا یعنی فضاگشاییِ ذهنی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶ عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش با‌خبر گشتند از مولایِ خویش بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۵۵) بهشت حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت حدیث «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.» «بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» (۵۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۶ کُشته از ره، جمله‏ٔ شب بی‏‌علف گاه در جان کَندن و، گه در تلف‏ خر همه شب ذکر می‏‌کرد: ای اِله جُو رها کردم، کم از یک مشت کاه با زبانِ حال می‏‌گفت: ای شیوخ رحمتی، که سوختم زین خامِ شوخ‏(۵۶) (۵۶) خامِ شوخ‏: نادانِ گستاخ و بی‌شرم ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰ عمر بی‌توبه، همه جان کندن است مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹ گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود. قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳ «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.» «آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸ گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۷) شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت. قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶ «قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ» «ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» (۵۷) دَنی: فرومایه، پست ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳ نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند در دو صورت خویش را بنموده‌اند چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۰ کشتیِ نو‌حیم در در‌یا که تا رو نگردانی ز کشتی ای فَتیٰ همچو کَنعان سو‌یِ هر کو‌هی مَرُو از نُبی(۵۸) لاعٰاصِمَ الْیَومَ(۵۹) شنو می‌نماید پست این کشتی ز بند می‌نماید کوهِ فکر‌ت بس بلند قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳ «قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» «گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. گفت: امروز هيچ نگهدارنده‌اى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرق‌شدگان بود.» (۵۸) نُبی: قرآن کریم (۵۹) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٢٢۵ هر ولی را نوح و کشتیبان شناس صحبتِ این خلق را طوفان شناس مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۸ ره نیابد از ستاره هر حواس جز که کشتیبانِ اِستاره‌شناس مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۳ پست منگر هان و هان این پست را بنگر آن فضلِ حقِ پیوست را در علوِّ(۶۰) کوهِ فکر‌ت کم نگر که یکی مو‌جش کند ز‌یر و زَ‌بَر گر تو کنعانی، ندار‌ی با‌‌و‌ر‌م گر دو صد چندین نصیحت پَروَرَم (۶۰) علوّ: بلندی، بزرگی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴ طالب است و غالب است آن کردگار تا ز هستی‌ها برآرَد او دَمار مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۶ گو‌شِ کنعان کِی پذیرد این کلام؟ که بر‌ او مُهرِ خدای است و خِتام(۶۱) کِی گذارَد موعظه بر مُهرِ حق؟ کِی بگر‌دانَد حَدَث(۶۲) حکمِ سَبَق؟ لیک می‌گو‌یم حدیثِ خو‌ش‌پی‌ای(۶۳) بر امیدِ آنکه تو کَنعان نه‌ای آخِر این اقرار خو‌اهی کر‌د هین هم ز او‌ّل رو‌ز آخِر را ببین می‌تو‌انی دید آخِر را، مکن چشمِ آخِربینْت را کو‌رِ کَهُن (۶۱) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند. (۶۲) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده. (۶۳) حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶ اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۸۵ گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر چشم ز اوّل بند و پایان را نگر مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷۱ هر که آخِربین بُوَد مسعو‌دو‌ار نبو‌دش هر دَم ز رَه رفتن عِثار(۶۴) گر نخو‌اهی هر دَمی این خُفت‌ و خیز کُن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز کُحْلِ(۶۵) دیده ساز خاکِ پاش را تا بیندا‌ز‌ی سَرِ او‌باش را که از‌ین شاگر‌د‌ی و ز‌ین اِفتقار(۶۶) سو‌ز‌نی باشی، شو‌ی تو ذ‌و‌الْفَقار سُر‌مه کن تو خاکِ هر بگز‌یده را هم بسو‌ز‌د، هم بساز‌د دیده را چشم اُشتر زآن بُوَد بس نو‌ربار کو خو‌رَد از بهرِ نو‌رِ چشم، خار (۶۴) عِثار: لغزش (۶۵) کُحْل: سُرمه (۶۶) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱ پَرده‌هایِ دیده را دارویِ صَبر هم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْر مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱۴ تیغِ چوبین را مَبَر در کارزار(۶۷) بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار(۶۸) (۶۷) کارزار: جنگ و نبرد (۶۸) زار: خراب و نابسامان ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲ اُذْکُروا الله کارِ هر اوباش نیست اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۶۹) نیست لیک تو آیِس(۷۰) مشو، هم پیل باش ور نه پیلی، در پی تبدیل باش کیمیاسازانِ(۷۱) گَردون را ببین بشنو از میناگَران(۷۲) هر دَم طنین قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا» «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.» قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸ «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.» «ای جانِ آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.» (۶۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس (۷۰) آیس: ناامید (۷۱) کیمیاساز: کیمیاگر (۷۲) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعاب‌های رنگین می‌آراید. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۹ تو وَرایِ عقلِ کُلّی در بیان آفتابی، در جنون چونی نهان؟‏ گفت: این اوباش، رایی می‏‌زنند تا درین شهرِ خودم قاضی کنند دفع می‏‌گفتم، مرا گفتند: نی نیست چون تو عالِمی، صاحب‌فَنی‏ با وجودِ تو حرام است و خبیث که کم از تو در قضا گوید حدیث‏ در شریعت نیست دستوری که ما کمتر از تو شَه کنیم و پیشوا زین ضرورت گیج و دیوانه شدم لیک در باطن همانم که بُدم‏ عقلِ من گنج است و من ویرانه‏‌ام گنج اگر پیدا کنم، دیوانه‏‌ام‏ اوست دیوانه که دیوانه نشد این عَسَس(۷۳) را دید و، در خانه نشد دانشِ من، جوهر آمد نه عَرَض این بهایی نیست بهرِ هر غَرَض (۷۳) عَسَس: داروغه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۲ قصر چیزی نیست، ویران کن بدن گنج در ویرانی است، ای میرِ من مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۲۸ کانِ قندم، نیْسِتانِ شِکَّرم هم ز من می‏‌رویَد و، من می‏‌خورم مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۴ او ز شَرِّ عامه اندر خانه شد او ز ننگِ عاقلان دیوانه شد مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲ در میانِ صالحان، یک اَصلَحی‎ست بر سرِ توقیعش(۷۴) از سلطان صَحی‎ست(۷۵) کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن(۷۶) کُفوِ(۷۷) او نبْود کِبار اِنس و جِن در مِری‌اَش(۷۸) آنکه حُلو(۷۹) و حامِض(۸۰) است حجّتِ ایشان برِ حق داحِض(۸۱) است که چو ما او را به خود افراشتیم عذر و حجّت از میان برداشتیم (۷۴) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان (۷۵) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است. (۷۶) مُقْتَرِن: قرین (۷۷) کُفو: همتا، نظیر (۷۸) مِری‌: ستیز و جدال (۷۹) حُلو: شیرین (۸۰) حامِض: ترش (۸۱) داحِض: باطل ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷ مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش جوهر آن باشد که قایم با خودست آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴ وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی می‌شتابد، تا نگردد مرتضی(۸۲) ترسد ار آید رضا، خشمش رود انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۸۳) شود شهوتِ کاذب شتابد در طعام خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۸۴) اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه (۸۲) مرتضی: خشنود، راضی (۸۳) فایِت: از میان رفته، فوت شده (۸۴) سَقام: بیماری ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۳ اختیاری را نبودی چاشنی(۸۵) گر نگشتی آخِر او محو از منی در جهان گر لقمه و گر شربت است لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شد لذّتی بود او و لذّت‌گیر(۸۶) شد (۸۵) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در این‌جا به معنی لذّت و حلاوت است. (۸۶) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی. ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس خدای ناصر و، هر سو شرابِ منصوری مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ ننگرم کس را و گر هم بنگرم او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۸۷) عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۸۸) عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۸۹)؟ عاشقِ صُنعِ(۹۰) خدا با فَر بوَد عاشقِ مصنوعِ(۹۱) او کافر بُوَد (۸۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن (۸۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست. (۸۹) گبر: کافر (۹۰) صُنع: آفرینش (۹۱) مصنوع: آفریده، مخلوق ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٠ بهرِ دیدهٔ‌ روشنان، یزدانِ فرد(۹۲) شش جهت را مَظْهَرِ(۹۳) آیات کرد تا به هر حیوان و نامی(۹۴) که‌نْگََرَند از ریاضِ(۹۵) حُسنِ رَبّانی(۹۶) چرند بهرِ این فرمود با آن اِسْپَه(۹۷) او حَیْثُ وَلَّیْتُم فَثَمَّ وَجْهُهُ از اینرو خداوند خطاب به خیلِ مؤمنان فرمود: به هر طرف که روی کنید همانجا ذات الهی است. قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵ «وَلِله الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ ۚ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» «مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست. خدا فراخ‌رحمت و داناست.» (۹۲) یزدانِ فرد: خداوند یکتا (۹۳) مَظهَر: محلِ ظهور، جای آشکار شدن (۹۴) نامی: نموّ کننده، گیاه (۹۵) ریاض: جمعِ روضه، باغ‌ها (۹۶) حُسنِ رَبّانی: جمالِ الهی (۹۷) اِسْپَه: مخفّفِ اسپاه، سپاه، لشکر ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ به دست طرّهٔ خوبان به جایِ دستهٔ گل به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه چون برآید میوه، با اصحاب دِه مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲ نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟ پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟ یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۹۸) (۹۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵ ذرّه‌‌ای گر جهدِ تو افزون بُوَد در ترازویِ خدا موزون بُوَد مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠ از ترازو کم کُنی، من کم کنم تا تو با من روشنی، من روشنم مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ علّتی بتّر ز پندارِ کمال نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۹۹) (۹۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰ کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۰۰) ای بسی بسته به بندِ ناپدید (۱۰۰) حَدید: آهن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹ در تگِ(۱۰۱) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۰۲) گرچه جو صافی نماید مر تو را (۱۰۱) تگ: ته و بُن (۱۰۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰ حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۰۳) که بگویید از طریقِ انبساط (۱۰۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰ چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد. مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵ چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.» قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲ «قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.» «گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۰۴) بپذیر کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل (۱۰۴) نَفَخْتُ: دمیدم ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶ تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۰۵) و سَنی(۱۰۶) خویش را بدخُو و خالی می‌کنی (۱۰۵) حَبر: دانشمند، دانا (۱۰۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱ مردهٔ خود را رها کرده‌ست او مردهٔ بیگانه را جوید رَفو مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹ دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶ از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او خو بدزدد دل نهان از خویِ او مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱ می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶ گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴ بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت کآن فراق آرد یقین در عاقبت مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه می‌شوری؟ حیات موج‌زنان گشته اندرین مجلس خدای ناصر و، هر سو شرابِ منصوری به دستِ طرّهٔ خوبان به جایِ دستهٔ گل به زیرِ پای بنفشه به جایِ مَحفوری هزار جامِ سعادت بنوش ای نومید بگیر صد زر و زور ای غریبِ زُرزوری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ جواهر از کفِ دریایِ لامکان ز گزاف به پیشِ مؤمن و کافر نهاده کافوری مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸ گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۱۰۷)، کارِ توست ای تو اندر توبه و میثاق، سُست لیک من آن ننگرم، رحمت کنم رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا (۱۰۷) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷ چارۀ آن دل عطای مُبدِلی(۱۰۸) است دادِ(۱۰۹) او را قابلیّت شرط نیست بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست دادْ لُبّ(۱۱۰) و قابلیّت هست پوست (۱۰۸) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده (۱۰۹) داد: عطا، بخشش (۱۱۰) لُب: خالص و برگزیده از هر چیزی. مغز، مغز چیزی ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ فتاده‌اند به هم عاشقان و معشوقان خراب و مست، رهیده ز نازِ مَستوری مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹ دید خود مگذار از دیدِ خسان که به مُردارت کَشَند این کرکسان چشم چون نرگس فروبندی که چی؟ هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۱۱۱)؟ وآن عصاکش که گزیدی، در سفر خود ببینی باشد از تو کورتر دست، کورانه بِحَبْلِ الله زن جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳ «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا… .» «و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد… .» چیست حَبْلُ اللَه؟ رها کردن هوا کاین هوا شد صَرصَری مر عاد را خلق در زندان نشسته، از هواست مرغ را پَرها ببسته، از هواست ماهی اندر تابهٔ(۱۱۲) گرم، از هواست رفته از مستوریان شرم، از هواست (۱۱۱) اَچی: برادر (۱۱۲) تابه: ماهی‌تابه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳ ای بسا نازا که گردد آن گناه افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر لیک، کم خایَش(۱۱۳)، که دارد صد خطر ایمن‌آبادست آن راهِ نیاز ترک نازش گیر و، با آن ره بساز ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال آخِرُالْـاَمر، آن بر آن کس شد وَبال (۱۱۳) خایَش:‌ از مصدر خاییدن، یعنی جویدن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲ پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا تا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگو مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٢٣٣١ ایمنی بگذار و جایِ خوف باش بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵ تا نشویِ مَستِ خدا، غم نشود از تو جُدا تا صِفَتِ گُرگ دَری، یوسُفِ کَنعان نَبَری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ قیامت‌ است همه راز و ماجراها فاش که مُرده زنده کند ناله‌هایِ ناقوری مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸ رُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۱۱۴) توی سِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُوی (۱۱۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند. ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰ لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نام او قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱ بَر خیالی صُلحشان و جنگشان وز خیالی فخرشان و نَنگشان مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ برآر باز سر، ای استخوانِ پوسیده اگرچه سخرهٔ ماری و طعمهٔ موری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹ آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمان بود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگساره‌ای(۱۱۵) (۱۱۵) سَگساره: سگ‌طبع ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ تو راست کانِ گُهَر، غصّهٔ دکان بگذار ز نورِ پاک خوری، بِهْ که نانِ تنّوری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹ دکّان ز خود پرداختم، انگازها(۱۱۶) انداختم قدرِ جنون بشناختم، زاندیشه‌ها گشتم بَری (۱۱۶) انگاز: دست‌افزار، آلت ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ شکوفه‌هایِ شرابِ خدا شکفت، بِهِل شکوفه‌ها و خمارِ شرابِ انگوری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲ نه از نبیذِ(۱۱۷) لذیذش شکوفه‌ها(۱۱۸) و خُمار نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل(۱۱۹) و تب‌ها (۱۱۷) نبیذ: شراب (۱۱۸) شکوفه‌: استفراغ (۱۱۹) دُمَّل: آبسه، زخم ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۵ نه مستیی که تو را آرزویِ عقل آید ز مستیی که کند روح و عقل را بیدار ز هر چه دارد غیرِ خدا شکوفه(۱۲۰) کند از آنکه غیرِ خدا نیست جز صُداع(۱۲۱) و خمار (۱۲۰) شکوفه: استفراغ، قی کردن (۱۲۱) صُداع: سردرد ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ درخت شو، هله، ای دانه‌ای که پوسیدی تویی خلیفه و دستورِ ما به دستوری مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱ در دَمَم، قصّاب‌وار این دوست را تا هِلَد(۱۲۲) آن مغزِ نغزش، پوست را (۱۲۲) هِلَد: از مصدرِ هلیدن به معنی گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ مباش بستهٔ مستی، خراب باش خراب یقین بدانکه خرابی‌ست اصلِ مَعموری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵ تو همچو وادیِ(۱۲۳) خشکی و ما چو بارانی تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری (۱۲۳) وادی: بیابان ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲ زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب هزار شور درافکنْد در مُرتَّب‌ها مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ خراب و مستِ خدایی در این چمن امروز هزار شیشه اگر بشکنی تو، مَعذوری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵ چون در کفِ سلطان شدم، یک حبّه بودم، کان شدم گر در ترازویم نهی، می‌دان که میزان بشکنم چون من خراب و مست را در خانهٔ خود ره دهی پس تو ندانی این قَدَر کاین بشکنم، آن بشکنم؟ گر پاسبان گوید که هی، بر وی بریزم جامِ می دربان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم چرخ ار نگردد گردِ دل از بیخ و اصلش برکنم گردون اگر دونی کند گردونِ گردان بشکنم مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ چونکه من از دست شدم، در رهِ من شیشه منه ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢ خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ صلایِ صحّتِ جان هر کجا که رنجوری‌ست تو مرده زنده شدن بین، چه جایِ رنجوری؟ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸ چون به من زنده شود این مُرده‌تن جانِ من باشد که رو آرَد به من مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ سخن چو تیر و زبان چون کمانِ خوارزمی‌ست که دیر و دور دهد دست، وای از این دوری مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳ آن‌چه حقّ است اَقْرَب از حَبل‌الْوَرید تو فگنده تیرِ فکرت را بعید قرآن کریم، سوره ق (۵۰)، آیه ۱۶ «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» «ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نَفْس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.» ای کمان و تیرها برساخته صید نزدیک و تو دور انداخته هرکه دوراندازتر، او دورتر وز چنین گنج است او مهجورتر(۱۲۴) (۱۲۴) مهجور: دورافتاده ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ ز حرف و صوت بباید شدن به منطقِ جان اگر غفار نباشد، بس است مغفوری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵ تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با او که نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ کز آن طرف شنوااند بی‌زبان دل‌ها نه رومی‌ست و نه ترکی و نی نشابوری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ خاموش کُن کاندر سخن، حلوا بیفتد از دهن بی گفت، مردم بو بَرَد زآن سان که من بوییده‌ام مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ که دامنم بگرفته‌ست و می‌کشد عشقی چنانکه گرسنه گیرد کنارِ کَندوری مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹ دامن‌کشانم می‌کشد در بُتکده عَیّاره‌ای(۱۲۵) من همچو دامن می‌دوم اندر پیِ خون‌خواره‌ای (۱۲۵) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله‌باز ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷ دامن ندارد(۱۲۶) غیرِ او، جمله گدااند ای عمو درزن دو دستِ خویش را در دامنِ(۱۲۷) شاهنشهی (۱۲۶) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن (۱۲۷) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ ز دستِ عشق که جسته‌ست تا جَهَد دلِ من؟ به قبضِ عشق بُوَد قبضهٔ قلاجوری مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰ عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار عاشقان، اشکسته با صد اختیار عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان «از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.» قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱ « ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.» «سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»» ------------------------- مجموع لغات: (۱) ناصر: یاری‌کننده، یاور، فاتح (۲) منصور: یاری شده، پیروز. شرابِ منصوری: میِ وحدت و معرفت که حلّاج را به گفتن انَاالحق واداشت. (۳)طُرّه: زُلف، موی پیشانی یار (۴) مَحفوری: نوعی فرش، زیلو (۵) زُرزور: پرندۀ کوچک سیاه‌رنگ دارای خال‌های سفید، سار. زُرزوری: مجازاً ضعیف و ناتوان (۶) طنبوری: طنبورزن، طنبورنواز (۷) کافور: ماده‌ای سفیدرنگ، خوش‌بو، یکی از چشمه های بهشت. کافوری: مجازاً خداوند، عارف کامل (۸) مَستوری: پرده‌نشینی، پاکدامنی، عفّت (۹) ناقور: سازی بادی که شبیه بوق یا شیپور است. (۱۰) سخره: ذلیل و زیردست (۱۱) کُن فَیَکُون: باش و می‌شود. اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶). (۱۲) جزای مأموری: اشاره است به آیاتی که خداوند مؤمنان را به سبب اعمالشان به بهشت وعده داده است. (۱۳) بِهِل: بگذار، رها کن (۱۴) شکوفه: استفراغ (۱۵) بردگانِ بلغاری: کنیز و غلامی که از بلغارستان می‌آ‌ورده‌اند. (۱۶) آشِ بلغور: آشی که از گندم خرد‌شده بپزند. (۱۷) ناطور: باغبان، کشتبان، نگهبان، واژهٔ ترکی به معنی سردستهٔ کارگران حمام و در اینجا معنی اخیر مراد است. (۱۸) سبّاح: شناگر (۱۹) عوری: برهنگی، لخت بودن (۲۰) دستور:‌ وزیر (۲۱) بیتِ مَعمور: خانه‌ای در آسمان چهارم، مقابل کعبه (۲۲) مَعمور: آباد شده، آبادان (۲۳) فَغفور: لقبِ پادشاهانِ چین (۲۴) کمانِ خوارزمی‌: کمانی که در سرزمینِ خوارزم می‌ساخته‌اند. (۲۵) غفار: غفّار، بخشنده، از نام‌های خداوند (۲۶) مغفور: آمرزیده شده (۲۷) کَلَّمَ الله: خدا (با موسى) سخن گفت. اشاره به آیهٔ ۱۶۴، سورهٔ نسا (۴). (۲۸) مخاطبه: گفتگو و خطابه (۲۹) کَندوری: سفره، خوان (۳۰) قلاجور: نوعی شمشیر، شمشیرِ آبدار (۳۱) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر (۳۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار (۳۳) دلق: مخفّفِ دلقک (۳۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. (۳۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ (۳۶) حذر: دوری کردن، پرهیز کردن. در اینجا یعنی دوری کردن از زندگی. (۳۷) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه (۳۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن (۳۹) استماع: شنیدن، گوش دادن (۴۰) اَیا: به معنی «اِی» است که به عربی «یا» گویند که حرف ندا باشد. (۴۱) مَهجور: جامانده، دورافتاده (۴۲) شیرین‌کار: آن که دانه‌های شیرین کارَد، ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان می‌دهد. (۴۳) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند. (۴۴) هِل: بگذار، اجازه بده. (۴۵) تَفتیق: شکافتن (۴۶) بُخْش: سوراخ، منفذ (۴۷) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند. (۴۸) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال (۴۹) غابر: گذشته (۵۰) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن (۵۱) خُنُک: خوشا (۵۲) سَرمَدی: ابدی، جاودانه (۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی (۵۴) حِلم: فضاگشایی، در اینجا یعنی فضاگشاییِ ذهنی (۵۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر (۵۶) خامِ شوخ‏: نادانِ گستاخ و بی‌شرم (۵۷) دَنی: فرومایه، پست (۵۸) نُبی: قرآن کریم (۵۹) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست. (۶۰) علوّ: بلندی، بزرگی (۶۱) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند. (۶۲) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده. (۶۳) حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده (۶۴) عِثار: لغزش (۶۵) کُحْل: سُرمه (۶۶) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی (۶۷) کارزار: جنگ و نبرد (۶۸) زار: خراب و نابسامان (۶۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس (۷۰) آیس: ناامید (۷۱) کیمیاساز: کیمیاگر (۷۲) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعاب‌های رنگین می‌آراید. (۷۳) عَسَس: داروغه (۷۴) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان (۷۵) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است. (۷۶) مُقْتَرِن: قرین (۷۷) کُفو: همتا، نظیر (۷۸) مِری‌: ستیز و جدال (۷۹) حُلو: شیرین (۸۰) حامِض: ترش (۸۱) داحِض: باطل (۸۲) مرتضی: خشنود، راضی (۸۳) فایِت: از میان رفته، فوت شده (۸۴) سَقام: بیماری (۸۵) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در این‌جا به معنی لذّت و حلاوت است. (۸۶) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی. (۸۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن (۸۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست. (۸۹) گبر: کافر (۹۰) صُنع: آفرینش (۹۱) مصنوع: آفریده، مخلوق (۹۲) یزدانِ فرد: خداوند یکتا (۹۳) مَظهَر: محلِ ظهور، جای آشکار شدن (۹۴) نامی: نموّ کننده، گیاه (۹۵) ریاض: جمعِ روضه، باغ‌ها (۹۶) حُسنِ رَبّانی: جمالِ الهی (۹۷) اِسْپَه: مخفّفِ اسپاه، سپاه، لشکر (۹۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند (۹۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه (۱۰۰) حَدید: آهن (۱۰۱) تگ: ته و بُن (۱۰۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد (۱۰۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره (۱۰۴) نَفَخْتُ: دمیدم (۱۰۵) حَبر: دانشمند، دانا (۱۰۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه (۱۰۷) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند. (۱۰۸) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده (۱۰۹) داد: عطا، بخشش (۱۱۰) لُب: خالص و برگزیده از هر چیزی. مغز، مغز چیزی (۱۱۱) اَچی: برادر (۱۱۲) تابه: ماهی‌تابه (۱۱۳) خایَش:‌ از مصدر خاییدن، یعنی جویدن (۱۱۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند. (۱۱۵) سَگساره: سگ‌طبع (۱۱۶) انگاز: دست‌افزار، آلت (۱۱۷) نبیذ: شراب (۱۱۸) شکوفه‌: استفراغ (۱۱۹) دُمَّل: آبسه، زخم (۱۲۰) شکوفه: استفراغ، قی کردن (۱۲۱) صُداع: سردرد (۱۲۲) هِلَد: از مصدرِ هلیدن به معنی گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن (۱۲۳) وادی: بیابان (۱۲۴) مهجور: دورافتاده (۱۲۵) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله‌باز (۱۲۶) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن (۱۲۷) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متو

    Ganje Hozour audio Program #997

    Play Episode Listen Later Feb 14, 2024


    برنامه شماره ۹۹۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۳ فوریه ۲۰۲۴ - ۲۵ بهمن ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۷ بر روی این لینک کلیک کنید

    Ganje Hozour audio Program #996

    Play Episode Listen Later Feb 7, 2024


    برنامه شماره ۹۹۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۶ فوریه ۲۰۲۴ - ۱۸ بهمن ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۶ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹پیش کَش(۱) آن شاهِ شکَرخانه(۲) راآن گُهَرِ روشنِ دُردانه(۳) راآن شَهِ فرّخ‌رُخِ(۴) بی‌مِثل راآن مَهِ دریادلِ جانانه راروح دهد مُردهٔ پوسیده رامِهر دهد سینهٔ بیگانه رادامنِ هر خار پُر از گُل کندعقل دهد کلّهٔ دیوانه رادر خِرَدِ طفلِ دو روزه نهدآنچه نباشد دلِ فرزانه راطفل، که باشد؟ تو مگر مُنکریعربدهٔ اُستنِ حَنّانه(۵) را؟مست شویّ و شهِ مستان شویچونکه بگردانَد پیمانه رابی‌خودم و مست و پراکنده‌مغزور نه نکو گویم افسانه رابا همه بشنو که بباید شُنودقصّهٔ شیرینِ غریبانه(۶) رابِشکَنَد آن روی، دلِ ماه رابِشکَنَد آن زُلف، دو صد شانه راقصّهٔ آن چَشم، که یارَد گُزارْد(۷)؟ساحِرِ ساحِرکُش فتّانه(۸) رابیند چَشمش که چه خواهد شدنتا ابد و بیند پیشانه(۹) راراز مگو، رو عَجَمی(۱۰) ساز خویشیاد کُن آن خواجهٔ عَلْیانه(۱۱) را(۱) پیش کَش: پیش بیاور (۲) شکَرخانه: بسیار شیرین (۳) دُردانه: دانهٔ مروارید، یکتا (۴) فرّخ‌: مبارک، زیباروی، نیک(۵)‌ اُستنِ حَنّانه: ستونی که حضرت رسول(ص) ابتدا به هنگام وعظ بدآن تکیه می‌فرمود.(۶)‌ غریبانه: شگفت، عجیب، نادر (۷) یارَد گُزارْد: بتواند به جا آورَد، بتواند حقّ مطلب را ادا کند.(۸) فتّانه: بسیار فتنه‌انگیز، بسیار زیبا(۹) پیشانه: ازل، آنچه پیشتر از آن نباشد.(۱۰) عَجَمی: ناشی، ناوارد، لال، بی‌زبان، مجازاً غافل و نادان(۱۱) عَلْیانه: عالی‌قدر، شریف------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹پیش کَش آن شاهِ شکَرخانه راآن گُهَرِ روشنِ دُردانه رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دیدهر که عیبی گفت، آن بر خود خریدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲هر که نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستکمالِ(۱۲) خود، دو اسبه تاخت‌‌(۱۳) ز آن نمی‌‌پَرّد به سویِ ذوالْجَلالکو گُمانی می‌‌بَرَد خود را کمال‌‌ عِلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۴)‌‌(۱۲) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی(۱۳) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۵ چون شکسته‌‌دل شدی از حالِ خویشجابرِ(۱۵) اشکستگان دیدی به پیش عاقبت را دید و او اِشکسته شد از شکسته‌بند در دَم بسته شد(۱۵) جابِر: شکسته‌بند------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۷زآنکه جنّت از مَکارِه(۱۶) رُسته استرحم، قسمِ عاجزی اِشکسته است(۱۶) مَکارِه: سختی، ناخوشی و هر آنچه برای آدمی ناخوش و نا گوار آید.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۵۷چون شکسته می‌رهد، اِشکسته شواَمن در فقرست، اندر فقر رومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲من غلامِ آن مسِ همّت‌پَرَستکو به غیرِ کیمیا نآرَد شکست دستِ اشکسته برآور در دعاسویِ اِشکسته پَرَد فضلِ خداگر رهایی بایدت زین چاهِ تنگای برادر رُو بر آذر(۱۷) بی‌درنگ(۱۷) آذر: آتش------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترستا ندزدد از تو آن اُستاد، درسمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۱۸)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۹)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش(۱۸) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۱۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹من پیش از این می‌خواستم گفتارِ خود را مشتریواکنون همی‌خواهم ز تو، کز گفتِ خویشم واخری(۲۰)بت‌ها تراشیدم بسی، بهرِ فریبِ هر کسیمستِ خلیلم من کنون، سیر آمدم از آزریگر صورتی آید به دل گویم برون رو ای مُضِل(۲۱)ترکیبِ او ویران کنم گر او نماید لمَتُری(۲۲)(۲۰) واخری: دوباره بخری(۲۱) مُضِل: گمراه‌کننده(۲۲) لمَتُری: فربهی، تنومندی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹با حضورِ آفتابِ باکمالرهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۲۳)با حضورِ آفتابِ خوش‌مَساغ(۲۴)روشنایی جُستن از شمع و چراغ بی‌گمان تَرکِ ادب باشد ز ماکفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا(۲۳) ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ(۲۴) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شودشِکَّر ارزانَ‌ست، ارزان‌تر شودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۵)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشم ها چون شد گُذاره(۲۶)، نورِ اوستمغزها می‌بیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقابیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۲۷) راقرآن كريم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آيهٔ ۹۹«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»(۲۵) عُشّ: آشیانۀ پرندگان(۲۶) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۲۷) بحر: دریا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشدکه نگفت عُذر روزی که برو شِکَر ندارممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۳۵ در هر آن کاری که میل استَت بدآنقدرت خود را همی ‌‌بینی عِیان‌‌در هر آن کاری که میلت نیست و خواستاندر آن جبری شدی، کین از خداست‌‌انبیا در کارِ دنیا جبری‌‌اندکافران در کارِ عُقْبیٰ جبری‌‌اندانبیا را کار عُقْبیٰ اختیارجاهلان را کارِ دنیا اختیارمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٩٨٢گفت آن یعقوب با اولادِ خویش:جُستنِ یوسف کنید از حدّ بیشهر حسِ خود را درین جُستن به‌‌ جِدهر طرف رانید، شکلِ مُستَعِد(۲۸)قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»«اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»(۲۸) مُستَعِد: کسی که آماده برای کاری است، آماده، بااستعداد------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹آن شَهِ فرّخ‌رُخِ بی‌مِثل راآن مَهِ دریادلِ جانانه رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْمَنُون(۲۹)عقل بفروش و، هنر حیرت بخررَوْ به خواری، نی بُخارا ای پسر(۲۹) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۱۰عقلِ مٰازٰاغ‌ست نورِ خاصگانعقلِ زاغ اُستادِ گورِ مُردگان قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»جان که او دنبالۀ‌ زاغان پَرَدزاغ، او را سویِ گورستان بَرَدهین مَدو اندر پیِ نفسِ چو زاغکو به گورستان بَرَد، نه سویِ باغمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲نه تو اَعْطَیْنٰاکَ کَوْثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟ یا مگر فرعونی و، کَوْثَر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای علیل(۳۰)توبه کن، بیزار شو از هر عدو(۳۱)کو ندارد آبِ کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (١)«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (٢)«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (٣)«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»(۳۰) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۳۱) عدو: دشمن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۴۱هر کجا تابم ز مِشکاتِ(۳۲) دَمیحل شد آنجا مشکلاتِ عالمیظلمتی را کآفتابش برنداشتاز دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشت(۳۳)(۳۲) مِشکات: چراغ‌دان(۳۳) چاشت: هنگام روز و نیمروز------------حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۶۹آبِ حیوان(۳۴) تیره‌گون شد، خِضرِ فرّخ‌پی(۳۵) کجاست؟خون چکید از شاخِ گُل، بادِ بهاران را چه شد؟(۳۴) آبِ حیوان: آبِ حیات(۳۵) فرّخ‌پی: مبارک، خوش قدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲صورتگرِ نقّاشم، هر لحظه بتی سازموانگه همه بت‌ها را در پیشِ تو بگْدازم(۳۶)(۳۶) بگْدازم: بسوزانم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۷درین بحر، درین بحر، همه چیز بگُنجدمترسید، مترسید، گریبان مدَرانیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣گاوِ زرّین(۳۷) بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت(۳۷) زرّین:‌ طلایی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳چند نهان داری آن خنده را؟آن مهِ تابندهٔ فرخنده رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳من شتابیدم برِ تو بهرِ آنتا بگویم که ندارم آن توان! این چنین چُستی(۳۸) نیاید از چو منباری، این اومید را بر من مَتَن!(۳۸) چُستی: چابکی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹روح دهد مُردهٔ پوسیده رامِهر دهد سینهٔ بیگانه رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۵۹مُردگانِ کهنه را جان می‌دهدتاجِ عقل و نورِ ایمان می‌دهدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۹ای سلیمان، در میانِ زاغ و بازحِلمِ(۳۹) حق شو، با همهٔ مرغان بساز(۳۹) حِلم: فضاگشایی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸چون به من زنده شود این مُرده‌تنجانِ من باشد که رو آرَد به منمن کنم او را ازین جان محتشمجان که من بخشم، ببیند بخششمجانِ نامحرم نبیند رویِ دوستجز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوستدر دَمَم، قصّاب‌وار این دوست راتا هِلَد(۴۰) آن مغزِ نغزش، پوست را(۴۰) هِلَد: گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱۱لُعبَتِ(۴۱) مُرده، بُوَد جانْ طفل راتا نگشت او در بزرگی، طفل‌زا(۴۲)این تصوّر، وین تخیّل لُعبَت استتا تو طفلی، پس بدآنَت حاجت استچون ز طفلی رَست(۴۳) جان، شد در وصال(۴۴)فارغ از حِسّ است و تصویر و خیال(۴۱) لُعبَت: هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسبابْ‌بازی، عروسک(۴۲) طفل‌زا: زاینده‌ی کودک، در اینجا منظور رسیدن به حدّ بلوغ و رشدِ عقلانی است.(۴۳) رَست: رها شد(۴۴) وصال: رسیدن، دست یافتن به چیزی، در اینجا رسیدن به معشوق ازلی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲بِدَرَد مرده کفن را، به سرِ گور برآیداگر آن مردهٔ ما را ز بُتِ من خبر آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹دامنِ هر خار پُر از گُل کندعقل دهد کلّهٔ دیوانه رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»عقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدهین مدو اندر پیِ نَفْسِ چو زاغکو به گورستان بَرَد، نه سویِ باغمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷گر به بُستان بی‌توایم، خار شد گلزارِ ماور به زندان با توایم، گُل برویَد خارِ مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶هر که او ارزان خرد، ارزان دهدگوهری، طفلی به قُرصی نان دهدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴۵)(۴۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۴۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۴۶) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ(۴۷) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴۸)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۴۷) تگ: ته و بُن(۴۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۹)که بگویید از طریقِ انبساط(۴۹) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۵۰) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۵۰) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶تا کنی مر غیر را حَبْر(۵۱) و سَنی(۵۲)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۵۱) حَبر: دانشمند، دانا(۵۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹ در خِرَدِ طفلِ دو روزه نهدآنچه نباشد دلِ فرزانه راقرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۱۲«يَا يَحْيَىٰ خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ ۖ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»«اى يحيى، كتاب را به نيرومندى بگير. و در كودكى به او دانايى عطا كرديم.»قرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیات ۲۹ و ۳۰«فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ ۖ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا» (٢٩)«به فرزند اشاره كرد. گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم.»«قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا» (٣٠)«كودک گفت: من بندهٔ خدايم، به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۹بی‌بهارت نرگس و نسرین دهمبی‌ کتاب و اوستا تلقین دهممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ابیات ۳۱۹۰ای که در معنی زِ شب خامُش‌تریگفتِ خود را چند جویی مشتری؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹طفل، که باشد؟ تو مگر مُنکریعربدهٔ اُستنِ حَنّانه را؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۱۹ما سَمیعیم(۵۳) و بَصیریم(۵۴) و خوشیمبا شما نامَحرمانْ ما خامُشیمقرآن‌کریم، سورهٔ اسرا (۱۷)، آیۀ ۴۴«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا.»«هفت آسمان و زمين و هرچه در آن‌هاست تسبيحش مى‌كنند و هيچ موجودى نيست جز آن‌كه او را به‌پاكى مى‌ستايد، ولى شما ذكر تسبيح‌شان را نمى‌فهميد. او بردبار و آمرزنده است.»(۵۳) سمیع: شنوا، شنونده(۵۴) بصیر: بینا، آگاه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۸۰فلسفی، کو منکر حَنّانه استاز حواسِ اولیا بیگانه استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹مست شویّ و شهِ مستان شویچونکه بگردانَد پیمانه رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۶۰جمله اجزایِ جهان پیشِ عَواممُرده و، پیشِ خدا دانا و رام خیام، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۱۳۲من بی مِی ناب زیستن نتْوانمبی باده کشیدِ بار تن نتْوانممن بندهٔ آن دَمم که ساقی گویدیک جامِ دگر بگیر و من نتْوانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۳ای آرزوی آرزو، آن پرده را بردار زومن کس نمی‌دانم جز او، مستان سلامت می‌کنندمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۵)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۵۵) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳وقتِ آن آمد که من عریان شومنقش بگْذارم، سراسر جان شوممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲بیار ساقیِ باقی که جانِ جان‌هاییبریز بر سرِ سودا شرابِ حَمرا(۵۶) را(۵۶) حَمرا: سرخ------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۵۷) و گیر و دارکه نمی‌بینم، مرا معذور دار(۵۷) طاق و طُرُنب: سر و صدا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹بی‌خودم و مست و پراکنده‌مغزور نه نکو گویم افسانه رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّبر هزاران آرزو و طِمّ(۵۸) و رِمّ(۵۹)(۶۰)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شَوی خوش چون سمرقند و دمشقجَوجَوی(۶۱)، چون جمع گردی ز اِشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه(۵۸) طِمّ: دریا و آب فراوان(۵۹) رِمّ: زمین و خاک(۶۰) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.(۶۱) جَوجَو: یک ‌جو یک‌ جو و ذرّه‌ ذرّه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۹۶کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَربر صدف آید ضرر، نی بر گُهَرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰تو را من پاره پاره جمع کردمچرا از وسوسه صدپاره گشتی؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۴هوش را توزیع کردی(۶۲) بر جِهاتمی‌نیرزد تَرّه‌یی آن تُرَّهات(۶۳)(۶۲) توزیع کردن: پخش کردن(۶۳) تُرَّهات: حرف‌های بیهود، یاوه------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸خَلق بخُفتند، ولی عاشقانجملهٔ شب، قصّه‌کُنان با خدامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترستا ندزدد از تو آن اُستاد، درسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۹۴جمع کن خو‌د را، جما‌عت ر‌حمت استتا تو‌انم با تو گفتن آنچه هستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲هِل تا کُشد تو را، نه که آبِ حیات اوست؟تلخی مکن که دوست، عسل‌وار می‌کشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹با همه بشنو که بباید شُنودقصّهٔ شیرینِ غریبانه رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۰چارهٔ دفعِ بلا، نبوَد ستمچاره، احسان باشد و عفو و کَرَممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۲صَدْقه، نبوَد سوختن درویش راکور کردن چشمِ حلم‌اندیش رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با اوکه نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹بِشکَنَد آن روی، دلِ ماه رابِشکَنَد آن زُلف، دو صد شانه رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۷۲خامش کن و کوتاه کن، نظّارهٔ آن ماه کنآن مه که چون بر ماه زد از نورش «اِنْشَقَّ الْقَمَر»قرآن کریم، سورهٔ قمر (۵۴)، آیهٔ ۱«اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ»«رستاخیز نزدیک شد و ماه بشکافت.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹قصّهٔ آن چَشم، که یارَد گُزارْد؟ساحِرِ ساحِرکُش فتّانه رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۴این‌چنین ساحر درون توست و سِرّاِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه‌گری نفس، سحری نهفته شده است.اندر آن عالَم که هست این سِحرهاساحران هستند جادویی‌گشااندر آن صحرا که رُست(۶۴) این زَهرِ ترنیز روییده‌ست تِریاق(۶۵) ای پسرگویدت تریاق: از من جُو سپَرکه ز زهرم من به تو نزدیکترگفتِ او، سحرست و ویرانیِ توگفتِ من، سحرست و دفعِ سِحرِ او(۶۴) رُستن: روییدن(۶۵) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار می‌رفته، پادزهر.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۰۹شمس‌ُالحَقِ تبریزی از خلق چه پرهیزیاکنون که درافکندی صد فتنهٔ فتّانهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹بیند چَشمش که چه خواهد شدنتا ابد و بیند پیشانه رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹بین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَناگردن دراز کرده‌ای، پنبه بخواهی خوردَنامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۸۳چشمِ آخِربین تواند دید راستچشمِ آخُربین غرورست و خطاست‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷ حَبَّذا(۶۶) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۶۷)که نگه دارند تن را از فَساد(۶۶) حَبَّذا:‌ خوشا(۶۷) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۱اندیشه‌ات جایی رَوَد وآنگه تو را آنجا کَشَدزاندیشه بگذر چون قضا، پیشانه شو، پیشانه شومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ اللَّـه شدهپرده‌‏هایِ جهل را خارِق(۶۸) بُده‏ حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»(۶۸) خارق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱چشم ها چون شد گُذاره(۶۹)، نورِ اوستمغزها می‌بیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقابیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۷۰) را(۶۹) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۷۰) بحر: دریا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توستکه نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١این جفایِ خلق با تو در جهانگر بدانی، گنجِ زر آمد نهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳بندهٔ آنم که مرا، بی‌گنه آزرده کندچون صفتی دارد از آن مَه که بیآزرد مرا مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹راز مگو، رو عَجَمی ساز خویشیاد کُن آن خواجهٔ عَلْیانه رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۷۱) نیستلیک تو آیِس مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»(۷۱) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲عَجَمی‌وار نگویی تو شَهان را که کِیید؟چون نمایند تو را نقش و نشان، نَستیزیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰ای بِگرفته از وفا، گوشه(۷۲)، کَران(۷۳) چرا چرا؟بر منِ خسته(۷۴) کرده‌ای، روی، گِران(۷۵) چرا چرا؟بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توستهر نَفَسی(۷۶) همی‌زَنی زخمِ سِنان(۷۷) چرا چرا؟(۷۲) گوشه گرفتن: جدا شدن، فاصله گرفتن(۷۳) کَران: کرانه، ساحل، کناره(۷۴) خسته: زخمی، آزرده(۷۵) روی گِران کردن: سرسنگین شدن، بی‌اعتنایی کردن(۷۶) هر نَفَسی: در هر لحظه(۷۷) سِنان: نیزه، سرنیزه-------------------------مجموع لغات:(۱) پیش کَش: پیش بیاور (۲) شکَرخانه: بسیار شیرین (۳) دُردانه: دانهٔ مروارید، یکتا (۴) فرّخ‌: مبارک، زیباروی، نیک(۵)‌ اُستنِ حَنّانه: ستونی که حضرت رسول(ص) ابتدا به هنگام وعظ بدآن تکیه می‌فرمود.(۶)‌ غریبانه: شگفت، عجیب، نادر (۷) یارَد گُزارْد: بتواند به جا آورَد، بتواند حقّ مطلب را ادا کند.(۸) فتّانه: بسیار فتنه‌انگیز، بسیار زیبا(۹) پیشانه: ازل، آنچه پیشتر از آن نباشد.(۱۰) عَجَمی: ناشی، ناوارد، لال، بی‌زبان، مجازاً غافل و نادان(۱۱) عَلْیانه: عالی‌قدر، شریف(۱۲) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی(۱۳) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۵) جابِر: شکسته‌بند(۱۶) مَکارِه: سختی، ناخوشی و هر آنچه برای آدمی ناخوش و نا گوار آید.(۱۷) آذر: آتش(۱۸) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۱۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۲۰) واخری: دوباره بخری(۲۱) مُضِل: گمراه‌کننده(۲۲) لمَتُری: فربهی، تنومندی(۲۳) ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ(۲۴) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار(۲۵) عُشّ: آشیانۀ پرندگان(۲۶) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۲۷) بحر: دریا(۲۸) مُستَعِد: کسی که آماده برای کاری است، آماده، بااستعداد(۲۹) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۳۰) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۳۱) عدو: دشمن(۳۲) مِشکات: چراغ‌دان(۳۳) چاشت: هنگام روز و نیمروز(۳۴) آبِ حیوان: آبِ حیات(۳۵) فرّخ‌پی: مبارک، خوش قدم(۳۶) بگْدازم: بسوزانم(۳۷) زرّین:‌ طلایی(۳۸) چُستی: چابکی(۳۹) حِلم: فضاگشایی(۴۰) هِلَد: گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن(۴۱) لُعبَت: هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسبابْ‌بازی، عروسک(۴۲) طفل‌زا: زاینده‌ی کودک، در اینجا منظور رسیدن به حدّ بلوغ و رشدِ عقلانی است.(۴۳) رَست: رها شد(۴۴) وصال: رسیدن، دست یافتن به چیزی، در اینجا رسیدن به معشوق ازلی(۴۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۴۶) حَدید: آهن(۴۷) تگ: ته و بُن(۴۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۴۹) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۵۰) نَفَخْتُ: دمیدم(۵۱) حَبر: دانشمند، دانا(۵۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۵۳) سمیع: شنوا، شنونده(۵۴) بصیر: بینا، آگاه(۵۵) حَدید: آهن(۵۶) حَمرا: سرخ(۵۷) طاق و طُرُنب: سر و صدا(۵۸) طِمّ: دریا و آب فراوان(۵۹) رِمّ: زمین و خاک(۶۰) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.(۶۱) جَوجَو: یک ‌جو یک‌ جو و ذرّه‌ ذرّه(۶۲) توزیع کردن: پخش کردن(۶۳) تُرَّهات: حرف‌های بیهود، یاوه(۶۴) رُستن: روییدن(۶۵) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار می‌رفته، پادزهر.(۶۶) حَبَّذا:‌ خوشا(۶۷) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۶۸) خارق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده(۶۹) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۷۰) بحر: دریا(۷۱) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۷۲) گوشه گرفتن: جدا شدن، فاصله گرفتن(۷۳) کَران: کرانه، ساحل، کناره(۷۴) خسته: زخمی، آزرده(۷۵) روی گِران کردن: سرسنگین شدن، بی‌اعتنایی کردن(۷۶) هر نَفَسی: در هر لحظه(۷۷) سِنان: نیزه، سرنیزه

    Ganje Hozour audio Program #995

    Play Episode Listen Later Jan 31, 2024


    برنامه شماره ۹۹۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۳۰ ژانویه ۲۰۲۴ - ۱۱ بهمن ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۵ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰ای بِگرفته از وفا، گوشه(۱)، کَران(۲) چرا چرا؟بر منِ خسته(۳) کرده‌ای، روی، گِران(۴) چرا چرا؟بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توستهر نَفَسی(۵) همی‌زَنی زخمِ سِنان(۶) چرا چرا؟گوهرِ نو(۷) به گوهری(۸)، بُرد سَبَق(۹) ز مُشتری(۱۰)جان و جهان!(۱۱) همی‌بَری جان و جهان چرا چرا؟چشمهٔ خِضر(۱۲) و کوثری(۱۳)، ز آبِ حیات، خوش‌تریز آتشِ هَجرِ تو منم خشک‌دهان چرا چرا؟مِهرِ تو جان! نهان بُوَد، مُهرِ تو بی‌نشان بُوَددر دلِ من ز بهرِ تو نقش و نشان چرا چرا؟گفت که: جانِ جان منم، دیدنِ جان طمع مکنای بنموده رویِ تو صورتِ جان، چرا چرا؟ای تو به نور، مستقل، وی ز تو اختران، خَجِلبس دودلی میانِ دل ز ابرِ گمان چرا چرا؟(۱) گوشه گرفتن: جدا شدن، فاصله گرفتن(۲) کَران: کرانه، ساحل، کناره(۳) خسته: زخمی، آزرده(۴) روی گِران کردن: سرسنگین شدن، بی‌اعتنایی کردن(۵) هر نَفَسی: در هر لحظه(۶) سِنان: نیزه، سرنیزه(۷) گوهرِ نو: جواهر تازه و شاداب(۸) به گوهری: از نظر اصالت و نفیس بودن(۹) سَبَق بردن: پیشی گرفتن(۱۰) مُشتری: سیّارهٔ مُشتری، خریدار(۱۱) جان و جهان: وصفی است عاشقانه. یعنی حضرت معشوق، همه‌چیزِ بندهٔ عاشق است.(۱۲) چشمهٔ خِضر: چشمهٔ آبِ زندگانی جاودان(۱۳) کوثر: خیرِ فراوان، جلوهٔ خداوند، بینهایت فراوانیِ خداوند------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰ای بِگرفته از وفا، گوشه، کَران چرا چرا؟بر منِ خسته کرده‌ای، روی، گِران چرا چرا؟بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توستهر نَفَسی همی‌زَنی زخمِ سِنان چرا چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۱۴)زو بگیرانم چراغِ دیگریتا بُوَد کز هر دو یک وافی(۱۵) شودگر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَدهمچو عارف، کز تنِ ناقص چراغشمعِ دل افروخت از بهرِ فراغتا که روزی کاین بمیرد ناگهانپیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جاناو نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۶)شمعِ فانی را به فانیّی دِگرقرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸«…يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»«…اى پروردگارِ ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»(۱۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۱۵) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۱۶) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۱۷)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۸)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش(۱۷) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۱۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰آشنایی گیر شب ها تا به روزبا چنین اِستارهای دیوْسوزهر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمانهست نفت‌اندازِ(۱۹) قلعهٔ آسمان(۱۹) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۷شد غذایِ آفتاب از نورِ عرشمر حسود و دیو را از دودِ فرشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترستا ندزدد از تو آن اُستاد، درسچون بگویی: جاهلم، تعلیم دِهاین چنین انصاف از ناموس(۲۰) بِه(۲۰) ناموس: خودبینی، تکبّر------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست یارِ بَد خَرُّوبِ(۲۱) هر جا مسجدستیارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگوبرکَن از بیخش، که گر سَر برزند مر تو را و مسجدت را برکَنَد عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۲۲)؟(۲۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۲۲) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۷گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟ گفت: من رُستَم(۲۳)، مکان ویران شود(۲۳) رُستَن: روییدن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۵۵۰چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنَفْسِ زنده سوی مرگی می‌تَنَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹لیک گر آن قوت(۲۴) بر وِی عارضی‌ستپس نصیحت کردن او را رایضی‌ست‏(۲۵)چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوستگرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست‏قوتِ اصلی را فرامُش کرده استروی، در قوتِ مرض آورده است‏(۲۴) قوت: غذا(۲۵) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١۶۷۴قُل تَعالوا آیتی‌ست از جذبِ حقما به جذبهٔ حق تعالی می‌رویمقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۱«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ….»«بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم. اينكه به خدا شرک ميآوريد….»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱قُل تَعالَوْا قُل تَعالَوْا گفت رَبای سُتورانِ(۲۶) رَمیده از ادب(۲۶) سُتور: حیوانِ چهارپا مانند اسب و الاغ------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۰۶قُلْ تَعالَوْا گفت از جذبِ کَرَمتا ریاضتْتان دهم، من رایِضَم(۲۷)(۲۷) رایِض: تربیت کنندهٔ اسب و ستور------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳قوتِ(۲۸) اصلیِّ بشر، نورِ خداستقوتِ حیوانی مر او را ناسزاست‏(۲۸) قوت: غذا------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۹)، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستلیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهِد بَدت، بِدْهم عطااز کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا(۲۹) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴رحمتی، بی‌علّتی بی‌خدمتیآید از دریا، مبارک‌ساعتیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۳۰)«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»(۳۰) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١۴۵ذرّه‌‌ای گر جهدِ تو افزون بُوَددر ترازویِ خدا موزون بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس تا ندزدد از تو آن اُستاد، درسمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۱آن تُوی، و آن زخم بر خود می‌‌زنی بر خود آن ساعت، تو لعنت می‌کنی‌‌مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۳۱) اَعُوذَت(۳۲) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۳۳)، افغان وَز عُقَد(۳۴)«در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.»می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۳۵) اَلْمُستغاث(۳۶) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.(۳۱) قُلْ: بگو(۳۲) اَعُوذُ: پناه می‌برم (۳۳) نَفّاثات: بسیار دمنده (۳۴) عُقَد: گره‌ها(۳۵) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی(۳۶) اَلْمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد؛ از نام‌های خداوند------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توستهر نَفَسی همی‌زَنی زخمِ سِنان چرا چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۱جان، همه روز از لگدکوبِ(۳۷) خیالوز زیان و سود، وز خوفِ(۳۸) زوال(۳۹) نی صفا می‌‌مانَدَش، نی لطف و فَرنی به سویِ آسمان، راهِ سفر خفته آن باشد که او از هر خیالدارد اومید و کند با او مَقال‌‌(۴۰)(۳۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت(۳۷) خوف: ترس(۳۸) زوال: نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن(۴۰) مَقال‌‌: گفتار و گفتگو------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووانگهان خور خمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ‌‌(۴۱) ای پسرحضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.‌‌(۴۱) فِرو مآ:‌ نَایست------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴رحمتی، بی‌علّتی بی‌خدمتیآید از دریا، مبارک‌ساعتیالـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار‌‌(۴۲) گَردگرچه باشند اهلِ دریابار زرد‌‌(۴۲) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶بَرَهیدیت از این عالَمِ قحطی که در اواز برای دو سه نان، زخمِ سِنان می‌آیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸جمله استادان پیِ اظهارِ کارنیستی جویند و جایِ اِنکسار‌‌(۴۳)لاجَرَم استادِ استادان صَمَد‌‌(۴۴)کارگاهش نیستیّ و لا بُوَدهر کجا این نیستی افزون‌تر استکارِ حق و کارگاهش آن سَر است‌‌(۴۳) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی‌‌(۴۴) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰کارگاهِ صُنعِ‌‌(۴۵) حق، چون نیستی استپس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است‌‌(۴۵) صُنع: آفرینش، آفریدن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳حق تعالی، فخر آورد از وفاگفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»بی‌وفایی دان، وفا با ردِّ حق‌‌(۴۶)بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق‌‌(۴۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۱۹گر سینه آیینه کنی، بی‌کِبر‌‌(۴۷) و بی‌کینه کنیدر وی ببینی هر دَمَش، کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الفَرَج‌‌(۴۸)‌‌(۴۷) کِبر: غرور، خودپسندی‌‌(۴۸) کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الفَرَج: بردباری کلید گشایش است.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال‌‌(۴۹)‌‌(۴۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید‌‌(۵۰)ای بسی بسته به بندِ ناپدید‌‌(۵۰) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ‌‌(۵۱)گرچه جو صافی نماید مر تو را‌‌(۵۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط‌‌(۵۲) که بگویید از طریقِ انبساط ‌‌(۵۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ‌‌(۵۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل‌‌(۵۳) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶تا کنی مر غیر را حَبْر‌‌(۵۴) و سَنی‌‌(۵۵)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی‌‌(۵۴) حَبر: دانشمند، دانا‌‌(۵۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰گوهرِ نو به گوهری، بُرد سَبَق ز مُشتریجان و جهان! همی‌بَری جان و جهان چرا چرا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵جوهریی و لعلِ کان، جانِ مکان و لامکاننادرهٔ زمانه‌ای، خلق کجا و تو کجا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲تو چه دانی، تو چه دانی که چه کانی و چه جانی؟که خدا داند و بیند هنری کز بشر آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲جان و روانِ من تویی، فاتحه‌خوانِ‌‌(۵۶) من توییفاتحه شو تو یکسری، تا که به دل بخوانَمَت‌‌(۵۶) فاتحه‌خوان: کسی که سورهٔ فاتحه را برای شفا بر سَرِ بیمار بخوانَد.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷با چنین شمشیرِ دولت تو زبون‌‌(۵۷) مانی چرا؟گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا؟‌‌(۵۷) زبون: پست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۶هر که او ارزان خرد، ارزان دهدگوهری، طفلی به قُرصی نان دهدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱صد جَوالِ‌‌(۵۸) زر بیآری ای غَنی‌‌(۵۹)حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی‌‌(۶۰)‌‌(۵۸) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.‌‌(۵۹) غَنی: ثروتمند‌‌(۶۰) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱مشتری کو سود دارد، خود یکی‌ستلیک ایشان را در او رَیب‌‌(۶۱) و شکی‌ستاز هوایِ مشتریِّ بی‌ شُکوهمشتری را باد دادند این گروهمُشتریِّ ماست اَللهُ‌اشْتَریٰ‌‌(۶۲)از غمِ هر مُشتری هین برتر آقرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…» «خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»مشتریی جو که جویانِ تو استعالِمِ آغاز و پایانِ تو استهین مَکَش هر مشتری را تو به دستعشق‌بازی با دو معشوقه بَد است‌‌(۶۱) رَیب‌: شک و تردید‌‌(۶۲) اِشترىٰ: خريد------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۴٧٠مُشتری را صابران دریافتندچون سویِ هر مشتری نشتافتندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶چون از آن اقبال‌‌(۶۳)، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ‌‌(۶۴) جهان‌‌(۶۳) اقبال: نیک‌بختی‌‌(۶۴) مُلک: پادشاهی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰چشمهٔ خِضر و کوثری، ز آبِ حیات، خوش‌تریز آتشِ هَجرِ تو منم خشک‌دهان چرا چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶او درونِ دام، دامی می‌‏نَهَدجانِ تو نَه این جَهَد، نَه آن جَهَدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل‌‌(۶۵)توبه کن بیزار شو از هر عَدو‌‌(۶۶)کو ندارد آبِ کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱ «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»‌‌(۶۵) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند‌‌(۶۶) عَدو: دشمن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷ساعتی میزانِ آنی، ساعتی موزونِ اینبعد از این میزانِ خود شو، تا شوی موزونِ خویشگر تو فرعونِ منی از مصرِ تن بیرون کنیدر درون حالی ببینی موسی و هارونِ خویشلنگری از گنجِ مادون‌‌(۶۷) بسته‌ای بر پای جانتا فروتر می‌روی هر روز با قارونِ خویشیونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشقگفتمش: چونی؟ جوابم داد بر قانونِ خویش‌‌(۶۷) مادون: پایین‌‌تر، پست‌‌تر------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰مِهرِ تو جان! نهان بُوَد، مُهرِ تو بی‌نشان بُوَددر دلِ من ز بهرِ تو نقش و نشان چرا چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۷۸هین میآور این نشان را تو به گفتوین سخن را دار اندر دل نَهُفتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم‌‌(۶۸) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی‌‌(۶۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹آه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منمکِی ببینم مرا چنان که منممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰گفت که: جانِ جان منم، دیدنِ جان طمع مکنای بنموده رویِ تو صورتِ جان، چرا چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جانجان چنان گردد که بی‌جانْ تن، بدانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳خلق را طاق و طُرُم‌‌(۶۹) عاریّتی‌ست‌‌(۷۰)امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست‌‌(۷۱)‏‌‌(۶۹) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری‌‌(۷۰) عاریّتی‌: قرضی‌‌(۷۱) ماهیّتی‌: ذاتی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶خاموش، ثنا و لابه کم کنکز غیب رسید لَنْ تَرانی‌‌(۷۲)قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»‌‌(۷۲) لَنْ تَرانی: اشاره به آیهٔ ۱۴۳، سورهٔ اعراف (۷)------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۰ای تو به نور، مستقل، وی ز تو اختران، خَجِلبس دودلی میانِ دل ز ابرِ گمان چرا چرا؟مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶از همه اوهام و تصویرات دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸غیرِ نطق و غیرِ ایماء‌‌(۷۳) و سِجِل‌‌(۷۴)صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌‌‌(۷۳) ايماء: اشاره كردن‌‌(۷۴) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۲ ساعتی با آن گروهِ مُجْتبیٰ‌‌(۷۵) چون مُراقب گشتم‌‌(۷۶) و، از خود جدا هم در آن ساعت ز ساعت رَست جان ز آنکه ساعت پیر گردانَد جوان جمله تلوین‌ها‌‌(۷۷) ز ساعت خاسته‌ست رَست از تلوین که از ساعت بِرَستچون ز ساعت، ساعتی بیرون شوی چون نمانَد، محرمِ بی‌چون شوی ساعت از بی‌ساعتی آگاه نیست زآن‌ کش آن‌سو جز تحیّر راه نیست هر نفر را بر طویلهٔ‌‌(۷۸) خاصِ او بسته‌اند اندر جهانِ جست و جومُنْتَصَب‌‌(۷۹) بر هر طویله، رایضی‌‌(۸۰) جز بدستوری نیآید رافِضی‌‌(۸۱) از هوس، گر از طویله بُگْسلَد در طویلهٔ دیگران سر در کُنَد در زمان‌‌(۸۲) آخُرچیانِ چُستِ خَوش گوشهٔ افسار او گیرند و، کَش حافظان را گر نبینی ای عَیار‌‌(۸۳) اختیارت را ببین بی‌اختیار اختیاری می‌کنیّ و، دست و پا برگشا دستت، چرا حبسی؟ چرا؟ روی در انکارِ حافظ بُرده‌یی نامِ تهدیداتِ نَفْسَش کرده‌یی‌‌(۷۵) مُجْتبیٰ: برگزیده‌‌(۷۶) مُراقب گشتن: مُراقبه کردن‌‌(۷۷) تَلوین‌: گوناگون ساختن، تغیّرِ احوال، رنگارنگی‌‌(۷۸) طویله: رَسَنِ درازی که با آن پای ستوران را می‌بندند، اصطبل.‌‌(۷۹) مُنْتَصَب: گماشته‌‌(۸۰) رایض: تربیت کنندهٔ ستوران‌‌(۸۱) رافِض: ترک کننده‌‌(۸۲) در زمان:‌ همان لحظه‌‌(۸۳) عَیار: مخفّفِ عَیّار، جوانمرد------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰سَیّد تِرْمَد که آنجا شاه بود مسخرهٔ او دلقکِ آگاه بود داشت کاری در سمرقند او مُهِمّ جُست اُلاقی تا شود او مُسْتَتِمّ زد مُنادی هر که اندر پنج روز آرَدم زآنجا خبر، بِدْهَم کُنوز مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴ما در این دِهلیزِ‌‌(۸۴) قاضیِّ قضابهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰکه بَلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قولِ ما شهود است و بیان‌‌(۸۴) دِهلیز: راهرو------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۷چند در دهلیزِ‌‌(۸۵) قاضی ای گواهحبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه‌‌(۸۶)زآن، بخواندندت بدینجا، تا که توآن گواهی بدْهی و ناری عُتُو‌‌(۸۷)از لِجاجِ‌‌(۸۸) خویشتن بنشسته‌ییاندرین تنگی کف و لب بسته‌ییتا بِنَدْهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهید؟یک زمان کار است بگزار‌‌(۸۹) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وارهان‌‌(۸۵) دهلیز: راهرو‌‌(۸۶) پگاه: صبح زود، سحر‌‌(۸۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی‌‌(۸۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه‌‌(۸۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۴مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط از دوانیدن فَرَس‌‌(۹۰) را زآن نَمَط‌‌(۹۱)‌‌(۹۰) فَرَس: اسب‌‌(۹۱) نَمَط: طریقه و روش------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۷ خاص و عامِ شهر را دل شد ز دستتا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست؟!مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹که زده دلقک به سَیْرانِ درشت‌‌(۹۲) چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق‌‌(۹۳)؟ از شتاب او و فُحشِ‌‌(۹۴) اِجتهاد‌‌(۹۵)غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد‌‌(۹۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار‌‌(۹۳) دلق: مخفّفِ دلقک‌‌(۹۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. ‌‌(۹۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تا دل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرا سَر بُر‌و‌ن آ‌رَد دلش از بُخْشِ‌‌(۹۶) راز اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز‌‌(۹۶) بُخْش: سوراخ، منفذ------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۵باز امروز این‎چنین زرد و تُرُش دست بر لب می‌زند کِای شه خَمُشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳من شتابیدم برِ تو بهرِ آن تا بگویم که ندارم آن توان! این چنین چُستی نیاید از چو من باری، این اومید را بر من مَتَن! گفت شه: لعنت بر این زودیت‌‌(۹۷) باد که دو صد تشویش در شهر اوفتاداز برایِ این قَدَر، ای خام‌ریش‌‌(۹۸) آتش‎افگندی درین مَرْج‌‌(۹۹) و حشیش‌‌(۱۰۰)؟! همچو این خامانِ با طبل و عَلَم که اُلاقانیم‌‌(۱۰۱) در فقر و عدم لافِ شیخی در جهان انداخته خویشتن را بایزیدی ساخته ‌‌(۹۷) زودی: شتاب‌‌(۹۸) خام‌ریش: احمق، ابله‌‌(۹۹) مَرْج: چمنزار، چراگاه‌‌(۱۰۰) حشیش: گیاه خشک‌‌(۱۰۱) اُلاق: پیک، قاصد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۲تا بدین حد چیست تعجیلِ نِقَم‌‌(۱۰۲)؟ من نمی‌پَرَّم، به دستِ تو دَرَم آن ادب که باشد از بهرِ خدا اندر آن مُسْتَعجِلی‌‌(۱۰۳) نبْود روا وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی می‌شتابد، تا نگردد مرتضی‌‌(۱۰۴)ترسد ار آید رضا، خشمش رود انتقام و ذوقِ آن، فایِت‌‌(۱۰۵) شود شهوتِ کاذب شتابد در طعام خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام‌‌(۱۰۶) اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه ‌‌(۱۰۲) نِقَم: انتقام‌‌(۱۰۳) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل‌‌(۱۰۴) مرتضی: خشنود، راضی‌‌(۱۰۵) فایِت: از میان رفته، فوت شده‌‌(۱۰۶) سَقام: بیماری------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیرتا نگردد غالب و، بر تو امیرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴در جهان گر لقمه و گر شربت استلذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است«محو لذّت = ترکِ عادت»گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شدلذّتی بود او و لذّت‌گیر‌‌(۱۰۷) شد‌‌(۱۰۷) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰گفت: مُفتیِّ‌‌(۱۰۸) ضرورت هم توییبی‌ضرورت گر خوری، مجرم شویور ضرورت هست، هم پرهیز بهور خوری، باری ضَمانِ‌‌(۱۰۹) آن بده‌‌(۱۰۸) مُفتی: فتوا دهنده‌‌(۱۰۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۹هم ز خود سالک شده، واصل شده محفلی وا کرده در دعوی‌کَده‌‌(۱۱۰)خانهٔ داماد، پر آشوب و شر قومِ دختر را نبوده زین خبر‌‌(۱۱۰) دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۷صد نشانست از سِرار‌‌(۱۱۱) و از جِهار‌‌(۱۱۲)لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار ‌‌(۱۱۱) سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.‌‌(۱۱۲) جِهار: آشکار، رو در رو دیدن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۳زآن طرف آمد یکی پیغام؟ نی مرغی آمد این طرف زآن بام؟ نیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۹پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن‌‌(۱۱۳) بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن دلقک از دِه بهرِ کاری آمده‎ست رایِ‌‌(۱۱۴) او گشت و پشیمانش شده‎ست‌‌(۱۱۳) سُتُن: ستون، تکیه‌گاه‌‌(۱۱۴) رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۳پسته را یا جوز‌‌(۱۱۵) را تا نشکنی نی نماید دل، نه بدْهد روغنیمشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او درنگر در ارتعاش و رنگِ اوگفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ زآنکه غمّازست‌‌(۱۱۶) سیما و مُنِم‌‌(۱۱۷)«چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکار کننده است.»قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»«كافران را به نشان صورتشان مى‌شناسند… .»قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ…»«…نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهره آنهاست…»‌‌(۱۱۵) جوز: گردو‌‌(۱۱۶) غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخن‌چین‌‌(۱۱۷) مُنِمّ: سخن‌چین------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۷گفت دلقک با فغان و با خروش صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر کآن نباشد حق و صادق، ای امیراِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر ای وزیر، پاره‌ای از گمان‌ها گناه محسوب می‌شود. ستم روا نیست به ویژه بر بینوایان.قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ …»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. …»شه نگیرد آنکه می‌رنجانَدَش از چه گیرد آنکه می‌خنداندش؟گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد کاشفِ این مکر و این تزویر شد گفت: دلقک را سویِ زندان برید چاپلوس و زَرقِ‌‌(۱۱۸) او را کم خرید ‌‌(۱۱۸) زَرق: ریا------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶تو روا داری؟ روا باشد که حق همچو معزول‌‌(۱۱۹) آید از حکمِ سَبَق‌‌(۱۲۰)؟ که ز دستِ من برون رفته‌ست کار پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم حدیث«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»‌‌(۱۱۹) معزول: عزل شده‌‌(۱۲۰) حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۳می‌زنیدش چون دُهُل اِشکم تهی تا دُهُل‌وار او دهدْمان آگهیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶چون طُمَأنینه‌ست‌‌(۱۲۱) صدقِ بافروغ‌‌(۱۲۲) دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ‌‌(۱۲۱) طُمَأنینه: آرامشِ دل‌‌(۱۲۲) صدقِ بافروغ: راستیِ روشن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۸تا در او باشد زبانی می‌زند تا بدآنَش از دهان بیرون کندخاصه که در چشم افتد خس ز باد چشم افتد در نم و بَند و گُشادمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۱گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش رویِ حِلم‌‌(۱۲۳) و مغفرت را کم خراش‌‌(۱۲۳) حِلم:‌ فضاگشایی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳آن ادب که باشد از بهرِ خدا اندر آن مُسْتَعجِلی‌‌(۱۲۴) نبْود روا‌‌(۱۲۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶شهوتِ کاذب شتابد در طعام خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام‌‌(۱۲۵)اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه ‌‌(۱۲۵) سَقام: بیماری------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۰چارهٔ دفعِ بلا، نبود ستم چاره، احسان باشد و عفو و کرممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۲صَدْقه، نبوَد سوختن درویش را کور کردن چشمِ حلم‌اندیش‌‌(۱۲۶) راگفت شه: نیکوست خیر و موقعش لیک چون خیری کنی در موضعش موضعِ رُخ شه نهی، ویرانی است موضعِ شه اسپ هم نادانی است‌‌(۱۲۶) حلم‌اندیش: فضاگشا------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۶عدل چه‏‌بْوَد؟ وضع اندر موضعش ظلم چه‎بْوَد؟ وضع در ناموقعشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۸خیرِ مطلق نیست زینها هیچ چیز شرِّ مطلق نیست زینها هیچ نیز نفع و ضَرِّ هر یکی از مَوضِع است عِلم ازین رو واجب است و نافع است ای بسا زَجْری که بر مسکین رود در ثواب از نان و حلوا بِهْ بودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۲سیلیی در وقت، بر مسکین بزن که رهانَد آنْش از گردنْ زدنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۴بزم و زندان هست هر بهرام را بزم، مخلص را و، زندان خام را شَقّ‌‌(۱۲۷) باید ریش را، مرهم کنی چرک را در ریش، مستحکم کنی تا خورَد مر گوشت را در زیرِ آن نیم‌سودی باشد، و پَنجَه زیان گفت دلقک: من نمی‌گویم گذار من همی گویم: تحرّیی‌‌(۱۲۸) بیار هین، رهِ صبر و تَأَنّی در مبند صبر کن، اندیشه می‌کن روز چند در تأنّی بر یقینی برزنی گوشمالِ من به ایقانی‌‌(۱۲۹) کنیدر روِش، یَمْشی مُکِبّاً خود چرا؟ چون همی شاید شدن در اِسْتوا‌‌(۱۳۰)وقتی که مثلا می‌توانی شقّ و رقّ و صاف راه بروی، چرا افتان و خمان راه می‌روی؟قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»«آیا آن کس که نگونسار بر روی افتاده راه می‌رود، هدایت یافته‌تر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست می‌رود؟»‌‌(۱۲۷) شَقّ: شکافتن‌‌(۱۲۸) تحرّی: جستجو‌‌(۱۲۹) ایقان: یقین آوردن‌‌(۱۳۰) اِسْتوا: راست و معتدل شدن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۶گفت: سیرُوا‌‌(۱۳۱)، می‌طلب اندر جهان بخت و روزی را همی کن امتحان در مجالس می‌طلب اندر عقول آنچنان عقلی که بود اندر رسولقرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»«پيش از شما سنتهايى بوده است، پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مى‌دادند چه بوده است.»‌‌(۱۳۱) سیرُوا: سیر و گردش کنید------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹در بَصَرها می‌طلب هم آن بَصَر‌‌(۱۳۲) که نتابد شرحِ آن این مختصر بهرِ این کرده‌ست منع، آن باشکوه از تَرَهُّب‌‌(۱۳۳)، وز شدن خلوت به کوه حدیث«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»«در اسلام رهبانیت، یعنی كناره‌گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»‌‌(۱۳۲) بَصَر: چشم‌‌(۱۳۳) تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۵ که چو ما او را به خود افراشتیم عذر و حجّت از میان برداشتیم قبله را چون کرد دستِ حق عِیان پس، تحرّی‌‌(۱۳۳) بعد ازین مردود دان هین بگردان از تحرّی رُو و سر که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر‌‌(۱۳۴) یک زمان زین قبله گر ذاهِل‌‌(۱۳۵) شوی سُخرهٔ‌‌(۱۳۶) هر قبلهٔ باطل شوی چون شوی تمییزْدِه‌‌(۱۳۷) را ناسپاس بِجْهَد از تو خَطْرَتِ‌‌(۱۳۸) قبله‌شناس گر ازین انبار خواهی بِرّ‌‌(۱۳۹) و بُر‌‌(۱۴۰) نیم ساعت هم ز همدردان مَبُرکه در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین‌‌(۱۴۱) مبتلی گردی تو با بِئْسَ الْقَرین‌‌(۱۴۲)قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»«تا‌ آنگاه که نزد ما آید، می‌گوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»‌‌(۱۳۳) تَحَرّی: جستجو‌‌(۱۳۴) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم‌‌(۱۳۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل‌‌(۱۳۶) سُخره: ذلیل و زیردست‌‌(۱۳۷) تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.‌‌(۱۳۸) خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه ‌‌(۱۳۹) بِرّ: نیکی‌‌(۱۴۰) بُرّ: گندم‌‌(۱۴۱) مُعین: یار، یاری کننده‌‌(۱۴۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد-------------------------مجموع لغات:(۱) گوشه گرفتن: جدا شدن، فاصله گرفتن(۲) کَران: کرانه، ساحل، کناره(۳) خسته: زخمی، آزرده(۴) روی گِران کردن: سرسنگین شدن، بی‌اعتنایی کردن(۵) هر نَفَسی: در هر لحظه(۶) سِنان: نیزه، سرنیزه(۷) گوهرِ نو: جواهر تازه و شاداب(۸) به گوهری: از نظر اصالت و نفیس بودن(۹) سَبَق بردن: پیشی گرفتن(۱۰) مُشتری: سیّارهٔ مُشتری، خریدار(۱۱) جان و جهان: وصفی است عاشقانه. یعنی حضرت معشوق، همه‌چیزِ بندهٔ عاشق است.(۱۲) چشمهٔ خِضر: چشمهٔ آبِ زندگانی جاودان(۱۳) کوثر: خیرِ فراوان، جلوهٔ خداوند، بینهایت فراوانیِ خداوند(۱۴) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۱۵) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۱۶) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور(۱۷) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۱۸) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۱۹) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.(۲۰) ناموس: خودبینی، تکبّر(۲۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۲۲) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۲۳) رُستَن: روییدن(۲۴) قوت: غذا(۲۵) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش(۲۶) سُتور: حیوانِ چهارپا مانند اسب و الاغ(۲۷) رایِض: تربیت کنندهٔ اسب و ستور(۲۸) قوت: غذا(۲۹) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.(۳۰) دَنی: فرومایه، پست(۳۱) قُلْ: بگو(۳۲) اَعُوذُ: پناه می‌برم (۳۳) نَفّاثات: بسیار دمنده (۳۴) عُقَد: گره‌ها(۳۵) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی(۳۶) اَلْمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد؛ از نام‌های خداوند(۳۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت(۳۷) خوف: ترس(۳۸) زوال: نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن(۴۰) مَقال‌‌: گفتار و گفتگو‌‌(۴۱) فِرو مآ:‌ نَایست‌‌(۴۲) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا‌‌(۴۳) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی‌‌(۴۴) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند‌‌(۴۵) صُنع: آفرینش، آفریدن‌‌(۴۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.‌‌(۴۷) کِبر: غرور، خودپسندی‌‌(۴۸) کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الفَرَج: بردباری کلید گشایش است.‌‌(۴۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه‌‌(۵۰) حَدید: آهن‌‌(۵۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد‌‌(۵۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره‌‌(۵۳) نَفَخْتُ: دمیدم‌‌(۵۴) حَبر: دانشمند، دانا‌‌(۵۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه‌‌(۵۶) فاتحه‌خوان: کسی که سورهٔ فاتحه را برای شفا بر سَرِ بیمار بخوانَد.‌‌(۵۷) زبون: پست‌‌(۵۸) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.‌‌(۵۹) غَنی: ثروتمند‌‌(۶۰) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده‌‌(۶۱) رَیب‌: شک و تردید‌‌(۶۲) اِشترىٰ: خريد(۶۳) اقبال: نیک‌بختی‌‌(۶۴) مُلک: پادشاهی‌‌(۶۵) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند‌‌(۶۶) عَدو: دشمن‌‌(۶۷) مادون: پایین‌‌تر، پست‌‌تر‌‌(۶۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)‌‌(۶۹) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری‌‌(۷۰) عاریّتی‌: قرضی‌‌(۷۱) ماهیّتی‌: ذاتی‌‌(۷۲) لَنْ تَرانی: اشاره به آیهٔ ۱۴۳، سورهٔ اعراف (۷)‌‌(۷۳) ايماء: اشاره كردن‌‌(۷۴) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته‌‌(۷۵) مُجْتبیٰ: برگزیده‌‌(۷۶) مُراقب گشتن: مُراقبه کردن‌‌(۷۷) تَلوین‌: گوناگون ساختن، تغیّرِ احوال، رنگارنگی‌‌(۷۸) طویله: رَسَنِ درازی که با آن پای ستوران را می‌بندند، اصطبل.‌‌(۷۹) مُنْتَصَب: گماشته‌‌(۸۰) رایض: تربیت کنندهٔ ستوران‌‌(۸۱) رافِض: ترک کننده‌‌(۸۲) در زمان:‌ همان لحظه‌‌(۸۳) عَیار: مخفّفِ عَیّار، جوانمرد‌‌(۸۴) دِهلیز: راهرو‌‌(۸۵) دهلیز: راهرو‌‌(۸۶) پگاه: صبح زود، سحر‌‌(۸۷) عُتُو: سرکشی، نافرمانی‌‌(۸۸) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه‌‌(۸۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن‌‌(۹۰) فَرَس: اسب‌‌(۹۱) نَمَط: طریقه و روش‌‌(۹۲) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار‌‌(۹۳) دلق: مخفّفِ دلقک‌‌(۹۴) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. ‌‌(۹۵) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ‌‌(۹۶) بُخْش: سوراخ، منفذ‌‌(۹۷) زودی: شتاب‌‌(۹۸) خام‌ریش: احمق، ابله‌‌(۹۹) مَرْج: چمنزار، چراگاه‌‌(۱۰۰) حشیش: گیاه خشک‌‌(۱۰۱) اُلاق: پیک، قاصد‌‌(۱۰۲) نِقَم: انتقام‌‌(۱۰۳) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل‌‌(۱۰۴) مرتضی: خشنود، راضی‌‌(۱۰۵) فایِت: از میان رفته، فوت شده‌‌(۱۰۶) سَقام: بیماری‌‌(۱۰۷) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.‌‌(۱۰۸) مُفتی: فتوا دهنده‌‌(۱۰۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن‌‌(۱۱۰) دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن‌‌(۱۱۱) سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.‌‌(۱۱۲) جِهار: آشکار، رو در رو دیدن‌‌(۱۱۳) سُتُن: ستون، تکیه‌گاه‌‌(۱۱۴) رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر‌‌(۱۱۵) جوز: گردو‌‌(۱۱۶) غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخن‌چین‌‌(۱۱۷) مُنِمّ: سخن‌چین‌‌(۱۱۸) زَرق: ریا‌‌(۱۱۹) معزول: عزل شده‌‌(۱۲۰) حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی‌‌(۱۲۱) طُمَأنینه: آرامشِ دل‌‌(۱۲۲) صدقِ بافروغ: راستیِ روشن‌‌(۱۲۳) حِلم:‌ فضاگشایی‌‌(۱۲۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل‌‌(۱۲۵) سَقام: بیماری‌‌(۱۲۶) حلم‌اندیش: فضاگشا‌‌(۱۲۷) شَقّ: شکافتن‌‌(۱۲۸) تحرّی: جستجو‌‌(۱۲۹) ایقان: یقین آوردن‌‌(۱۳۰) اِسْتوا: راست و معتدل شدن‌‌(۱۳۱) سیرُوا: سیر و گردش کنید‌‌(۱۳۲) بَصَر: چشم‌‌(۱۳۳) تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت‌‌(۱۳۳) تَحَرّی: جستجو‌‌(۱۳۴) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم‌‌(۱۳۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل‌‌(۱۳۶) سُخره: ذلیل و زیردست‌‌(۱۳۷) تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.‌‌(۱۳۸) خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه ‌‌(۱۳۹) بِرّ: نیکی‌‌(۱۴۰) بُرّ: گندم‌‌(۱۴۱) مُعین: یار، یاری کننده‌‌(۱۴۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد

    Ganje Hozour audio Program #994

    Play Episode Listen Later Jan 24, 2024


    برنامه شماره ۹۹۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲۳ ژانویه ۲۰۲۴ - ۴ بهمن ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۴ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹با تو حیات و زندگی، بی‌تو فنا و مُردَنازان که تو آفتابی و، بی‌تو بُوَد فِسُردَناخلق بر این بِساط‌ها، بر کفِ تو چو مُهره‌ایهم ز تو ماه گَشتَنا، هم ز تو مُهره بُردَنا(۱)گفت: دَمَم چه می‌دهی(۲)؟ دَم به تو من سپرده‌اممن ز تو بی‌خبر نِی‌اَم در دَمِ دَم سپردَناپیش به سَجده می‌شدم، پست خمیده چون شترخنده‌زنان گشاد لب، گفت: درازگردَنابین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَناگردن دراز کرده‌ای، پنبه بخواهی خوردَنا(۱) مُهره بُردَن: کنایه از برنده شدن(۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا فریب دادن.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹با تو حیات و زندگی، بی‌تو فنا و مُردَنازان که تو آفتابی و، بی‌تو بُوَد فِسُردَناخلق بر این بِساط‌ها، بر کفِ تو چو مُهره‌ایهم ز تو ماه گَشتَنا، هم ز تو مُهره بُردَنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵هیچ نَبُردَه‌ست کسی مُهره زِ اَنبانِ(۳) جهانرَنجه مَشو، زان که تو هم مُهره ز اَنبانْ نَبَریمُهره زِ اَنْبان نَبَرَم، گوهرِ ایمان بِبَرمگَر تو به جان بُخل(۴) کُنی، جان بَرِ جانان نَبَری(۳) اَنبان: کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی‌شدۀ بز یا گوسفند درست کنند. توشه‌دان.(۴) بُخل: حسد، رشک، بخیل بودن------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست یارِ بَد خَرُّوبِ(۵) هر جا مسجدستیارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگوبرکَن از بیخش، که گر سَر برزند مر تو را و مسجدت را برکَنَدعاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۶)؟(۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۶) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۵۵۰چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنَفْسِ زنده سوی مرگی می‌تَنَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹لیک گر آن قوت(۷) بر وِی عارضی‌ستپس نصیحت کردن او را رایضی‌ست(۸)‏چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوستگرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست‏قوتِ اصلی را فرامُش کرده استروی، در قوتِ مرض آورده است‏(۷) قوت: غذا(۸) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶او درونِ دام، دامی می‌‏نهد جانِ تو نَه این جهد، نَه آن جهدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۰افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس تا ندزدد از تو آن اُستاد، درسچون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه این چنین انصاف از ناموس(۹) بِهاز پدر آموز ای روشن‌جَبین(۱۰) رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۱۱) پیش از اینقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»(۹) ناموس: خودبینی، تکبّر(۱۰) جَبین: پیشانی(۱۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹ هر که را فتح(۱۲) و ظَفَر(۱۳) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُرادهر که پایَندانِ(۱۴) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۵)(۱۲) فتح: گشایش و پیروزی(۱۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۱۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۱۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۹اسب و رُخَت راست بر این شَهْ طوافگرچه بر این نَطْع(۱۶) رَوی جا به جا(۱۶) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷شاد از وی شو، مشو از غیرِ ویاو بهارست و دگرها، ماهِ دیهر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توستگرچه تخت و مُلک(۱۷) توست و تاجِ توستقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲« وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.»«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مى‌نمايند و به عدالت رفتار مى‌كنند.»«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.»« و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم.»شاد از غم شو، که غم دامِ لقاست(۱۸)اندرین ره، سویِ پستی ارتقاستغم ‌یکی‌ گنجی‌ است ‌و رنج تو چو کانلیک کی در گیرد این در کودکان؟(۱۷) مُلک: پادشاهی(۱۸) لقا: دیدار------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۵زاحمقان بگریز، چون عیسی گریخت صحبتِ احمق بسی خون‌ها که ریخت اندک اندک آب را دزدد هوا دین چنین دزدد هم احمق از شما گرمی‌ات را دزدد و سردی دهد همچو آن کو زیرِ کون، سنگی نهدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۷۹آب، اندر حوض اگر زندانی است باد نَشْفَش(۱۹) می‌‌کند کَارکانی(۲۰) است‌‌ می‌‌رَهانَد، می‌‌بَرَد تا معدنش اندک اندک، تا نبینی بُردنش‌‌ وین نَفَس، جان‌هایِ ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبسِ جهان‌‌(۱۹) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن(۲۰) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود تا بُوَد کارت سَلیم(۲۱) از چشمِ بَد خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد وانگه از خود بی‏‌زخود چیزی بدُزد(۲۱) سَلیم: سالم------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۳۲چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۲۲) بُدی نیکُوی را وا ندیدی از بَدیقرآن کریم، سورهٔ الهمزة (۱۰۴)، آیهٔ ۶«نَارُ اللهِ الْـمُوقَدَةُ»«آتش افروختهٔ خداست»اندک اندک آب، بر آتش بزنتا شود نارِ تو نور، ای بوالْحَزَن(۲۳)تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۲۴)تا شود این نارِ عالَم، جمله نور(۲۲) نارُالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.(۲۳) بوالْحَزَن: اندوهگین(۲۴) طَهور: پاک و پاک کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۸پرتوِ خورشید بر دیوار تافت تابشِ عاریتی(۲۵) دیوار یافت‏ بر کلوخی(۲۶) دل چه بندی ای سَلیم(۲۷)؟ وا طلب اصلی که تابَد او مُقیم‏(۲۸) ای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش خویش بر صورتْ‌پرستان دیده بیش‏ پرتوِ عقل است آن بر حسِّ تو عاریت(۲۹) می‌دان ذَهَب(۳۰) بر مِسِّ تو چون زرْاندود(۳۱) است خوبی در بشر ورنه چون شد شاهدِ تو پیره‌خر چون فرشته بود، همچون دیو شد کآن ملاحت(۳۲) اَندرو عاریّه بُداندک اندک می‏‌ستانَد آن جمال اندک اندک خشک می‏‌گردد نهالرَوْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان دل طلب کن، دل منه بر استخوان‏طالبِ دل باش، ای که اهلِ صورتی، بر استخوان دل مبند. در طلب زیبایی و جمال ظاهری مباش و طالب حُسن و لطافت روح باش.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۶۸«وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»«هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل نمى‌كنند؟»کآن جمالِ(۳۳) دل جمالِ باقی است دو لَبَش از آبِ حَیوان(۳۴)، ساقی‌ است‏ خود همو آب است و، هم ساقیّ و، مست هر سه یک شد، چون طلسمِ تو شکست‏ آن یکی را تو ندانی از قیاس بندگی کُن، ژاژ کم‌ خا(۳۵) ناشناسمعنیِ تو صورت است و عاریَت(۳۶) بر مناسب شادی و بر قافیَت‏(۳۷) معنی آن باشد که بستانَد تو را بی‏‌نیاز از نقش گردانَد تو را معنی آن نَبْوَد که کور و کر کند مرد را بر نقش، عاشق‏‌تر کندکور را قسمت، خیالِ غم‌‌فزاست بهرهٔ‏ چشم، این خیالاتِ فناست‏ حرف قرآن را ضَریران(۳۸)، معدن‏‌اند خر نبینند و، به پالان بر زنند چون تو بینائی، پیِ خَر رو که جَست چند پالان‌ دوزی، ای پالان‌پرستخر چو هست، آید یقین پالان تو را کم نگردد نان، چو باشد جان تو را پشتِ خر دُکّان و مال و مَکسَب(۳۹) است دُرِّ(۴۰) قلبت، مایهٔ صد قالَب است(۲۵) عاریَتی: قرضی(۲۶) کلوخ: گِلِ خشک‌‌ شده(۲۷) سَلیم: ساده‌ دل(۲۸) مُقیم‏: ثابت، پابرجا، پیوسته(۲۹) عاریَت: قرض(۳۰) ذَهَب: طلا، زَر(۳۱) زرْاندود: زراندوده، ویژگی فلزی که با لایه‌ای از طلا پوشانده شده، زرنگار(۳۲) ملاحت: جاذبه، جذبه، خوشگلی(۳۳) جمال: زیبایی(۳۴) آبِ حیوان: آبِ حیات(۳۵) ژاژخایی: یاوه‌گویی، سخنان بیهوده گفتن(۳۶) عاریَت: آنچه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، زودگذر، ناپایدار(۳۷) قافیَت: قافیهٔ شعر(۳۸) ضَریر: نابینا، کور (۳۹) مَکْسَب: کسب(۴۰) دُرّ: مروارید------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۹۷نکته‌‌ای دیگر تو بشنو ای رفیق همچو جان، او سخت پیدا و دقیق‌‌در مقامی هست هم، این زهرِ مار از تصاریفِ(۴۱) خدایی، خوش‌گواردر مقامی زهر و، در جایی دوا در مقامی کفر و، در جایی روا گرچه آنجا او گزندِ جان بُوَد چون بدینجا در رسد، درمان شود آب در غوره، تُرُش باشد و لیک چون به انگوری رسد، شیرین و نیک‌‌ باز در خُم(۴۲) او شود تلخ و حرام در مقام سِرکگی نِعْمَ الْاِدام‌‌(۴۳)حدیث«نِعْمَ الْاِدامُ الخُلّ»«چه خوش نانخورشی است سرکه»(۴۱) تصاریف: جمعِ تصریف، به معنی گردانیدن و تبدیل است.(۴۲) خُم: جامِ شراب(۴۳) نِعْمَ الْاِدام‌‌: نانخورش لطیف، بهترین غذا------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳آن ادب که باشد از بهرِ خدااندر آن مُسْتَعجِلی(۴۴) نبْود روا(۴۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۶ کِای خدا‌‌‌‌‌‌ ‌گر آن جوان کژ رفت راه که نشاید ساختن جز تو پناه تو از آنِ خود بکن(۴۵)، از وی مگیر گرچه‌ او خواهد خلاص از هر اسیر زآنکه محتاج‌اند این خلقان همه از گدایی گیر تا سلطان، همه قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۱۵«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»«اى مردم، همهٔ شما به خدا نيازمنديد. اوست بى‌نياز و ستودنى.»(۴۵) از آنِ خود بکن: مالِ خودت بدان، برای خودت کن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۸۹با حضورِ آفتابِ باکمال رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۴۶)با حضورِ آفتابِ خوش‌مَساغ(۴۷) روشنایی جُستن از شمع و چراغ بی‌گمان تَرکِ ادب باشد ز ما کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوالیک اغلب هوش‌ها در افتکار(۴۸) همچو خفّاش‌اند ظلمت‌دوستدار(۴۹) در شب ار خُفّاش کِرمی می‌خورد کِرم را خورشیدِ جان می‌پَرورد در شب ار خُفّاش از کِرمی‌ست مست کِرم از خورشید جُنبنده شده‌ست (۴۶) ذُبال: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ(۴۷) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار(۴۸) اِفتِکار: اندیشیدن، فکر کردن(۴۹) ظلمت‌دوستدار: آنچه که تاریکی را دوست دارد.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۵آفتابی که ضیا(۵۰) زو می‌زِهَد(۵۱) دشمنِ خود را نَواله(۵۲) می‌دهد لیک شهبازی که او خُفّاش نیست چشمِ بازش راست‌بین و روشنی‌ست گر به شب جویَد چو خُفّاش او نُمو در ادب خورشید مالَد گوشِ اوگویدش: گیرم که آن خُفّاشِ لُد(۵۳) علّتی دارد تو را باری چه شد؟ مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۵۴) تا نتابی سر دگر از آفتاب (۵۰) ضیا: نور، روشنایی(۵۱) زهیدن: تراوش کردن، نشأت گرفتن(۵۲) نَواله: لقمه و توشه، در اینجا به معنی نعمت و عطا(۵۳) لُدّ: دشمنِ سرسخت، ستیزه‌گر(۵۴) اِکتِئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۵۵)بازِ سلطان‌دیده را باری چه بود؟(۵۵) کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۱حسِّ اَبدان(۵۶)، قوتِ(۵۷) ظلمت(۵۸) می‌خَوردحسِّ جان، از آفتابی می‌چَرَد(۵۶) اَبدان: بدن‌ها(۵۷) قوت: غذا(۵۸) ظلمت: تاریکی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوانحِسِّ دُرپاشت(۵۹)، سویِ مشرق روان(۵۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳پس کریم(۶۰) آنست کو خود را دهدآبِ حیوانی(۶۱) که مانَد تا ابدباقیاتُ الصّالحات(۶۲) آمد کریمرَسته از صد آفت و اَخطار و بیمگر هزاران‌اند، یک کس بیش نیستچون خیالاتِ عدداندیش نیستقرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۷۶«وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى ۗ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا»«و خدا بر هدايت آنان كه هدايت يافته‌اند خواهد افزود و نزد پروردگار تو پاداش و نتيجهٔ كردارهاى شايسته‌اى كه باقى‌ماندنى‌اند بهتر است.»(۶۰) کریم: بخشنده(۶۱) آبِ حیوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت(۶۲) باقیاتُ الصّالحات: نیکِ جاودانه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۷در بلا هم می‏‌چشم لذّاتِ او ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۳گفت: از اقرارِ عالَم فارغمآنکه حق باشد گواه، او را چه غم؟مولانا، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹گفتم این چیست بگو؟ زیر و زِبَر خواهم شدگفت می‌باش چنین زیر و زِبَر، هیچ مگو مولانا، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸جُفت(۶۳) بِبُردند و زمین مانْد خامهیچ ندارد جُزِ خار و گیا(۶۳) جُفت: دو گاو که برای شخم زدنِ زمین، پهلوی هم می‌بندند.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹قعرِ(۶۴) چَهْ بگْزید هرکه عاقل استزآن‌که در خلوت، صفاهایِ دل است‌‌ظُلْمَتِ(۶۵) چَهْ، بِهْ که ظلمت‌هایِ خلقسر نَبُرْد آن کس که گیرد پایِ خلق(۶۴) قعر: ته، پایین، انتها(۶۵) ظُلمَت: تاریکی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۳ای بسا دانش که اندر سَر دَوَدتا شود سَرْوَر، بِدآن خود سَر رَوَد سر نخواهی که رود، تو پای باش در پناهِ قطبِ صاحب‌رای(۶۶) باش‏ گر چه شاهی، خویش فوقِ او مَبین گر چه شهدی، جُز نباتِ او مَچین‏ فکرِ تو نقش است و، فکرِ اوست جان نقدِ(۶۷) تو قلب(۶۸) است و، نقدِ اوست کان‏ او تویی، خود را بجو در اویِ او کو و کو گو، فاخته(۶۹) شو سویِ او(۶۶) صاحب‌رای: صاحب‌نظر(۶۷) نقد: سکّه(۶۸) قلب: تقلّبی، قلّابی(۶۹) فاخته: نوعی پرنده که صدایی همچون «کوکو» دارد.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷۰)(۷۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۷۱)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۷۱) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۷۲)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۷۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۷۳) که بگویید از طریقِ انبساط (۷۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۷۴) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۷۴) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹گفت: دَمَم چه می‌دهی؟ دَم به تو من سپرده‌اممن ز تو بی‌خبر نِی‌اَم در دَمِ دَم سپردَنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳نیَم ز کارِ تو فارغ(۷۵) همیشه در کارمکه لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم(۷۵) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰خاموش کن که همّتِ ایشان پیِ تو استتأثیرِ همّت‌ است تَصاریفِ(۷۶) ابتلا(۷۶) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی(۷۷) رسیده‌ستغمِ بیش و غمِ کم را رها کنقرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»(۷۷) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸امشب اِستیزه کُن و سر مَنِهتا که ببینی ز سعادت، عطامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶از سخن‌گویی مجویید ارتفاع(۷۸)منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۷۹)(۷۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۷۹) استماع: شنیدن، گوش دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶اَنْصِتُوا(۸۰) را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باش(۸۰) اَنْصِتُوا: خاموش باشید------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹من پیش از این می‌خواستم گفتارِ خود را مشتریواکنون همی‌خواهم ز تو، کز گفتِ خویشم واخری(۸۱)(۸۱) واخری: دوباره بخری------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۴ جانِ جمله عِلم‌ها این است، این که بدانی من کی‌ام در یومِ دین(۸۲)(۸۲) یَومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹بین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَناگردن دراز کرده‌ای، پنبه بخواهی خوردَنامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳از خدا غیرِ خدا را خواستن ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستنخاصه عُمری غرق در بیگانگی در حضورِ شیر، رُوبَه‌شانگی(۸۳) عمرِ بیشم دِه که تا پس‌تر رَوَم مَهْلَم(۸۴) افزون کُن که تا کمتر شوم (۸۳) رُوبَه‌شانگی: مجازاً حیله و تزویر(۸۴) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳قوتِ(۸۵) اصلیِّ بشر، نورِ خداستقوتِ حیوانی مر او را ناسزاست‏(۸۶)(۸۵) قوت: غذا(۸۶) ناسزاست: شایسته نیست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نام اوقاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگردَر‌نگیرد با خدای، ای حیله‌گرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۰درگذر از فضل و از جَلْدی(۸۷) و فن کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَنبهرِ این آوردمان یزدان بُرون ماٰ خَلَقْتُ‎الْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنانکه در قرآن کریم فرموده است: (جنیان و) آدمیان را نیافریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريده‌ام.»سامری را آن هُنر چه سود کرد؟ کآن فن از بابُ‎اللَّهَش(۸۸) مردود کرد(۸۷) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۸۸) بابُ‎الله: درگاهِ الهی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣گاوِ زرّین(۸۹) بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت(۸۹) زرّین:‌ طلایی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۳چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین که فرو بردش به قعرِ خود زمین بُوالْحِکَم(۹۰) آخِر چه بربست از هنر؟ سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر(۹۱) خود هنر آن دان که دید آتش عِیان نه کَپِ(۹۲) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان(۹۳) کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.ای دلیلت گَنْده‌تر پیشِ لبیب(۹۴) در حقیقت از دلیلِ آن طبیب چون دلیلت نیست جز این، ای پسر گوه می‌خور، در کُمیزی(۹۵) می‌نگر ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست. غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۹۶) و گیر و دار که نمی‌بینم، مرا معذور دار (۹۰) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل(۹۱) سَقَر: از نام‌های دوزخ(۹۲) کَپ: گَپ، گفتگو کردن(۹۳) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.(۹۴) لبیب: خردمند(۹۵) کُمیز: ادرار(۹۶) طاق و طُرُنب: سر و صدا------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰ «منادیٰ کردنِ سیّد مَلِکِِ تِرمَد که هر که در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مُهمّ، خِلعت و اسب و غلام و کنیزک و چندین زر دهم، و شنیدنِ دلقک، خبر این منادی در دِه، و آمدن به اُولاقی نزدِ شاه که من باری نتوانم رفتن»سَیّد تِرْمَد که آنجا شاه بود مسخرهٔ او دلقکِ(۹۷) آگاه بود داشت کاری در سمرقند او مُهِمّ جُست اُلاقی(۹۸) تا شود او مُسْتَتِمّ(۹۹) زد مُنادی هر که اندر پنج روز آرَدم زآنجا خبر، بِدْهَم کُنوز(۱۰۰) دلقک اندر دِه بُد و آن را شنید برنشست و تا به تِرمَد می‌دوید مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط از دوانیدن فَرَس(۱۰۱) را زآن نَمَط(۱۰۲) پس به دیوان دَردَوید از گَردِ راه وقتِ ناهنگام، رَه جُست او به شاه (۹۷) دَلْقک: مُبْدَلِ «تلخک»، یکی از ظُرَفای دربار سلطان محمود غزنوی، کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده‌آور می‌کرد.(۹۸) اُلاق: پیک، قاصد، الاغ(۹۹) مُسْتَتِمّ: تمام کننده، به انجام رساننده(۱۰۰) کُنوز: گنجینه‌ها(۱۰۱) فَرَس: اسب(۱۰۲) نَمَط: طریقه و روش------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶مرغِ بی‌هنگام(۱۰۳) و راهِ بی‌رهی(۱۰۴)آتشی پُر در بُنِ دیگِ تُهی(۱۰۳) مرغِ بی‌هنگام: خروس بی‌محل(۱۰۴) راهِ بی‌رهی: ‌راهِ بدون راه‌رونده، کنایه از بی‌راهه که هیچ‌کس حاضر نیست در آن حرکت کند.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۶فُجْفُجی(۱۰۵) در جملهٔ دیوان فتاد شورشی در وَهمِ آن سلطان فتاد خاص و عامِ شهر را دل شد ز دستتا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست یا عَدوّی قاهری(۱۰۶) در قصدِ ماست یا بلایی مُهلِکی(۱۰۷) از غیب خاستکه زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۱۰۸) چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۱۰۹)؟ از شتاب او و فُحشِ(۱۱۰) اِجتهاد(۱۱۱) غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتادآن یکی دو دست بر زانوزنان وآن دگر از وَهْم، وٰاوَیْلی‌کنان از نفیر و فتنه و خوفِ(۱۱۲) نَکال(۱۱۳) هر دلی رفته به صد کویِ خیال هر کسی فالی همی‌زد از قیاس تا چه آتش اوفتاد اندر پَلاس(۱۱۴)؟ راه جُست و، راه دادش شاه زود چون زمین بوسید، گفتش: هی چه بود؟ هر که می‌پرسید حالی زآن تُرُش(۱۱۵) دست بر لب می‌نهاد او که خَمُش! وَهْم می‌افزود زین فرهنگِ(۱۱۶) او جمله در تشویش گشته دنگِ(۱۱۷) او کرد اشارت دلق، کِای شاهِ کَرَم یک دمی بگذار، تا من دَم زنم تا که باز آید به من عقلم دَمی که فتادم در عجایب‎عالَـمی بعدِ یک ساعت که شه از وَهْم و ظن تلخ گشتش هم گلو و هم دهن که ندیده بود دلقک را چنین که ازو خوشتر نبودش همنشین دایماً دستان و لاغ(۱۱۸) افراشتی شاه را او شاد و خندان داشتی آنچنان خندانْش کردی در نشست که گرفتی شه شکم را با دو دست که ز زورِ خنده خوی(۱۱۹) کردی تنش رُو در افتادی ز خنده کردنش باز امروز این‎چنین زرد و تُرُش دست بر لب می‌زند کِای شه خَمُش وَهم در وَهم و خیال اندر خیال شاه را تا خود چه آید از نَکال(۱۲۰)؟! که دلِ شه با غم و پرهیز بود زآنکه خوارمشاه(۱۲۱) بس خون‌ریز بود بس شهانِ آن طرف را کشته بود یا به حیله، یا به سَطوَت(۱۲۲) آن عَنود(۱۲۳) این شَهِ تِرمَد ازو در وَهم بود وز فَنِ دلقک، خود آن وَهمش فزود گفت: زوتر بازگو تا حال چیست؟ این چنین آشوب و شورِ تو ز کیست؟ گفت: من در دِه شنیدم آنکه شاه زد مُنادیٰ بر سرِ هر شاه‌راه که کسی خواهم که تازَد در سه روز تا سمرقند و، دهم او را کُنوز(۱۲۴) من شتابیدم برِ تو بهرِ آن تا بگویم که ندارم آن توان! این چنین چُستی نیاید از چو من باری، این اومید را بر من مَتَن! گفت شه: لعنت بر این زودیت(۱۲۵) باد که دو صد تشویش در شهر اوفتاد از برایِ این قَدَر، ای خام‌ریش(۱۲۶) آتش‎افگندی درین مَرْج(۱۲۷) و حشیش(۱۲۸)؟! همچو این خامانِ با طبل و عَلَم که اُلاقانیم(۱۲۹) در فقر و عدم لافِ شیخی در جهان انداخته خویشتن را بایزیدی ساخته هم ز خود سالک شده، واصل شده محفلی وا کرده در دعوی‌کَده(۱۳۰) خانهٔ داماد، پر آشوب و شر قومِ دختر را نبوده زین خبر وَلْوَله که کار، نیمی راست شد شرط‎هایی که ز سویِ ماست، شدخانه‌ها را روفتیم، آراستیم زین هوسْ سرمست و خوش برخاستیم زآن طرف آمد یکی پیغام؟ نی مرغی آمد این طرف زآن بام؟ نی زین رسالاتِ(۱۳۱) مَزید اندر مَزید(۱۳۲)یک جوابی ز آن حوالیتان رسید؟ نی، ولیکن یارِ ما زین آگه است زآنکه از دل سویِ دل لابُد(۱۳۳) ره است پس، از آن یاری که اومیدِ شماست از جوابِ نامه، ره خالی چراست؟ صد نشانست از سِرار(۱۳۴) و از جِهار(۱۳۵) لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار باز رُو تا قصّهٔ آن دلقِ گول که بلا بر خویش آورد از فضول پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن(۱۳۶) بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن دلقک از دِه بهرِ کاری آمده‎ست رایِ(۱۳۷) او گشت و پشیمانش شده‎ست ز آب و روغن(۱۳۸)، کهنه را نو می‌کند او به مسخرْگی برون‌شو(۱۳۹) می‌کند غِمْد(۱۴۰) را بنمود و پنهان کرد تیغ باید افشردن(۱۴۱) مر او را بی‌دریغ پسته را یا جوز(۱۴۲) را تا نشکنی نی نماید دل، نه بدْهد روغنیمشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او درنگر در ارتعاش و رنگِ او گفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ زآنکه غمّازست(۱۴۳) سیما و مُنِم(۱۴۴) چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکار کننده است.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»«كافران را به نشان صورتشان مى‌شناسند… .»قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ… .»«…نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهره آنهاست… .»این مُعایَن(۱۴۵) هست ضد آن خبر که به شَر بِسْرِشته آمد این بَشَر گفت دلقک با فغان و با خروش صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر کآن نباشد حق و صادق، ای امیر اِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر ای وزیر، پاره‌ای از گمان‌ها گناه محسوب می‌شود. ستم روا نیست به ویژه بر بینوایان.قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ….»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. …»شه نگیرد آنکه می‌رنجانَدَش از چه گیرد آنکه می‌خنداندش؟ گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد کاشفِ این مکر و این تزویر شد گفت: دلقک را سویِ زندان برید چاپلوس و زَرقِ(۱۴۶) او را کم خرید می‌زنیدش چون دُهُل اِشکم تهی تا دُهُل‌وار او دهدْمان آگهی تَرّ و خشک و پُرّ و تی(۱۴۷) باشد دُهُل بانگِ او آگه کند ما را ز کُل تا بگوید سِرِّ خود از اضطرار آنچنانکه گیرد این دل‎ها قرار چون طُمَأنینه‌ست(۱۴۸) صدقِ بافروغ(۱۴۹) دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ کِذب، چون خَس باشد و دل چون دهان خس نگردد در دهان هرگز نهان تا در او باشد زبانی می‌زند تا بدآنَش از دهان بیرون کند خاصه که در چشم افتد خس ز باد چشم افتد در نم و بَند و گُشاد ما پس این خس را زنیم اکنون لگد تا دهان و چشم از این خس وارَهَد گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش رویِ حِلم(۱۵۰) و مغفرت را کم خراشحدیث«دَعْ مٰا یَریبُکَ اِلیٰ مٰا لٰا یَریبُکَ فَاِنَّ الصِّدْقَ طُمَأنینَةٌ وَ اِنَّ الْکِذْبَ رَیْبَةٌ.»«رها کن آنچه را که به شکّ اندرت سازد، و بگیر آنچه را که به شکت درنیاورد. زیرا راستی مایهٔ آرامشِ خاطر است، و دروغ مایهٔ شکّ و شبهه.»تا بدین حد چیست تعجیلِ نِقَم(۱۵۱)؟ من نمی‌پَرَّم، به دستِ تو دَرَم آن ادب که باشد از بهرِ خدا اندر آن مُسْتَعجِلی(۱۵۲) نبْود روا وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی می‌شتابد، تا نگردد مرتضی(۱۵۳)ترسد ار آید رضا، خشمش رود انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۱۵۴) شود شهوتِ کاذب شتابد در طعام خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۱۵۵) اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه تو پیِ دفعِ بلایم می‌زنی تا ببینی رخنه را، بندش کنی تا از آن رخنه برون نآیَد بلا غیرِ آن، رخنه بسی دارد قضا چارهٔ دفعِ بلا، نبود ستم چاره، احسان باشد و عفو و کرم گفت: اَلصَّدْقَه، مَرَدٌّ لِلْبَلا داٰوِ مَرضاکَ بِصَدْقه یاٰفَتیٰ پیامبر(ص) فرموده است: ای جوان، صدقه بلا را دفع می‌کند. بیماران خود را با صدقه درمان کن.حدیث«داوُوا مَرْضاٰکُمْ بِالصَّدَقَةِ»«بیمارانِ خود را با صدقه مداوا کنید.»صَدْقه، نبوَد سوختن درویش را کور کردن چشمِ حلم‌اندیش(۱۵۶) را گفت شه: نیکوست خیر و موقعش لیک چون خیری کنی در موضعش موضعِ رُخ شه نهی، ویرانی است موضعِ شه اسپ هم نادانی است در شریعت، هم عطا هم زَجْر(۱۵۷) هست شاه را صدر و فَرَس(۱۵۸) را درگه است عدل چه‏‌بْوَد؟ وضع اندر موضعش ظلم چه‎بْوَد؟ وضع در ناموقعش نیست باطل هر چه یزدان آفرید از غضب، وز حِلم، وز نُصح(۱۵۹) و مَکید(۱۶۰)قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۲۷«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا… .»«ما این آسمان و زمین و آنچه را که میان آنهاست به باطل نیآفریده‌ایم… .»خیرِ مطلق نیست زینها هیچ چیز شرِّ مطلق نیست زینها هیچ نیز نفع و ضَرِّ هر یکی از مَوضِع است عِلم ازین رو واجب است و نافع است ای بسا زَجْری که بر مسکین رود در ثواب از نان و حلوا بِهْ بود زآنکه حلوا بی‌اَوان(۱۶۱)، صفرا کند سیلی‌اَش از خُبْث(۱۶۲) مُسْتَنقا(۱۶۳) کند سیلیی در وقت، بر مسکین بزن که رهانَد آنْش از گردنْ زدن زخم، در معنی، فتد از خویِ بَد چوب بر گَرد اوفتد، نه بر نمد بزم و زندان هست هر بهرام را بزم، مخلص را و، زندان خام را شَقّ(۱۶۴) باید ریش را، مرهم کنی چرک را در ریش، مستحکم کنی تا خورَد مر گوشت را در زیرِ آن نیم‌سودی باشد، و پَنجَه زیان گفت دلقک: من نمی‌گویم گذار من همی گویم: تحرّیی(۱۶۵) بیار هین، رهِ صبر و تَأَنّی در مبند صبر کن، اندیشه می‌کن روز چند در تأنّی بر یقینی برزنی گوشمالِ من به ایقانی(۱۶۶) کنیدر روِش، یَمْشی مُکِبّاً خود چرا؟ چون همی شاید شدن در اِسْتوا(۱۶۷)وقتی که مثلا می‌توانی شقّ و رقّ و صاف راه بروی، چرا افتان و خمان راه می‌روی؟قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»«آیا آن کس که نگونسار بر روی افتاده راه می‌رود، هدایت یافته‌تر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست می‌رود؟»مشورت کن با گروهِ صالحان بر پیمبر امرِ شٰاوِرْهُمْ بدان با نیکان مشورت کن، این را بدان که حتّی پیامبر(ص) مأمور به مشورت با امّت بود.قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۵۹«… وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ …»«… و در کارها با ایشان مشورت کن …»اَمْرُهُمْ شُوریٰ برای این بُوَد کز تَشاوُر، سهو و کژ کمتر رَوَد از آنرو مؤمنان به مشورت در امور دعوت شده‌اند که مشورت باعث می‌شود که اشتباه و کج‌روی کمتر رخ دهد.قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸«… وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ …»«… و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است. …»این خِرَدها چون مَصابیح(۱۶۸)، انور است بیست مِصباح از یکی روشن‌تر است بُو که مِصباحی فتد اندر میان مُشتعِل گشته ز نورِ آسمان غیرتِ حق پَرده‌یی انگیخته‌ست سِفْلی(۱۶۹) و عِلْوی(۱۷۰) به هم آمیخته‎ست گفت: سیرُوا(۱۷۱)، می‌طلب اندر جهان بخت و روزی را همی کن امتحان قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»«پيش از شما سنتهايى بوده است، پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مى‌دادند چه بوده است.»در مجالس می‌طلب اندر عقول آنچنان عقلی که بود اندر رسول زآنکه میراث از رسول آن است و بس که ببیند غیب‎ها از پیش و پس در بَصَرها می‌طلب هم آن بَصَر(۱۷۲) که نتابد شرحِ آن این مختصر بهرِ این کرده‌ست منع، آن باشکوه از تَرَهُّب(۱۷۳)، وز شدن خلوت به کوه حدیث«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»«در اسلام رهبانیت، یعنی كناره‌گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»تا نگردد فوت این نوع اِلْتِقا(۱۷۴) کآن نظر بخت است و، اکسیرِ بقا در میانِ صالحان، یک اَصْلَحی‎ست بر سرِ توقیعش(۱۷۵) از سلطان صَحی‎ست(۱۷۶) کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن(۱۷۷) کُفوِ(۱۷۸) او نبْود کِبار اِنس و جِن در مِری‌اَش(۱۷۹) آنکه حُلو(۱۸۰) و حامِض(۱۸۱) است حجّتِ ایشان برِ حق داحِض(۱۸۲) استکه چو ما او را به خود افراشتیم عذر و حجّت از میان برداشتیم قبله را چون کرد دستِ حق عِیان پس، تحرّی(۱۸۳) بعد ازین مردود دان هین بگردان از تحرّی رُو و سر که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر(۱۸۴) یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۱۸۵) شوی سُخرهٔ(۱۸۶) هر قبلهٔ باطل شوی چون شوی تمییزْدِه(۱۸۷) را ناسپاس بِجْهَد از تو خَطْرَتِ(۱۸۸) قبله‌شناس گر ازین انبار خواهی بِرّ(۱۸۹) و بُر(۱۹۰) نیم ساعت هم ز همدردان مَبُرکه در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین(۱۹۱) مبتلی گردی تو با بِئْسَ الْقَرین(۱۹۲) قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»«تا‌ آنگاه که نزد ما آید، می‌گوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»(۱۰۵) فُجْفُج: پچ‌پچ کردن(۱۰۶) قاهر: چیره، غالب(۱۰۷) مُهلِک: هلاک کننده(۱۰۸) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۰۹) دلق: مخفّفِ دلقک(۱۱۰) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. (۱۱۱) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ(۱۱۲) خوف: ترس(۱۱۳) نَکال: کیفر، عقوبت(۱۱۴) پَلاس: گلیم(۱۱۵) تُرُش: غم‌زده، گرفته(۱۱۶) فرهنگ: در اینجا به معنی طرز رفتار و سلوک است.(۱۱۷) دنگ: کودن، احمق. در اینجا به معنی گیج و مات.(۱۱۸) لاغ: شوخی و هزل(۱۱۹) خوی: عَرَق(۱۲۰) نَکال: کیفر(۱۲۱) خوارمشاه: خوارزمشاه(۱۲۲) سَطْوَت: قهر، حمله، غلبه(۱۲۳) عَنود: ستیزه کار، ستیزنده(۱۲۴) کُنوز: گنجینه‌ها(۱۲۵) زودی: شتاب(۱۲۶) خام‌ریش: احمق، ابله(۱۲۷) مَرْج: چمنزار، چراگاه(۱۲۸) حشیش: گیاه خشک(۱۲۹) اُلاق: پیک، قاصد(۱۳۰) دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن(۱۳۱) رسالات: جمعِ رساله، نامه‌ها(۱۳۲) مَزید اندر مَزید: پشت‌سرهم(۱۳۳) لابُد: به ناچار(۱۳۴) سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.(۱۳۵) جِهار: آشکار، رو در رو دیدن(۱۳۶) سُتُن: ستون، تکیه‌گاه(۱۳۷) رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر(۱۳۸) آب و روغن: تعبیری است از ظاهرسازی و مردم‌فریبی(۱۳۹) برون‌شو: راه خروجی، مَخْلَص، محلّ فرار. برون‌شو کردن یعنی تلاش کردن برای نجات.(۱۴۰) غِمْد: نیام و غلافِ شمشیر(۱۴۱) افشردن: فشار دادن، در اینجا کتک زدن و تنبیه کردن(۱۴۲) جوز: گردو(۱۴۳) غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخن‌چین(۱۴۴) مُنِمّ: سخن‌چین(۱۴۵) مُعایَن: دیده شده(۱۴۶) زَرق: ریا(۱۴۷) تی: تهی، خالی(۱۴۸) طُمَأنینه: آرامشِ دل(۱۴۹) صدقِ بافروغ: راستیِ روشن(۱۵۰) حِلم:‌ فضاگشایی(۱۵۱) نِقَم: انتقام(۱۵۲) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۱۵۳) مرتضی: خشنود، راضی(۱۵۴) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۱۵۵) سَقام: بیماری(۱۵۶) حلم‌اندیش: فضاگشا(۱۵۷) زَجْر: بازداشتن، منع کردن، تنبیه کردن(۱۵۸) فَرَس: اسب(۱۵۹) نُصح: نصیحت(۱۶۰) مَکید: نیرنگ، خدعه(۱۶۱) بی‌اَوان: بی‌موقع(۱۶۲) خُبْث: پلیدی، ناپاکی(۱۶۳) مُسْتَنقا: پاک شده(۱۶۴) شَقّ: شکافتن(۱۶۵) تحرّی: جستجو(۱۶۶) ایقان: یقین آوردن(۱۶۷) اِسْتوا: راست و معتدل شد(۱۶۸) مَصابیح: چراغ‌ها(۱۶۹) سِفْلی: پایینی، زیرین(۱۷۰) عِلْوی: بالایی، رویین(۱۷۱) سیرُوا: سیر و گردش کنید(۱۷۲) بَصَر: چشم(۱۷۳) تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت(۱۷۴) اِلْتِقا: دیدار، ملاقات(۱۷۵) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان(۱۷۶) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.(۱۷۷) مُقْتَرِن: قرین(۱۷۸) کُفو: همتا، نظیر(۱۷۹) مِری‌: ستیز و جدال(۱۸۰) حُلو: شیرین(۱۸۱) حامِض: ترش(۱۸۲) داحِض: باطل(۱۸۳) تَحَرّی: جستجو(۱۸۴) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۱۸۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۱۸۶) سُخره: ذلیل و زیردست(۱۸۷) تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.(۱۸۸) خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه (۱۸۹) بِرّ: نیکی(۱۹۰) بُرّ: گندم(۱۹۱) مُعین: یار، یاری کننده(۱۹۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد-------------------------مجموع لغات:(۱) مُهره بُردَن: کنایه از برنده شدن(۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا فریب دادن.(۳) اَنبان: کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی‌شدۀ بز یا گوسفند درست کنند. توشه‌دان.(۴) بُخل: حسد، رشک، بخیل بودن(۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۶) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۷) قوت: غذا(۸) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش(۹) ناموس: خودبینی، تکبّر(۱۰) جَبین: پیشانی(۱۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم(۱۲) فتح: گشایش و پیروزی(۱۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۱۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۱۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت(۱۶) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.(۱۷) مُلک: پادشاهی(۱۸) لقا: دیدار(۱۹) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن(۲۰) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.(۲۱) سَلیم: سالم(۲۲) نارُالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.(۲۳) بوالْحَزَن: اندوهگین(۲۴) طَهور: پاک و پاک کننده(۲۵) عاریَتی: قرضی(۲۶) کلوخ: گِلِ خشک‌‌ شده(۲۷) سَلیم: ساده‌ دل(۲۸) مُقیم‏: ثابت، پابرجا، پیوسته(۲۹) عاریَت: قرض(۳۰) ذَهَب: طلا، زَر(۳۱) زرْاندود: زراندوده، ویژگی فلزی که با لایه‌ای از طلا پوشانده شده، زرنگار(۳۲) ملاحت: جاذبه، جذبه، خوشگلی(۳۳) جمال: زیبایی(۳۴) آبِ حیوان: آبِ حیات(۳۵) ژاژخایی: یاوه‌گویی، سخنان بیهوده گفتن(۳۶) عاریَت: آنچه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، زودگذر، ناپایدار(۳۷) قافیَت: قافیهٔ شعر(۳۸) ضَریر: نابینا، کور (۳۹) مَکْسَب: کسب(۴۰) دُرّ: مروارید(۴۱) تصاریف: جمعِ تصریف، به معنی گردانیدن و تبدیل است.(۴۲) خُم: جامِ شراب(۴۳) نِعْمَ الْاِدام‌‌: نانخورش لطیف، بهترین غذا(۴۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۴۵) از آنِ خود بکن: مالِ خودت بدان، برای خودت کن(۴۶) ذُبال: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ(۴۷) خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار(۴۸) اِفتِکار: اندیشیدن، فکر کردن(۴۹) ظلمت‌دوستدار: آنچه که تاریکی را دوست دارد.(۵۰) ضیا: نور، روشنایی(۵۱) زهیدن: تراوش کردن، نشأت گرفتن(۵۲) نَواله: لقمه و توشه، در اینجا به معنی نعمت و عطا(۵۳) لُدّ: دشمنِ سرسخت، ستیزه‌گر(۵۴) اِکتِئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن(۵۵) کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی.(۵۶) اَبدان: بدن‌ها(۵۷) قوت: غذا(۵۸) ظلمت: تاریکی(۵۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.(۶۰) کریم: بخشنده(۶۱) آبِ حیوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت(۶۲) باقیاتُ الصّالحات: نیکِ جاودانه(۶۳) جُفت: دو گاو که برای شخم زدنِ زمین، پهلوی هم می‌بندند.(۶۴) قعر: ته، پایین، انتها(۶۵) ظُلمَت: تاریکی(۶۶) صاحب‌رای: صاحب‌نظر(۶۷) نقد: سکّه(۶۸) قلب: تقلّبی، قلّابی(۶۹) فاخته: نوعی پرنده که صدایی همچون «کوکو» دارد.(۷۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۷۱) حَدید: آهن(۷۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۷۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۷۴) نَفَخْتُ: دمیدم(۷۵) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه(۷۶) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.(۷۷) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.(۷۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۷۹) استماع: شنیدن، گوش دادن(۸۰) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۸۱) واخری: دوباره بخری(۸۲) یَومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز(۸۳) رُوبَه‌شانگی: مجازاً حیله و تزویر(۸۴) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی(۸۵) قوت: غذا(۸۶) ناسزاست: شایسته نیست(۸۷) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۸۸) بابُ‎الله: درگاهِ الهی(۸۹) زرّین:‌ طلایی(۹۰) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل(۹۱) سَقَر: از نام‌های دوزخ(۹۲) کَپ: گَپ، گفتگو کردن(۹۳) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.(۹۴) لبیب: خردمند(۹۵) کُمیز: ادرار(۹۶) طاق و طُرُنب: سر و صدا(۹۷) دَلْقک: مُبْدَلِ «تلخک»، یکی از ظُرَفای دربار سلطان محمود غزنوی، کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده‌آور می‌کرد.(۹۸) اُلاق: پیک، قاصد، الاغ(۹۹) مُسْتَتِمّ: تمام کننده، به انجام رساننده(۱۰۰) کُنوز: گنجینه‌ها(۱۰۱) فَرَس: اسب(۱۰۲) نَمَط: طریقه و روش(۱۰۳) مرغِ بی‌هنگام: خروس بی‌محل(۱۰۴) راهِ بی‌رهی: ‌راهِ بدون راه‌رونده، کنایه از بی‌راهه که هیچ‌کس حاضر نیست در آن حرکت کند.(۱۰۵) فُجْفُج: پچ‌پچ کردن(۱۰۶) قاهر: چیره، غالب(۱۰۷) مُهلِک: هلاک کننده(۱۰۸) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۰۹) دلق: مخفّفِ دلقک(۱۱۰) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. (۱۱۱) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ(۱۱۲) خوف: ترس(۱۱۳) نَکال: کیفر، عقوبت(۱۱۴) پَلاس: گلیم(۱۱۵) تُرُش: غم‌زده، گرفته(۱۱۶) فرهنگ: در اینجا به معنی طرز رفتار و سلوک است.(۱۱۷) دنگ: کودن، احمق. در اینجا به معنی گیج و مات.(۱۱۸) لاغ: شوخی و هزل(۱۱۹) خوی: عَرَق(۱۲۰) نَکال: کیفر(۱۲۱) خوارمشاه: خوارزمشاه(۱۲۲) سَطْوَت: قهر، حمله، غلبه(۱۲۳) عَنود: ستیزه کار، ستیزنده(۱۲۴) کُنوز: گنجینه‌ها(۱۲۵) زودی: شتاب(۱۲۶) خام‌ریش: احمق، ابله(۱۲۷) مَرْج: چمنزار، چراگاه(۱۲۸) حشیش: گیاه خشک(۱۲۹) اُلاق: پیک، قاصد(۱۳۰) دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن(۱۳۱) رسالات: جمعِ رساله، نامه‌ها(۱۳۲) مَزید اندر مَزید: پشت‌سرهم(۱۳۳) لابُد: به ناچار(۱۳۴) سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.(۱۳۵) جِهار: آشکار، رو در رو دیدن(۱۳۶) سُتُن: ستون، تکیه‌گاه(۱۳۷) رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر(۱۳۸) آب و روغن: تعبیری است از ظاهرسازی و مردم‌فریبی(۱۳۹) برون‌شو: راه خروجی، مَخْلَص، محلّ فرار. برون‌شو کردن یعنی تلاش کردن برای نجات.(۱۴۰) غِمْد: نیام و غلافِ شمشیر(۱۴۱) افشردن: فشار دادن، در اینجا کتک زدن و تنبیه کردن(۱۴۲) جوز: گردو(۱۴۳) غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخن‌چین(۱۴۴) مُنِمّ: سخن‌چین(۱۴۵) مُعایَن: دیده شده(۱۴۶) زَرق: ریا(۱۴۷) تی: تهی، خالی(۱۴۸) طُمَأنینه: آرامشِ دل(۱۴۹) صدقِ بافروغ: راستیِ روشن(۱۵۰) حِلم:‌ فضاگشایی(۱۵۱) نِقَم: انتقام(۱۵۲) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۱۵۳) مرتضی: خشنود، راضی(۱۵۴) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۱۵۵) سَ

    Ganje Hozour audio Program #993

    Play Episode Listen Later Jan 17, 2024


    برنامه شماره ۹۹۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۶ ژانویه ۲۰۲۴ - ۲۷ دی ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۳ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸گر بِنَخُسبی شبی ای مَه‌لقا(۱)رُو به تو بِنْمایَد گنجِ بقاگرم شوی شب، تو به خورشیدِ غیبچشمِ تو را باز کند توتیا(۲)امشب اِستیزه کُن و سر مَنِهتا که ببینی ز سعادت، عطاجلوه‌گهِ جمله بُتان در شب استنشنود آن کس که بِخُفت «اَلصَّلا»(۳)موسیِ عِمران نه به شب دید نور؟سویِ درختی که بگفتش: «بیا»*رفت به شب بیش ز دَه‌ساله راهدید درختی همه غرقِ ضیانی که به شب، احمد، معراج رفتبُرد بُراقیش(۴) به سویِ سَما(۵)؟** روز، پیِ کسب و شب از بهرِ عشقچشمِ بدی تا که نبیند تو را***خَلق بخُفتند، ولی عاشقانجملهٔ شب، قصّه‌کُنان با خداگفت به داوود، خدایِ کریم:هر که کُند دعویِ سودای ماچون همه‌شب خفت، بُوَد آن، دروغخواب کجا آید مر عشق را؟ز آنکه بُوَد عاشق، خلوت‌طلبتا غمِ دل گوید با دلرباتشنه نَخُسبید، مگر اندکیتشنه کجا، خوابِ گران از کجا؟چونکه بِخُسپید، به خواب، آب دیدیا لبِ جُو، یا که سبو یا سَقاجملهٔ شب می‌رسد از حق، خطاب:خیز غنیمت شُمُر، ای بی‌نوا****ور نه پسِ مرگ، تو حسرت خوریچونکه شود جانِ تو از تن جُدا*****جُفت(۶) بِبُردند و زمین مانْد خامهیچ ندارد جُزِ خار و گیامن شدم از دست، تو باقی بخوانمست شدم، سَر نشناسم ز پاشمسِ حقِ مَفخرِ تبریزیانبستم لب را، تو بیا برگُشا* قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۹ تا ۱۲«وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ» (۹)«آيا خبر موسى به تو رسيده است؟»«إِذْ رَأَىٰ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» (۱۰)«آنگاه كه آتشى ديد و به خانواده خود گفت: درنگ كنيد، كه من از دور آتشى مى‌بينم، شايد برايتان پاره‌‌ای از آن آتش بياورم يا در روشنايى آن راهى بيابم.»«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ» (۱۱)«چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى،»«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (١٢)«من پروردگار تو هستم. پاى‌افزارت را بيرون كن كه اينك در وادى مقدسِ طُوىٰ هستى.»** قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»«منزه است آن خدايى كه بنده خود را شبى از مسجدالحرام به مسجدالاقصى كه گرداگردش را بركت داده‌ايم سير داد، تا بعضى از آيات خود را به او بنماييم، هر آينه او شنوا و بيناست.»*** قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۷۳«وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»«و از رحمت او آنكه براى شما شب و روز را پديد آورد تا در آن يک بيآساييد و در اين يک به طلب روزى برخيزيد، باشد كه سپاس گوييد.»**** قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۹«وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا»«پاره‌اى از شب را به نمازخواندن زنده بدار. اين نافله خاص تو است. باشد كه پروردگارت، تو را به مقامى پسنديده برساند.»***** قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۳۱«قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْنَا فِيهَا… .»«زيان كردند آنهايى كه ديدار با خدا را دروغ پنداشتند. و چون قيامت به ناگهان فرا رسد، گويند: اى حسرتا بر ما به خاطر تقصيرى كه كرديم… .»(۱) مَه‌لقا: ماهرو، زیبا رخسار(۲) توتیا: سرمه، سنگی معدنی که اطبای قدیم آن را در معالجهٔ بیماری‌های چشمی و تقویتِ بینایی به کار می‌بستند.(۳) اَلصَّلا: به هوش باشید(۴) بُراق: مرکوبِ خاصِ حضرت رسول اکرم (ص) در شبِ معراج(۵) سما: سماء، آسمان(۶) جُفت: دو گاو که برای شخم زدنِ زمین، پهلوی هم می‌بندند.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸گر بِنَخُسبی شبی ای مَه‌لقارُو به تو بِنْمایَد گنجِ بقامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست یارِ بَد خَرُّوبِ(۷) هر جا مسجدستیارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگوبرکَن از بیخش، که گر سَر برزند مر تو را و مسجدت را برکَنَد عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۸)؟خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۵۵۰چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنَفْسِ زنده سوی مرگی می‌تَنَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸امشب اِستیزه کُن و سر مَنِهتا که ببینی ز سعادت، عطامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۹) استزآنکه حادث، حادِثی را باعث استلطفِ سابق را نِظاره می‌کنمهرچه آن حادِث، دوپاره می‌کنم(۹) حادِث: تازه پدیده‌ آمده، جدید، نو------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰از حَدَث(۱۰) شُستم خدایا پوست رااز حوادث تو بشو این دوست را(۱۰) حَدَث: مدفوع------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳چشم‌‌بندِ خلق، جز اسباب نیست هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۲۴این که فردا این کنم یا آن کنماین دلیلِ اختیارست ای صَنَم(۱۱)وآن پشیمانی که خوردی زآن بَدی ز اختیارِ خویش گشتی مُهْتَدی(۱۲) جمله قرآن امر و نهی است و وعید امر کردن سنگِ مرمر را که دید؟ (۱۱) صَنَم: بت، دلبر و معشوق(۱۲) مُهْتٓدی: هدایت شونده------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰جمله قرآن هست در قطعِ سببعِزِّ(۱۳) درویش و، هلاکِ بولهب(۱۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۴)(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۵)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۵) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۶)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۱۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۷) که بگویید از طریقِ انبساط (۱۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۸) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۱۸) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱کار، آن دارد که پیش از تن بُده‌ستبگذر از اینها که نو حادث شده‌ستکار، عارف راست، کو نه اَحوَل(۲۱) استچشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏(۲۱) اَحوَل: لوچ، دو‌بین------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشجوهر آن باشد که قایم با خودست آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ای عاشقِ جَریده(۲۲)، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن(۲۲) جَریده: یگانه، تنها------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٨٣۵هرکه داد او حُسنِ خود را در مَزاد(۲۳)صد قضایِ بد سویِ او رو نهادحیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌هابر سرش ریزد چو آب از مَشک‌هادشمنان او را ز غیرت می‌دَرنددوستان هم روزگارش می‌بَرند(۲۳) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰الست گفت حق و جان‌ها بلی گفتندبرای صدقِ بلی حق رهِ بلا بگشادمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ما«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۲۴)«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» (۲۴) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴ ما در این دِهلیزِ(۲۵) قاضیِّ قضابهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰکه بَلی گفتیم و آن را زامتحانفعل و قولِ ما شهود است و بیاناز چه در دهلیزِ قاضی تن‌ زدیم(۲۶)؟نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟چند در دهلیزِ قاضی ای گواهحبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۲۷)(۲۵) دهلیز: راهرو(۲۶) تن زدن: ساکت شدن(۲۷) پگاه: صبح زود، سَحَر------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۰گفت حق که: کژ مَجُنبان گوش و دُمیَنْفَعَنَّ الصّادقینَ صِدْقُهُمْخداوند می‌فرماید: «گوش و دُمت را کج تکان مده.» زیرا راستگوییِ راستگویان به آنان سود می‌رساند.»قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۱۱۹«قَالَ اللَّهُ هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»«خدا گفت: اين روزى است كه راستگويان را راستى گفتارشان سود دهد. از آن آنهاست بهشتهايى كه در آن نهرها جارى است. همواره در آن جاويدان خواهند بود. خدا از آنان خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند. و اين كاميابى بزرگى است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷در زمانه صاحبِ دامی بُوَدهمچو ما احمق که صیدِ خود کند؟!مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶٣۵اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تادل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱یک زمان کار است بگزار و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۴آنچه آبست(۲۸) است شب، جز آن نزاد حیله‌ها و مکرها بادَست، بادکِی کُند دل خوش به حیلت‌هایِ گَش(۲۹) آنکه بیند حیلهٔ‏ حق بر سَرَش؟‏ قرآن کریم، سورهٔ آل‌عمران (۳)، آیهٔ ۵۴« وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْـمَاكِرِينَ.»«آنان مكر كردند، و خدا هم مكر كرد، و خدا بهترينِ مكركنندگان است.»(۲۸) آبست: آبستن(۲۹) گَش: بسیار، فراوان، انبوه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶او درونِ دام، دامی می‌‏نهد جانِ تو نَه این جهد، نَه آن جهدگر برویَد، ور بریزد صد گیاه عاقبت بررویَد آن کِشتهٔ‏ اله‏کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست این دوم فانی‌ست و ‌‌آن اوّل دُرُستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است‏افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸پیش ز زندانِ جهان با تو بُدم من همگیکاش برین دامگهم هیچ نبودی گذریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵جان‌هایِ خَلق پیش از دست و پامی‌پریدند از وفا اندر صفاچون به امرِ اِهْبِطُوا(۳۰) بندی(۳۱) شدندحبسِ خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»(۳۰) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۳۱) بندی: اسیر، به بند درآمده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۷خدای گفت: «قُمِ اللَّیْل»(۳۲) و از گزاف نگفتز شب‌رُوی‌ست فرّ و قَدِّ زُهره و فَرقَد(۳۳)قرآن کریم، سوره مزمّل (۷۳)، آیهٔ ۲« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»(۳۲) قُمِ اللَّیْل: شب را زنده بدار(۳۳) فَرقَد: دو ستاره نزدیک قطب که بِدان راه شناسند.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹۵تا بدانی عجزِ خویش و جهلِ خویشتا شود ایقانِ(۳۴) تو در غیب، بیش(۳۴) ایقان: یقین------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹هر کجا دردی، دوا آنجا رودهر کجا پستی است، آب آنجا دودآبِ رحمت بایدت، رو پست شووآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۳۵) ای پسر(۳۵) فِرو مآ: نایست------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشبا‌خبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قَلاووزِ(۳۶) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۳۶) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۳۷) نیستلیک تو آیِس(۳۸) مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشکیمیاسازانِ(۳۹) گَردون را ببین بشنو از میناگَران(۴۰) هر دَم طنینقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»(۳۷) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۳۸) آیس: ناامید(۳۹) کیمیاساز: کیمیاگر(۴۰) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعاب‌های رنگین می‌آراید.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸بانگ آید هر زمانی زین رواقِ(۴۱) آبگون(۴۲)آیتِ اِنّا بَنَیْنَاهَا وَ اِنّا مُوسِعُونقرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۴۷«وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ.»«و آسمان را قدرتمندانه بنا کردیم و ما البته وسعت‌دهنده‌ایم.»(۴۱) رَواق: رواق به معنی عمارتی که سقف قوسی شکل دارد، ایوان، راهرو و مدخل سقف‌دار در داخل عمارت می باشد. در اینجا رواق آبگون به معنی آسمان آبی است.(۴۲) آبگون: آبی، مانند آب------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶پس چه چاره جز پناهِ چاره‌گر؟ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۴۳) نظرناامیدی‌ها به پیشِ او نهیدتا ز دردِ بی‌دوا بیرون جهید(۴۳) اِکسیر: کیمیا------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳گرچه نِسیان(۴۴) لابُد و ناچار بوددر سبب ورزیدن او مختار بود(۴۴) نِسیان: فراموشی------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰راست گفته‌ست آن سپهدارِ بشرکه هر آنکه کرد از دنیا گذرنیستش درد و دریغ و غَبْنِ(۴۵) موتبلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوتکه چرا قبله نکردم مرگ را؟مخزن هر دولت و هر برگ راحدیث«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری‌هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آن رو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته‌اند.»قبله کردم من همه عمر از حَوَل(۴۶) آن خیالاتی که گم شد در اَجَل حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیستزآنْسْت کاندر نقش‌ها کردیم ایستما ندیدیم این که آن نقش است و کفکف ز دریا جُنبَد و یابَد عَلفچونکه بحر افگند کف‌ها را به بَر تو به گورستان رُو، آن کف‌ها نگر پس بگو کو جُنبش و جُولانِتان؟ بحر افگنده‌ست در بُحرانِتان؟ تا بگویندت، به‌ لب نی، بل به حال که ز دریا کن، نه از ما، این سؤال نقشِ چون کف کِی بجنبد بی ز موج؟ خاک، بی‌بادی کجا آید بر اوج؟ چون غبارِ نقش دیدی، باد بین کف چو دیدی، قُلْزُمِ(۴۷) ایجاد بین هین ببین کز تو نظر آید به کار باقیَت شَحْمیّ(۴۸) و لَحْمی(۴۹) پود و تار شحمِ تو در شمع‌ها نفْزود تاب لَحمِ تو مخمور(۵۰) را نآمَد کباب درگداز این جمله تن را در بَصَر در نظر رُو، در نظر رُو، در نظر (۴۵) غَبن: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد(۴۶) حَوَل: دوبین شدن، در اینجا مراد دیدِ واقع‌بین نداشتن است.(۴۷) قُلْزُم: دریا(۴۸) شَحْم: پیه(۴۹) لَحْم: گوشت(۵۰) مخمور: مست------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۹عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّبر هزاران آرزو و طِمّ(۵۱) و رِمّ(۵۲-۵۳)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شَوی خوش چون سمرقند و دمشقجَوجَوی(۵۴)، چون جمع گردی ز اِشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه(۵۱) طِمّ: دریا و آب فراوان(۵۲) رِمّ: زمین و خاک(۵۳) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.(۵۴) جَوجَو: یک ‌جو یک‌ جو و ذرّه‌ ذرّه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸باد، تُند است و چراغم اَبْتَری(۵۵)زو بگیرانم چراغِ دیگریتا بُوَد کز هر دو یک وافی(۵۶) شودگر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَدهمچو عارف، کز تنِ ناقص چراغشمعِ دل افروخت از بهرِ فراغتا که روزی کاین بمیرد ناگهانپیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جاناو نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۵۷)شمعِ فانی را به فانیّی دِگرقرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸«…يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»«…اى پروردگارِ ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»(۵۵) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۵۶) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۵۷) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷انبیا گفتند: در دل علّتی‌ست که از آن در حق‌شناسی آفتی‌ستنعمت از وِی جملگی علّت شود طعمه در بیمار، کِی قوّت شود؟چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر(۵۸) جمله ناخوش گشت و، صافِ او کَدِر(۵۸) مُصِر: اصرار‌کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۱تو نِه‌یی این جسم، تو آن دیده‌ییوا‌رهی از جسم، گر جان دیده‌ییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۵۱کاین جهان جیفه‌‌ست(۵۹) و مُردار و رَخیص(۶۰)بر چنین مُردار، چون باشم حریص؟(۵۹) جیفه: لاشه، مُردارِ بوگرفته(۶۰) رَخیص: کم‌ارزش، ارزان------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳این هم از تاثیرِ آن بیماری‌َستزهرِ او در جمله جُفتان(۶۱) ساریَ‌ست(۶۲)دفعِ آن علّت بباید کرد زودکه شِکَر با آن، حَدَث(۶۳) خواهد نمودهر خوشی کآید به تو، ناخوش شودآبِ حیوان گر رسد، آتش شود(۶۱) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین(۶۲) ساری: سرایت‌کننده(۶۳) حَدَث: مدفوع------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱آفتی نَبْوَد بَتَر از ناشناختتو بَرِ یار و، ندانی عشق باختیار را اَغْیار پنداری هَمیشادیی را نامْ بِنْهادی غَمیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۰۹انبیا گفتند کآری، آفرید وصف‌هایی که نتان زآن سرکشیدوآفرید او وصف‌هایِ عارضی که کسی مبغوض(۶۴) می‌گردد رَضی(۶۵)حدیث«كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»«هر فرزندی با فطرت الهی به دنیا می‌آید، پس پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی بار می‌آورند»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲«… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ… .»«… آیا من پروردگارِ شما نیستم؟ گفتند: آری… .»سنگ را گویی که زر شو، بیهُده‌ست مسّ را گویی که زر شو، راه هستریگ را گویی که گِل شو، عاجز است خاک را گویی که گِل شو، جایز استرنج‌ها داده‌ست کآن را چاره نیست آن به مثلِ لَنگی و فَطْس(۶۶) و عَمی‌ست(۶۷)رنج‌ها داده‌ست کان را چاره هست آن به مثلِ لَقْوه(۶۸) و دردِ سَر استاین دواها ساخت بهرِ ائتلاف(۶۹) نیست این درد و دواها از گزاف بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هست چون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دست(۶۴) مبغوض: مورد غضب واقع شده، مورد تنفّر قرار گرفته‌ شده(۶۵) رَضی: خشنود(۶۶) فَطْس: پهن شدنِ بینی(۶۷) عمی‌: کوری(۶۸) لَقْوه: کژدهانی، کژرویی. این بیماری موجب فلج و کجیِ عضله‌های چشم و صورت و دهان می‌شود. (۶۹) ائتلاف: سازوار آمدن، سازش------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۷«مکرّر کردنِ کافران، حجت‌هایِ جبریانه را»قوم گفتند: ای گروه این رنجِ ما نیست زآن رنجی که بپْذیرد دواسال‌ها گفتید زین افسون و پند سخت‌تر می‌گشت زآن هر لحظه بندگر دوا را این مرض قابل بُدی آخِر از وَی، ذرّه‌یی زایل شدی(۷۰)سُدّه(۷۱) چون شد، آب ناید در جگر گر خورد دریا، رود جایی دگر لاجَرَم آماس(۷۲) گیرد دست و پا تشنگی را نشکند آن اِستقا(۷۳)(۷۰) زایل شدن: از میان رفتن، برطرف شدن(۷۱) سُدّه: نام مرضی است که بر کبد عارض می‌شود. این بیماری اگر در دستگاه گوارش پدید آید، مانع رسیدن آب به جگر می‌شود و نهایتاً فرد دچار استسقا (تشنگی شدید) می‌گردد.(۷۲) آماس: وَرَم، تَوَرُّم(۷۳) اِستقا: آب خواستن و آب نوشیدن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶گوش را بندد طَمَع از اِستماعچشم را بندد غَرَض(۷۴) از اِطّلاع(۷۴) غَرَض: قصد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۰درگذر از فضل و از جَلْدی(۷۵) و فنکار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن(۷۵) جَلْدی: چابکی، چالاکی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴چون خیالی در دلت آمد، نشستهر کجا که می‌گریزی با تو استجز خیالی عارضییّ باطلیکو بُوَد چون صبحِ کاذب(۷۶)، آفِلی(۷۷)من چو صبحِ صادقم(۷۸)، از نورِ رَبکه نگردد گِردِ روزم، هیچ شب(۷۶) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند.(۷۷) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده(۷۸) صبحِ صادق: بامدادِ راستین------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱هیچ کافر را به خواری منگریدکه مسلمان مُردَنش باشد امیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰این در گمان نبود، در او طعن می‌زدیمدر هیچ آدمی مَنِگر خوار، ای کیا(۷۹)(۷۹) کیا: بزرگ------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۸گاو و خر را فایده چه در شِکَر؟هست هر جان را یکی قوتی(۸۰) دگرلیک گر آن قوت بر وِی عارضی‌ستپس نصیحت کردن او را رایضی‌ست(۸۱)‏چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوستگرچه پندارد که آن خود قوتِ اوست‏قوتِ اصلی را فرامُش کرده استروی، در قوتِ مرض آورده است‏نوش(۸۲) را بگذاشته، سَم خَورده استقوتِ علّت را چو چَربِش(۸۳) کرده است‏قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداستقوتِ حیوانی مر او را ناسزاست‏لیک از علّت درین افتاد دلکه خورَد او روز و شب زین آب و گِل‏رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُک کو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»آن، غذایِ خاصِگانِ دولت است خوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏شد غذایِ آفتاب از نورِ عرش مر حسود و دیو را از دودِ فرش(۸۰) قوت: غذا(۸۱) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش(۸۲) نوش: شهد،‌ انگبین(۸۳) چَربِش: چربی، روغن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳آن ادب که باشد از بهرِ خدااندر آن مُسْتَعجِلی(۸۴) نبْود روا وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضیمی‌شتابد، تا نگردد مرتضی(۸۵)ترسد ار آید رضا، خشمش رَوَدانتقام و ذوقِ آن، فایِت(۸۶) شود شهوتِ کاذب شتابد در طعامخوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۸۷) اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْتا گُواریده شود آن بی‌گِرِه(۸۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۸۵) مرتضی: خشنود، راضی(۸۶) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۸۷) سَقام: بیماری------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳ شهوتِ ناری به راندن کم نشداو به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۸۸)(۸۸) بُد: گزیر، فرار------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نام اوقاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸موسیِ عِمران نه به شب دید نور؟سویِ درختی که بگفتش: بیارفت به شب بیش ز دَه‌ساله راهدید درختی همه غرقِ ضیاقرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۹ تا ۱۲«وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ» (۹)«آيا خبر موسى به تو رسيده است؟»«إِذْ رَأَىٰ نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى» (۱۰)«آنگاه كه آتشى ديد و به خانواده خود گفت: درنگ كنيد، كه من از دور آتشى مى‌بينم، شايد برايتان پاره‌‌ای از آن آتش بياورم يا در روشنايى آن راهى بيابم.»«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ» (۱۱)«چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اى موسى،»«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (١٢)«من پروردگار تو هستم. پاى‌افزارت را بيرون كن كه اينك در وادى مقدسِ طُوىٰ هستى.» مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹خُطوتَیْنی(۸۹) بود این رَه تا وِصالمانده‌ام در رَه ز شَستَت(۹۰) شصت سالاین راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.(۸۹) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۹۰) شَست: قلّاب ماهیگیری------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸ همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۹۱) تیه(۹۲)مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۹۳)می‌روی هرروز تا شب هَروَله(۹۴)خویش می‌بینی در اول مرحلهنگذری زین بُعد(۹۵)، سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله تو(۹۱) حَرّ: گرما، حرارت(۹۲) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۹۳) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۹۴) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۹۵) بُعد: دوری------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این همه رغبت شگُفتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸نی که به شب، احمد، معراج رفتبُرد بُراقیش به سویِ سما؟قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»«منزه است آن خدايى كه بنده خود را شبى از مسجدالحرام به مسجدالاقصى كه گرداگردش را بركت داده‌ايم سير داد، تا بعضى از آيات خود را به او بنماييم، هر آينه او شنوا و بيناست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۲زاغِ ایشان گر به صورت زاغ بودبازْهِمّت آمد و مازاغ بودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵گر بدیدی حسِّ حیوان شاه راپس بِدیدی گاو و خر اَلله راگر نبودی حسِّ دیگر مر تو را جُز حسِ حیوان، ز بیرونِ هواپس بنی‌آدم مُکَرَّم(۹۶) کِی بُدی؟ کِی به حسِّ مشترک، مَحْرَم شدی؟‏(۹۶) مُکَرَّم: گرامی و ارجمند------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۰۷حسِّ حیوان گر بدیدی آن صُوَر بایزیدِ وقت بودی، گاو و خر مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳تو زِ کَرَّمْناٰ بَنی آدم شَهیهم به خشکی، هم به دریا پا نهیقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»«و ما فرزندانِ آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکب‌ها سوار کردیم و ایشان را از غذاهای پاکیزه‌ روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۹۷) اَعُوذَت(۹۸) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۹۹)، افغان وَز عُقَد(۱۰۰)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۱۰۱) اَلْمُستغاث(۱۰۲) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.(۹۷) قُلْ: بگو(۹۸) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۹۹) نَفّاثات: بسیار دمنده(۱۰۰) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۱۰۱) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۱۰۲) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَتطُوقِ(۱۰۳) اَعْطَیناکَ آویزِ برتقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»(۱۰۳) طُوق: گردنبند------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸روز، پیِ کسب و شب از بهرِ عشقچشمِ بدی تا که نبیند تو راقرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۷۳«وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»«و از رحمت او آنكه براى شما شب و روز را پديد آورد تا در آن يک بيآساييد و در اين يک به طلب روزى برخيزيد، باشد كه سپاس گوييد.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱کارْ پنهان کُن تو از چشمانِ خَودتـا بُوَد کارَت سَلیم از چشمِ بَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸تشنه نَخُسبید، مگر اندکیتشنه کجا، خوابِ گران از کجا؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام(۰۱۴)شمع اندر شب بُوَد اندر قیام«بهوش باش ای بزرگ‌مرد، شب هنگام برخیز، زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»(۱۰۴) هُمام: بزرگ‌مرد، بزرگوار------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸چونکه بِخُسپید، به خواب، آب دیدیا لبِ جُو، یا که سبو یا سَقامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸بی‌‌حس و بی‌‌گوش و بی‌‌فکرت(۱۰۵) شویدتا خطاب ارجعی را بشنویداگر می‌خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید.قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت در‌حالی‌که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.» تا به گفت ‌‌وگویِ بیداری دَری تو زگفتِ خواب، بویی کِی بَری‌‌؟سِیرِ بیرون است، قول و فعلِ ما سِیرِ باطن هست، بالایِ سَما(۱۰۶) (۱۰۵) فکرت: اندیشه(۱۰۶) سَما: آسمان------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷گفته او را من زبان و چشمِ تومن حواس و من رضا و خشمِ تورُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۱۰۷) تویسِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُویچون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۱۰۸)من تو را باشم که کان اللهُ لَهحدیث«مَنْ کانَ لِلّهَ کانَ اللهُ لَهُ»«هر‌که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»گَه توی گویم تو را، گاهی منمهر چه گویم، آفتابِ روشنمهر کجا تابم ز مِشکاتِ(۱۰۹) دَمیحل شد آنجا مشکلاتِ عالمیظلمتی را کآفتابش برنداشتاز دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشتْ(۱۱۰)(۱۰۷) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۱۰۸) وَلَه: حیرت(۱۰۹) مِشکات: چراغ‌دان(۱۱۰) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸جملهٔ شب می‌رسد از حق، خطاب:خیز غنیمت شُمُر، ای بی‌نواقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۹«وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا»«پاره‌اى از شب را به نمازخواندن زنده بدار. اين نافله خاص تو است. باشد كه پروردگارت، تو را به مقامى پسنديده برساند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶۶هین خمش کن به اصل راجع شودیدهٔ راجعون(۱۱۱) نمی‌خسبدقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۶« ... إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»« ... ما از آن خدا هستيم و به او باز مى‌گرديم.»(۱۱۱) راجعون: برگردندگان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۴خوانده‌ای اِنّا اِلَیْهِ راجعونتا بدانی که کجاها می‌رویممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۱۸راجِعون ‌گفت ‌و، رجوع این‌سان بُوَدکه گَله وا گردد و، خانه رَوَد-------------------------مجموع لغات:(۱) مَه‌لقا: ماهرو، زیبا رخسار(۲) توتیا: سرمه، سنگی معدنی که اطبای قدیم آن را در معالجهٔ بیماری‌های چشمی و تقویتِ بینایی به کار می‌بستند.(۳) اَلصَّلا: به هوش باشید(۴) بُراق: مرکوبِ خاصِ حضرت رسول اکرم (ص) در شبِ معراج(۵) سما: سماء، آسمان(۶) جُفت: دو گاو که برای شخم زدنِ زمین، پهلوی هم می‌بندند.خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۹) حادِث: تازه پدیده‌ آمده، جدید، نو(۱۰) حَدَث: مدفوع(۱۱) صَنَم: بت، دلبر و معشوق(۱۲) مُهْتٓدی: هدایت شونده(۱۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۵) حَدید: آهن(۱۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۱۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۱۸) نَفَخْتُ: دمیدم(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۱) اَحوَل: لوچ، دو‌بین(۲۲) جَریده: یگانه، تنها(۲۳) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.(۲۴) دَنی: فرومایه، پست(۲۵) دهلیز: راهرو(۲۶) تن زدن: ساکت شدن(۲۷) پگاه: صبح زود، سَحَر(۲۸) آبست: آبستن(۲۹) گَش: بسیار، فراوان، انبوه(۳۰) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۳۱) بندی: اسیر، به بند درآمده(۳۲) قُمِ اللَّیْل: شب را زنده بدار(۳۳) فَرقَد: دو ستاره نزدیک قطب که بِدان راه شناسند.(۳۴) ایقان: یقین(۳۵) فِرو مآ: نایست(۳۶) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۳۷) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۳۸) آیس: ناامید(۳۹) کیمیاساز: کیمیاگر(۴۰) میناگر: آنکه فلزات مختلف را با لعاب‌های رنگین می‌آراید.(۴۱) رَواق: رواق به معنی عمارتی که سقف قوسی شکل دارد، ایوان، راهرو و مدخل سقف‌دار در داخل عمارت می باشد. در اینجا رواق آبگون به معنی آسمان آبی است.(۴۲) آبگون: آبی، مانند آب(۴۳) اِکسیر: کیمیا(۴۴) نِسیان: فراموشی(۴۵) غَبن: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد(۴۶) حَوَل: دوبین شدن، در اینجا مراد دیدِ واقع‌بین نداشتن است.(۴۷) قُلْزُم: دریا(۴۸) شَحْم: پیه(۴۹) لَحْم: گوشت(۵۰) مخمور: مست(۵۱) طِمّ: دریا و آب فراوان(۵۲) رِمّ: زمین و خاک(۵۳) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.(۵۴) جَوجَو: یک ‌جو یک‌ جو و ذرّه‌ ذرّه(۵۵) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۵۶) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۵۷) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور(۵۸) مُصِر: اصرار‌کننده(۵۹) جیفه: لاشه، مُردارِ بوگرفته(۶۰) رَخیص: کم‌ارزش، ارزان(۶۱) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین(۶۲) ساری: سرایت‌کننده(۶۳) حَدَث: مدفوع(۶۴) مبغوض: مورد غضب واقع شده، مورد تنفّر قرار گرفته‌ شده(۶۵) رَضی: خشنود(۶۶) فَطْس: پهن شدنِ بینی(۶۷) عمی‌: کوری(۶۸) لَقْوه: کژدهانی، کژرویی. این بیماری موجب فلج و کجیِ عضله‌های چشم و صورت و دهان می‌شود. (۶۹) ائتلاف: سازوار آمدن، سازش(۷۰) زایل شدن: از میان رفتن، برطرف شدن(۷۱) سُدّه: نام مرضی است که بر کبد عارض می‌شود. این بیماری اگر در دستگاه گوارش پدید آید، مانع رسیدن آب به جگر می‌شود و نهایتاً فرد دچار استسقا (تشنگی شدید) می‌گردد.(۷۲) آماس: وَرَم، تَوَرُّم(۷۳) اِستقا: آب خواستن و آب نوشیدن(۷۴) غَرَض: قصد(۷۵) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۷۶) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند.(۷۷) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده(۷۸) صبحِ صادق: بامدادِ راستین(۷۹) کیا: بزرگ(۸۰) قوت: غذا(۸۱) رایضی:‌ رام کردنِ اسبِ سرکش(۸۲) نوش: شهد،‌ انگبین(۸۳) چَربِش: چربی، روغن(۸۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۸۵) مرتضی: خشنود، راضی(۸۶) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۸۷) سَقام: بیماری(۸۸) بُد: گزیر، فرار(۸۹) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۹۰) شَست: قلّاب ماهیگیری(۹۱) حَرّ: گرما، حرارت(۹۲) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۹۳) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۹۴) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۹۵) بُعد: دوری(۹۶) مُکَرَّم: گرامی و ارجمند(۹۷) قُلْ: بگو(۹۸) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۹۹) نَفّاثات: بسیار دمنده(۱۰۰) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۱۰۱) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۱۰۲) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند(۱۰۳) طُوق: گردنبند(۱۰۴) هُمام: بزرگ‌مرد، بزرگوار(۱۰۵) فکرت: اندیشه(۱۰۶) سَما: آسمان(۱۰۷) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۱۰۸) وَلَه: حیرت(۱۰۹) مِشکات: چراغ‌دان(۱۱۰) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز(۱۱۱) راجعون: برگردندگان

    Ganje Hozour audio Program #992

    Play Episode Listen Later Jan 10, 2024


    برنامه شماره ۹۹۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۹ ژانویه ۲۰۲۴ - ۲۰ دی ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۲ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰چرخِ فلک با همه کار و کیا(۱)گِردِ خدا گَردد چُون آسیاگِردِ چُنین کعبه کُن ای جان، طوافگِردِ چُنین مایده(۲) گَرد ای گدابر مَثَلِ گوی، به میدانْش گَردچونکه شدی سرخوشِ بی‌دست و پااسب و رُخَت راست بر این شَهْ طوافگرچه بر این نَطْع(۳) رَوی جا به جاخاتمِ شاهیت در انگشت کردتا که شوی حاکم و فرمانروا*هر که به گِردِ دل، آرَد طوافجانِ جهانی شود و دلرباهمرهِ پروانه شود دل‌شدهگَردد بر گِردِ سرِ شمع‌هاز آنکه تنش خاکی و دل، آتشی‌ستمیل، سویِ جنس بُوَد جنس راگِردِ فلک گَردد هر اختریز آنکه بُوَد جنسِ صفا باصفاگِردِ فنا گردد جانِ فقیربر مَثَلِ آهن و آهن‌رباز آنکه وجود است فنا پیشِ اوشُسته نظر از حَوَل(۴) و از خطامست همی‌کرد وضو از کُمیز(۵)کز حَدَثم(۶) باز رهان رَبَّناگفت: نَخُستین تو حَدَث را بدانکژمژ(۷) و مقلوب(۸) نباید دعاز آنکه کلید است، چو کژ شد کلیدوا شدنِ قفل، نیابی عطاخامُش کردم، همگان برجهیدقامتِ چون سروِ بُتم زد صلاخسروِ تبریز، شَهَم شمسِ دینبَستم لب را، تو بیا بَرگُشا* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۰«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمين خليفه‌اى مى آفرينم»، گفتند: «آيا كسى را مى‌آفرينى كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مى‌گوييم و تو را تقديس مى‌كنيم؟» گفت: «من آن دانم كه شما نمى‌دانيد.»»(۱) کار و کیا: کار و بزرگی و اهمیت آن کار، قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی(۲) مایده: مائده، خوان، سفره(۳) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.(۴) حَوَل: لوچی و دوبین بودن(۵) کُمیز: ادرار، سرگین(۶) حَدَث: ادرار، سرگین(۷) کژمژ: کج و ناراست(۸) مقلوب: وارونه و واژگون------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰چرخِ فلک با همه کار و کیاگِردِ خدا گَردد چُون آسیاگِردِ چُنین کعبه کُن ای جان، طوافگِردِ چُنین مایده گَرد ای گدابر مَثَلِ گوی، به میدانْش گَردچونکه شدی سرخوشِ بی‌دست و پامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیبُ‌الْمَنُون(۹)(۹) رَیبُ الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶پیش چوگان‌های(۱۰) حکمِ کُنْ فَكانمی‌دویم اندر مکان و لامکان(۱۰) چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است و با آن گویِ مخصوصی را می‌زنند.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُککو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک‏؟قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»«سوگند به آسمان كه دارای راه‌هاست.»آن، غذایِ خاصِگانِ دولت استخوردنِ آن، بی‌‏گَلو و آلت است‏شد غذایِ آفتاب از نورِ عرشمر حسود و دیو را از دودِ فرشجان‌هایِ خَلق پیش از دست و پامی‌پریدند از وفا اندر صفاچون به امرِ اِهْبِطُوا(۱۱) بندی(۱۲) شدندحبسِ خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»(۱۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۱۲) بندی: اسیر، به بند درآمده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۳)(۱۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۴)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۴) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۵)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۱۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۶) که بگویید از طریقِ انبساط (۱۶) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۷) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۱۷) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۸) و سَنی(۱۹)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۹ ای بسا علم و ذَکاوات(۲۰) و فِطَن(۲۱) گشته رهرو را چو غول و راهزن بیشتر اصحابِ جَنَّت ابله‌اند تا ز شرِّ فیلسوفی می‌رهند خویش را عریان کن از فَضل و فُضول تا کند رحمت به تو هر دَم نزول زیرکی ضدِّ شکست است و نیاز زیرکی بگذار و با گولی(۲۲) بساز زیرکی دان دامِ بُرد و طمْع و کاز(۲۳) تا چه خواهد، زیرکی را پاک‌باز زیرکان، با صنعتی قانع شده ابلهان، از صُنْع(۲۴) در صانع(۲۵) شده (۲۰) ذَکاوات: جمعِ ذَکاوت، تیزهوشی‌ها، هوشیاری‌ها(۲۱) فِطَن: جمعِ فِطنَت، زیرکی‌ها(۲۲) گولی: حماقت، در اینجا بلاهتِ عارفانه، جهل نسبت به منافعِ دنیایی(۲۳) کاز: فریب‌کاری(۲۴) صُنْع: قدرت آفریدگاری(۲۵) صانع: آفریدگار------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۲۶)عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۲۷)عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۲۸)؟عاشقِ صُنعِ(۲۹) خدا با فَر(۳۰) بوَدعاشقِ مصنوعِ(۳۱) او کافر بُوَد(۲۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۲۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۲۸) گبر: کافر(۲۹) صُنع: آفرینش(۳۰) فَر: شکوهِ ایزدی(۳۱) مصنوع: آفریده، مخلوق------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ای مرغ آسمانی، آمد گهِ پریدنوی آهوی معانی، آمد گهِ چریدنای عاشقِ جَریده(۳۲)، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن(۳۲) جَریده: یگانه، تنها------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸چیزِ دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننی من و، نی غیرِ من، ای هم تو منمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۵زآنکه طفلِ خُرد را مادر نَهار(۳۳) دست و پا باشد نهاده بر کنار (۳۳) نَهار: روز------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۱۰دست و پایِ ما، میِ آن واحد است دستِ ظاهر، سایه است و کاسِد(۳۴) است (۳۴) کاسِد: بی‌رونق، بی‌آب و تاب------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۹۰ دستِ ما و، پایِ ما و، مغز و پوست باد ای والی فِدایِ حُکمِ دوستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۶۸دست و پایش مانْد از رفتن به راه زلزله افگند در جانَش اِلهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۵گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل گِل بمانَد خشک و، او شد مستقلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۵۲دست و پای او جماد و جانِ او هرچه گوید، آن دو در فرمانِ اومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۶ «حکایتِ آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود که به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند، گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود، گرسنه ماند از آنکه مغلوب بود» یک حکایت بشنو اینجا، ای پسر تا نگردی مُمْتَحَن(۳۵) اندر هنر آن جهود و مؤمن و ترسا مگر همرهی کردند با هم در سفر با دو گمره همره آمد مؤمنی چون خِرَد با نَفْس و با آهِرمَنی(۳۶) مَرْغَزی(۳۷) و رازی افتند از سفر همره و همسفره پیشِ همدگر در قفس افتند زاغ و چُغد و باز جفت شد در حبس، پاک و بی‌نماز کرده منزل شب به یک کاروانسرا اهلِ شرق و اهلِ غرب و ماوَرا مانده در کاروانسرا خُرد و شِگَرف روزها با هم ز سرما و ز برف چون گشاده شد ره و بگشاد بند بِسکُلَند و هر یکی جایی روند چون قفس را بشکند شاهِ خِرَد جمعِ مرغان هر یکی سویی پَرَد پَر گشاید پیش از این پُر شوق و باد در هوایِ جنسِ خود، سویِ معاد پَر گشاید هر دَمی با اشک و آه لیک پَرّیدن ندارد روی و راه راه شُد، هر یک پَرَد مانندِ باد سویِ آن کز یادِ آن پَر می‌گشاد آن طرف که بود اشک و آهِ او چونکه فرصت یافت، باشد راهِ او در تنِ خود بنْگر، این اجزایِ تن از کجاها گِرد آمد در بدن آبی و خاکی و بادی وآتشی عرشی و فرشی و رومیّ و کَشی(۳۸)از امیدِ عَوْد(۳۹) هریک بسته طَرْف اندر این کاروانسرا از بیمِ برف برفِ گوناگون جُمودِ هر جَماد در شِتایِ بُعدِ(۴۰) آن خورشیدِ داد چون بتابَد تَفِّ(۴۱) آن خورشیدِ خشم کوه گردد گاه ریگ و گاه پشم قرآن کریم، سورهٔ القارعة (۱۰۱)، آیهٔ ۵ «وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»«و کوه‌ها چون پشمِ زده شده.»در گداز آید جماداتِ گِران چون گدازِ تن به وقتِ نقلِ جان چون رسیدند این سه همره منزلی هدیه‌شان آورد حلوا مُقبلیِ(۴۲) بُرد حلوا پیشِ آن هر سه غریب مُحسنی(۴۳) از مطبخِ اِنّی قَریب(۴۴) قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۸۶«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ… .»«چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو كه من نزديكم… .»نانِ گرم و صَحْنِ(۴۵) حلوای عسل بُرد آنکه در ثوابش بود اَمَل(۴۶)اَلْکِیٰاسَة وَالْاَدَب لَاهْلِ الْـمَدَر(۴۷) اَلضِّیافة وَالْقِریٰ(۴۸) لَاهْلِ الْوَبَر(۴۹)زیرکی و ادب از ویژگی‌های شهرنشینان است. و مهمانی دادن و ضیافت برپا کردن نیز از ویژگی‌های بادیه نشینان است.اَلضِّیافَة لِلْغَریبِ وَالْقِریٰ اَوْدَعَ الرَّحْمٰنُ فی أهْلِ‎الْقُریٰ «خداوند مهربان، غریب نوازی و مهمان دوستی را در خویِ روستائیان به ودیعت نهاده است.»خبر«اَلضِّيٰافَةُ عَلىٰ اَهْلِ الْوَبَرِ وَ لَيْسَتْ عَلىٰ اَهْلِ الْـمَدَر»«مهمان‌نوازی از خوی بادیه‌نشینان است نه از خوی شهرنشینان.»کُلَّ یَوْمٍ فِی الْقُریٰ ضَیْفٌ حَدیث مٰا لَهُ غَیْرُ الْاِلٰهِ مِنْ مُغیث(۵۰)«در روستاها هر روز مهمانی تازه از راه می‌رسد که جز خداوند فریادرسی ندارد.» کُلَّ لَیْلٍ فِی‌الْقُری وَفُدٌ(۵۱) جَدید مٰا لَهُمْ ثَمَّ(۵۲) سِوَی‎اللهِ مَحید(۵۳) هر شب در روستاها مهمانان تازه‌واردی به سر برند که در آنجا بجز خداوند پشت و پناهی ندارند.تُخْمه(۵۴) بودند آن دو بیگانه، ز خَور بود صایِم(۵۵) روز آن مؤمن مگر چون نمازِ شام، آن حلوا رسید بود مؤمِن مانده در جوعِ(۵۶) شدید آن دو کس گفتند: ما از خور پُریم امشبش بِنْهیم و فردایش خوریم صبر گیریم، امشب از خور تن زنیم بهرِ فردا لوت(۵۷) را پنهان کنیم گفت مؤمن: امشب این خورده شود صبر را بِنْهیم تا فردا بُوَد پس بدو گفتند: زین حِکمت‌گری قصدِ تو آنست تا تنها خوری گفت: ای یاران نه که ما سه تن‎ایم؟ چون خلاف افتاد، تا قسمت کنیم هر که خواهد، قسمِ خود بر جان زند هر که خواهد، قسمِ خود پنهان کند آن دو گفتندش: ز قسمت درگذر گوش کُن قَسّامُ فِی‌النّار(۵۸) از خبر گفت: قَسّام آن بُوَد کو خویش را کرد قسمت بر هوا و بر خدا مُلکِ حقّ و جمله قِسمِ اوستی قِسم، دیگر را دَهی دوگوستی این اسد(۵۹) غالب شدی هم بر سگان گر نبودی نوبتِ آن بَدرَگان(۶۰) قصدِشان آن کان مسلمان غم خورد شب بر او در بی‌نوایی بگذرد بود مغلوب او به تسلیم و رضا گفت: سَمْعاً طاعةً(۶۱) اَصْحٰابُنٰا(۶۲) پس بخفتند آن شب و برخاستند بامدادان خویش را آراستند روی شُستند و دهان و، هر یکی داشت اندر وِرد، راه و مسلکی یک زمانی هر کسی آورد رو سویِ وِردِ خویش از حق، فضل‌جو مؤمن و ترسا، جهود و گبر(۶۳) و مُغ(۶۴) جمله را رو سویِ آن سُلطان‌اُلُغ(۶۵)بلکه سنگ و خاک و کوه و آب را هست واگشتِ نهانی با خدا(۳۵) مُمْتَحَن: به رنج و محنت افتاده(۳۶) آهِرمَن: اهریمن، دیو(۳۷) مَرْغَزی: مروَزی. رازی و مروَزی: دو چیز دور از هم و مخالف(۳۸) کَشی: منسوب به کَش، شهری در ماوراءالنهر نزدیک سمرقند(۳۹) عَوْد: بازگشت(۴۰) شِتایِ بُعد: زمستانِ دوری(۴۱) تَف: حرارت، گرما(۴۲) مُقبل: خوشبخت(۴۳) مُحسن: نیکوکار(۴۴) اِنّی قَریب: همانا من نزدیکم(۴۵) صَحْن: بشقاب(۴۶) اَمَل: آرزو(۴۷) مَدَر: گِل، کلوخ، در اینجا یعنی شهر(۴۸) قِریٰ: مهمانی، آنچه پیشِ مهمان نهند(۴۹) اَهلِ الْوَبَر: بادیه‌نشینان، صحراییان(۵۰) مُغیث:‌ فریادرس(۵۱) وَفْد: گروه، دسته(۵۲) ثَمَّ: آنجا، آن سو(۵۳) مَحید: در اینجا یعنی پناه(۵۴) تُخْمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض می‌شود.(۵۵) صایِم: روزه‌دار(۵۶) جوع: گرسنگی(۵۷) لوت: غذا(۵۸) قَسّامُ فِی‌النّار: تقسیم کننده در آتش است.(۵۹) اسد: شیر(۶۰) بَدرَگ: بد‌ ذات؛ بد طینت(۶۱) سَمْعاً طاعةً: چشم، اطاعت می‌کنم(۶۲) اَصْحٰاب: یاران(۶۳) گبر: کافر(۶۴) مُغ: مجوسی، زرتشتی(۶۵) سُلطان‌اُلُغ: سلطانِ بزرگ------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۸باد و خاک و آب و آتش بنده‌‌اند با من و تو مُرده، با حق زنده‌‌اندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۲۱این سخن پایان ندارد هر سه یار رو به هم کردند آن دَم یارْوار آن یکی گفتا که هر یک خوابِ خویش آنچه دید او دوش، گو آور به پیش هر که خوابش بهتر، این را او خورد قِسمِ هر مَفضول(۶۶) را افضل بَرَد آنکه اندر عقل بالاتر رود خوردنِ او خوردنِ جمله بود فوق آمد جانِ پُرانوارِ او باقیان را بس بُوَد تیمارِ او عاقلان را چون بقا آمد ابد پس به معنی این جهان باقی بود پس جهود آورد آنچه دیده بود تا کجا شب روحِ او گردیده بود گفت: در ره موسی‌ام آمد به پیش گُربه بیند دنبه اندر خوابِ خویشدر پیِ موسی شدم تا کوهِ طور هر سه‌مان گشتیم ناپیدا ز نور هر سه سایه محو شد زآن آفتاب بعد از آن، زآن نور شد یک فتحِ باب نورِ دیگر از دلِ آن نور رُست پس ترقّی جُست آن ثانیش چُست هم من و هم موسی و هم کوهِ طور هر سه گُم گشتیم زآن اِشراقِ(۶۷) نور بعد از آن دیدم که کُهْ سه شاخ شد چونکه نورِ حق در او نَفّاخ(۶۸) شد وصفِ هَیْبَت چون تجلّی زد بر او می‌سُکُست(۶۹) از هم، همی‌شد سو به سو آن یکی شاخِ کُه آمد سویِ یَم(۷۰) گشت شیرین آبِ تلخِ همچو سَم آن یکی شاخش فرو شُد در زمین چشمهٔ دارو برون آمد مَعین(۷۱) که شفایِ جمله رنجوران شد آب از همایونیِّ وَحیِ مُستطاب(۷۲) آن یکی شاخِ دگر پَرّید زود تا جِوارِ(۷۳) کعبه، که عَرْفات بود باز از آن صَعْقه(۷۴) چو با خود آمدم طور برجا بُد نه افزون و نه کم لیک زیرِ پایِ موسی همچو یخ می‌گُدازید او، نماندش شاخ(۷۵) و شخ(۷۶)با زمین هموار شد کُهْ از نَهیب(۷۷) گشت بالایش از آن هَیْبَت نشیب باز با خود آمدم زآن اِنتشار باز دیدم طور و موسی برقرار وآن بیابان سَر به سَر در ذیلِ(۷۸) کوه پُر خلایق، شکلِ موسی در وُجوه چون عصا و خرقهٔ او خرقه‌شان جمله سویِ طور خوش دامنْ‌کَشان جمله کف‎ها در دعا افراخته نغمهٔ اَرْنی(۷۹) به هم در ساخته قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»باز آن غِشْیان(۸۰) چو از من رفت، زود صورتِ هریک دگرگونم نمودانبیا بودند ایشان، اهلِ وُدّ(۸۱) اتّحادِ انبیااَم فهم شد باز اَملاکی همی دیدم شِگَرف صورتِ ایشان بُد از اَجرامِ برف حلقهٔ دیگر ملایک مُستعین(۸۲) صورتِ ایشان به جمله آتشین زین نَسَق(۸۳) می‌گفت آن شخصِ جهود بس جهودی کآخرش محمود بود هیچ کافر را به خواری منگرید که مسلمان مُردَنش باشد امید چه خبر داری ز ختمِ عُمرِ او؟ که بگردانی از او یکباره رُوقرآن کریم، سورهٔ لقمان (۳۱)، آیهٔ ۳۴«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»«خداست كه مى‌داند كه قيامت چه وقت مى‌آيد. اوست كه باران مى‌باراند و از آنچه در رَحِمهاست آگاه است. و هيچ كس نمى‌داند كه فردا چه چيز به دست خواهد آورد و كسى نمى‌داند كه در كدام زمين خواهد مرد. خدا دانا و آگاه است.»(۶۶) مَفضول: کسی که در فضیلت از دیگری کمتر باشد.(۶۷) اِشراق: تابش، درخشیدن(۶۸) نَفّاخ: بسیار دمنده، در اینجا به معنی افاضه کننده آمده است.(۶۹) می‌سُکُست: می‌گسست، متلاشی می‌شد.(۷۰) یَم:‌ دریا(۷۱) مَعین: آب روانِ روشن و پاک(۷۲) مُستطاب: پاک(۷۳) جِوار: همسایگی(۷۴) صَعْقه: اصابت صاعقه، در اصطلاح فنای در حق به واسطهٔ تجلیِّ ذاتی او(۷۵) شاخ: پاره، قسمتی از هر چیز(۷۶) شَخ: کوه، دامنه(۷۷) نَهیب: بیم، ترس(۷۸) ذیل: زیر، دامنه(۷۹) اَرْنی: اَرِنی، به من نشان بده(۸۰) غِشْیان: بیهوشی، در اینجا مراد حالت بی‌خویشی عارفانه است.(۸۱) وُدّ: دوستی و وحدت(۸۲) مُستعین: مدد جوینده(۸۳) نَسَق: روش------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۷۴ چون یقین گشتش که غیرِ پیر نیست گفت در ظلمت، دلِ روشن، بسی است‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۳ بعد از آن ترسا درآمد در کلام که مسیحم رو نمود اندر مَنام(۸۴) من شدم با او به چارُم آسمان مرکز و مَثوایِ(۸۵) خورشیدِ جهان خود عجب‌های قِلاعِ(۸۶) آسمان نسبتش نبْود به آیاتِ جهانهر کسی دانند ای فَخْرُالْبَنین(۸۷) که فزون باشد فنِ چرخ از زمین (۸۴) مَنام: خواب(۸۵) مَثویٰ: جایگاه، منزل، قرارگاه(۸۶) قِلاع: جمعِ قلعه، دژها(۸۷) فَخْرُالْبَنین: افتخارِ آدمیزادگان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۷ «حکایتِ اُشتر و گاو و قُچ که در راه بند گیاه یافتند هر یکی می‌گفت: من خورم» اُشتر و گاو و قُچی(۸۸) در پیشِ راه یافتند اندر رَوِش، بندی(۸۹) گیاه گفت قُچ: بخش ار کنیم این را، یقین هیچ کس از ما نگردد سیر از این لیک عُمرِ هر که باشد بیشتر این علف او راست اولیٰ، گو بخَور که اَکابر را مقدَّم داشتن آمده‎ست از مصطفیٰ اندر سُنَن حدیث«إنَّ مِن إجلالِي تَوْقيرُ الشَّيْخِ مِنْ اُمَّتي»«از جمله موارد بزرگداشت من، احترام نهادن به پیران امّتم است.»گرچه پیران را در این دورِ لِئام(۹۰) در دو موضع پیش می‌دارند عام یا در آن لوتی(۹۱) که آن سوزان بود یا برآن پُل کز خَلَل ویران بود خدمتِ شیخی، بزرگی، قایدی عامّ نآرد بی قرینهٔ(۹۲) فاسدی خیرشان اینست، چه‎بْوَد شرِّشان قُبحشان(۹۳) را بازدان از فَرِّشان(۹۴)(۸۸) قُچ: مخفّفِ قوچ(۸۹) بَنْد: دسته، بسته(۹۰) لِئام: فرومایگان(۹۱) لوت: غذا(۹۲) قرینه: قصد، دلیل(۹۳) قُبح: زشتی، بدی(۹۴) فَرّ: خوبی، شکوه------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۶۵ مَثَل سویِ جامع می‌شد آن یک شهریارخلق را می‌زد نَقیب(۹۵) و چوبدار(۹۶) آن یکی را سر شکستی چوب‌زنوآن دگر را بر دریدی پیرهن در میانه بیدلی(۹۷) دَه چوب خَوردبی‌گناهی که برُو از راه بَرد(۹۸)خون‌چکان رو کرد با شاه و بگفتظلمِ ظاهر بین، چه پرسی از نهفت؟ خیرِ تو اینست، جامع می‌رویتا چه باشد شرّ و وِزْرت(۹۹) ای غَوی(۱۰۰) یک سلامی نشنود پیر از خسی(۱۰۱)تا نپیچد عاقبت از وی بسیگُرگ دریابد ولی را، بِهْ بود زآنکه دریابد ولی را نَفْسِ بَد زآنکه گرگ ارچه که بس اِستمگریست لیکَش آن فرهنگ و کِید(۱۰۲) و مکر نیست ورنه کِی اندر فتادی او به‎ دام؟مکر اندر آدمی باشد تمامگفت قُچ با گاو و اُشتر ای رِفاق(۱۰۳) چون چنین افتاد ما را اتّفاق هر یکی تاریخِ عُمر اِبدا(۱۰۴) کنید پیرتر اولیٰ‌ست باقی تن زنید گفت قچ: مَرجِ(۱۰۵) من اندر آن عهود(۱۰۶) با قُچِ قربانِ اسماعیل بود گاو گفتا: بوده‌ام من سالخَورد جفتِ آن گاوی کِش آدم جفت کرد جفتِ آن گاوم کِش آدم، جَدِّ خلق در زراعت بر زمین می‌کرد فَلْق(۱۰۷) چون شنید از گاو و قُچ اُشتر، شگفت سر فرو آورد و آن‎ را برگرفت در هوا برداشت آن بندِ قَصیل(۱۰۸) اُشترِ بُختی(۱۰۹)، سبک بی‌قال و قیل که مرا خود حاجتِ تاریخ نیست کاین چنین جسمی و عالی‌گردنی‌ست خود همه کس داند، ای جانِ پدر که نباشم از شما من خُردترداند این را هر که ز اصحابِ نُهیٰ(۱۱۰-۱۱۱) است که نهادِ(۱۱۲) من فزون‌تر از شماست جملگان دانند کاین چرخِ بلند هست صد چندان که این خاکِ نَژَند(۱۱۳) کو گُشاد رُقعه‌هایِ(۱۱۴) آسمان؟ کو نهادِ بُقعه‌هایِ(۱۱۵) خاکدان؟ (۹۵) نَقیب: مهترِ قوم، رئیس قوم، در اینجا مراد گارد امنیتی حاکم است.(۹۶) چُوبدار: چُماقدار(۹۷) بیدل: آزرده، دلتنگ، عاشق، در اینجا مناسبِ معنی مفلس و بیچاره است.(۹۸) بَرد: دور شو(۹۹) وِزْر: گناه، بار سنگین. در اینجا مراد اعمالی است که به گناه آلوده باشد.(۱۰۰) غَوی: گمراه(۱۰۱) خَس: فرومایه(۱۰۲) کِید: حیله(۱۰۳) رِفاق: دوستان، رفیقان(۱۰۴) اِبدا: مخفّفِ اِبداء به معنی آشکار کردن(۱۰۵) مَرج: چمنزار، چراگاه(۱۰۶) عهود: عهدها، روزگاران(۱۰۷) فَلْق: شکافتن، در اینجا مراد شیار کردن و شُخم زدن زمین است.(۱۰۸) قَصیل: بوتهٔ سبزِ جو که به چهارپا می‌دهند. مراد همان دستهٔ علف است.(۱۰۹) بُختی: شتر قوی‌ هیکل(۱۱۰) نُهیٰ: عقل(۱۱۱) اصحابِ نُهیٰ: خردمندان(۱۱۲) نهاد: سرشت، خلقت. در اینجا مراد جثّه و هیکل است.(۱۱۳) نَژَند: افسرده، پژمرده(۱۱۴) رقعه‌: نوشته، مکتوب، صفحه. در اینجا مراد طبقات مختلف آسمان است.(۱۱۵) بُقعه‌: جا، محلّ، مکان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۸۶ جواب گفتنِ مسلمان، آنچه دید، به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردنِ ایشان پس مسلمان گفت: ای یارانِ من پیشم آمد مصطفی، سلطانِ من پس مرا گفت: آن یکی بر طُور تاخت با کَلیمِ حَقّ و، نردِ عشق باخت و آن دگر را عیسیِ صاحب‌قِران(۱۱۶)بُرد بر اوجِ چهارم آسمانخیز، ای پس‎ماندهٔ دیده ضَرَر باری، آن حلوا و یَخنی(۱۱۷) را بخور آن هنرمندانِ پُرفن راندند نامهٔ اقبال و منصب خواندند آن دو فاضل فضلِ خود دریافتند با مَلایک از هنر دربافتندای سلیمِ گولِ واپس‎مانده هین برجِهْ و بر کاسهٔ حلوا نشین پس بگفتندش که آنگه تو حریص ای عجب خوردی ز حلوا و خَبیص(۱۱۸)؟ گفت: چون فرمود آن شاهِ مُطاع(۱۱۹) من که بودم تا کنم زآن امتناع؟تو جهود از امرِ موسی سرکشی؟ گر بخوانَد در خوشی یا ناخوشی تو مسیحی هیچ از امرِ مسیح سر توانی تافت؟ در خیر و قبیح من، ز فخرِ انبیا سر چون کَشَم؟ خورده‌ام حلوا و، این دَم سرخوشمپس بگفتندش که وَالـلَّه خوابِ راست تو بدیدی، وین بِهْ‌ از صد خوابِ ماست خوابِ تو بیداری است، ای بُوبَطَر(۱۲۰)که به بیداری عیانستش اثر درگذر از فضل و از جَلْدی(۱۲۱) و فن کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن بهرِ این آوردمان یزدان بُرون ماٰ خَلَقْتُ‎الْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنانکه در قرآن کریم فرموده است: (جنیان و) آدمیان را نیافریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريده‌ام.»سامری را آن هُنر چه سود کرد؟ کآن فن از بابُ‎اللَّهَش(۱۲۲) مردود کرد چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین که فرو بردش به قعرِ خود زمین بُوالْحِکَم(۱۲۳) آخِر چه بربست از هنر؟ سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر(۱۲۴) خود هنر آن دان که دید آتش عِیان نه کَپِ(۱۲۵) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان(۱۲۶) کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.ای دلیلت گَنْده‌تر پیشِ لبیب(۱۲۷) در حقیقت از دلیلِ آن طبیب چون دلیلت نیست جز این، ای پسر گوه می‌خور، در کُمیزی(۱۲۸) می‌نگر ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست. غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۱۲۹) و گیر و دار که نمی‌بینم، مرا معذور دار (۱۱۶) صاحب‌قِران: پادشاهِ پیروز(۱۱۷) یَخنی: نوعی غذا شبیه آبگوشت که از گوشت‌های چربی‌دار می‌پختند.(۱۱۸) خَبیص: حلوایی که با روغن و خرما و یا عسل می‌پزند.(۱۱۹) مُطاع: فرمانبرداری شده، کسی که از او اطاعت شود.(۱۲۰) بُوبَطَر: سرمست، مغرور(۱۲۱) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۱۲۲) بابُ‎الله: درگاهِ الهی(۱۲۳) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل(۱۲۴) سَقَر: از نام‌های دوزخ(۱۲۵) کَپ: گَپ، گفتگو کردن(۱۲۶) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.(۱۲۷) لبیب: خردمند(۱۲۸) کُمیز: ادرار(۱۲۹) طاق و طُرُنب: سر و صدا-------------------------مجموع لغات:(۱) کار و کیا: کار و بزرگی و اهمیت آن کار، قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی(۲) مایده: مائده، خوان، سفره(۳) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.(۴) حَوَل: لوچی و دوبین بودن(۵) کُمیز: ادرار، سرگین(۶) حَدَث: ادرار، سرگین(۷) کژمژ: کج و ناراست(۸) مقلوب: وارونه و واژگون(۹) رَیبُ الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۱۰) چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است و با آن گویِ مخصوصی را می‌زنند.(۱۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۱۲) بندی: اسیر، به بند درآمده(۱۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۴) حَدید: آهن(۱۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۱۶) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۱۷) نَفَخْتُ: دمیدم(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۰) ذَکاوات: جمعِ ذَکاوت، تیزهوشی‌ها، هوشیاری‌ها(۲۱) فِطَن: جمعِ فِطنَت، زیرکی‌ها(۲۲) گولی: حماقت، در اینجا بلاهتِ عارفانه، جهل نسبت به منافعِ دنیایی(۲۳) کاز: فریب‌کاری(۲۴) صُنْع: قدرت آفریدگاری(۲۵) صانع: آفریدگار(۲۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۲۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۲۸) گبر: کافر(۲۹) صُنع: آفرینش(۳۰) فَر: شکوهِ ایزدی(۳۱) مصنوع: آفریده، مخلوق(۳۲) جَریده: یگانه، تنها(۳۳) نَهار: روز(۳۴) کاسِد: بی‌رونق، بی‌آب و تاب(۳۵) مُمْتَحَن: به رنج و محنت افتاده(۳۶) آهِرمَن: اهریمن، دیو(۳۷) مَرْغَزی: مروَزی. رازی و مروَزی: دو چیز دور از هم و مخالف(۳۸) کَشی: منسوب به کَش، شهری در ماوراءالنهر نزدیک سمرقند(۳۹) عَوْد: بازگشت(۴۰) شِتایِ بُعد: زمستانِ دوری(۴۱) تَف: حرارت، گرما(۴۲) مُقبل: خوشبخت(۴۳) مُحسن: نیکوکار(۴۴) اِنّی قَریب: همانا من نزدیکم(۴۵) صَحْن: بشقاب(۴۶) اَمَل: آرزو(۴۷) مَدَر: گِل، کلوخ، در اینجا یعنی شهر(۴۸) قِریٰ: مهمانی، آنچه پیشِ مهمان نهند(۴۹) اَهلِ الْوَبَر: بادیه‌نشینان، صحراییان(۵۰) مُغیث:‌ فریادرس(۵۱) وَفْد: گروه، دسته(۵۲) ثَمَّ: آنجا، آن سو(۵۳) مَحید: در اینجا یعنی پناه(۵۴) تُخْمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض می‌شود.(۵۵) صایِم: روزه‌دار(۵۶) جوع: گرسنگی(۵۷) لوت: غذا(۵۸) قَسّامُ فِی‌النّار: تقسیم کننده در آتش است.(۵۹) اسد: شیر(۶۰) بَدرَگ: بد‌ ذات؛ بد طینت(۶۱) سَمْعاً طاعةً: چشم، اطاعت می‌کنم(۶۲) اَصْحٰاب: یاران(۶۳) گبر: کافر(۶۴) مُغ: مجوسی، زرتشتی(۶۵) سُلطان‌اُلُغ: سلطانِ بزرگ(۶۶) مَفضول: کسی که در فضیلت از دیگری کمتر باشد.(۶۷) اِشراق: تابش، درخشیدن(۶۸) نَفّاخ: بسیار دمنده، در اینجا به معنی افاضه کننده آمده است.(۶۹) می‌سُکُست: می‌گسست، متلاشی می‌شد.(۷۰) یَم:‌ دریا(۷۱) مَعین: آب روانِ روشن و پاک(۷۲) مُستطاب: پاک(۷۳) جِوار: همسایگی(۷۴) صَعْقه: اصابت صاعقه، در اصطلاح فنای در حق به واسطهٔ تجلیِّ ذاتی او(۷۵) شاخ: پاره، قسمتی از هر چیز(۷۶) شَخ: کوه، دامنه(۷۷) نَهیب: بیم، ترس(۷۸) ذیل: زیر، دامنه(۷۹) اَرْنی: اَرِنی، به من نشان بده(۸۰) غِشْیان: بیهوشی، در اینجا مراد حالت بی‌خویشی عارفانه است.(۸۱) وُدّ: دوستی و وحدت(۸۲) مُستعین: مدد جوینده(۸۳) نَسَق: روش(۸۴) مَنام: خواب(۸۵) مَثویٰ: جایگاه، منزل، قرارگاه(۸۶) قِلاع: جمعِ قلعه، دژها(۸۷) فَخْرُالْبَنین: افتخارِ آدمیزادگان(۸۸) قُچ: مخفّفِ قوچ(۸۹) بَنْد: دسته، بسته(۹۰) لِئام: فرومایگان(۹۱) لوت: غذا(۹۲) قرینه: قصد، دلیل(۹۳) قُبح: زشتی، بدی(۹۴) فَرّ: خوبی، شکوه(۹۵) نَقیب: مهترِ قوم، رئیس قوم، در اینجا مراد گارد امنیتی حاکم است.(۹۶) چُوبدار: چُماقدار(۹۷) بیدل: آزرده، دلتنگ، عاشق، در اینجا مناسبِ معنی مفلس و بیچاره است.(۹۸) بَرد: دور شو(۹۹) وِزْر: گناه، بار سنگین. در اینجا مراد اعمالی است که به گناه آلوده باشد.(۱۰۰) غَوی: گمراه(۱۰۱) خَس: فرومایه(۱۰۲) کِید: حیله(۱۰۳) رِفاق: دوستان، رفیقان(۱۰۴) اِبدا: مخفّفِ اِبداء به معنی آشکار کردن(۱۰۵) مَرج: چمنزار، چراگاه(۱۰۶) عهود: عهدها، روزگاران(۱۰۷) فَلْق: شکافتن، در اینجا مراد شیار کردن و شُخم زدن زمین است.(۱۰۸) قَصیل: بوتهٔ سبزِ جو که به چهارپا می‌دهند. مراد همان دستهٔ علف است.(۱۰۹) بُختی: شتر قوی‌ هیکل(۱۱۰) نُهیٰ: عقل(۱۱۱) اصحابِ نُهیٰ: خردمندان(۱۱۲) نهاد: سرشت، خلقت. در اینجا مراد جثّه و هیکل است.(۱۱۳) نَژَند: افسرده، پژمرده(۱۱۴) رقعه‌: نوشته، مکتوب، صفحه. در اینجا مراد طبقات مختلف آسمان است.(۱۱۵) بُقعه‌: جا، محلّ، مکان(۱۱۶) صاحب‌قِران: پادشاهِ پیروز(۱۱۷) یَخنی: نوعی غذا شبیه آبگوشت که از گوشت‌های چربی‌دار می‌پختند.(۱۱۸) خَبیص: حلوایی که با روغن و خرما و یا عسل می‌پزند.(۱۱۹) مُطاع: فرمانبرداری شده، کسی که از او اطاعت شود.(۱۲۰) بُوبَطَر: سرمست، مغرور(۱۲۱) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۱۲۲) بابُ‎الله: درگاهِ الهی(۱۲۳) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل(۱۲۴) سَقَر: از نام‌های دوزخ(۱۲۵) کَپ: گَپ، گفتگو کردن(۱۲۶) دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.(۱۲۷) لبیب: خردمند(۱۲۸) کُمیز: ادرار(۱۲۹) طاق و طُرُنب: سر و صدا

    Ganje Hozour audio Program #991

    Play Episode Listen Later Dec 22, 2023


    برنامه شماره ۹۹۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۲۱ دسامبر ۲۰۲۳ - ۱ دی ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۱ بر روی این لینک کلیک کنید

    Ganje Hozour audio Program #990

    Play Episode Listen Later Dec 14, 2023


    برنامه شماره ۹۹۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۳ دسامبر ۲۰۲۳ - ۲۳ آذر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۰ بر روی این لینک کلیک کنید برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید. متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی) متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید) متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی) متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید) تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت) تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams یارِ ما، دلدارِ ما، عالِمِ اسرارِ ما یوسُفِ دیدارِ(۱) ما، رونقِ بازارِ ما بر دَمِ امسالِ(۲) ما، عاشق آمد پارِ(۳) ما مُفلسانیم و تویی گنجِ ما، دینارِ ما کاهلانیم و تویی حجِّ ما، پیکارِ ما خفتگانیم و تویی دولتِ بیدارِ ما خستگانیم(۴) و تویی مَرهمِ بیمارِ ما ما خرابیم و تویی از کَرَم، معمارِ ما دوش گفتم عشق را: ای شهِ عیّار(۵) ما سر مکش، مُنکر مشو، بُرده‌ای دستارِ(۶) ما پس جوابم داد او: کز تو است این کارِ ما هرچه گویی وادهد چون صدا کهسارِ ما گفتمش: خود ما کُهیم، این صَدا گفتارِ ما ز آنکه کُه را اختیاری نَبْوَد، ای مختارِ ما گفت: بشنو اوّلاً شَمّه‌ای ز اسرارِ ما هر سُتوری لاغری کی کشانَد بارِ ما؟ گفتمش: از ما بِبَر زحمتِ اخبارِ ما بُلبلی، مستی بِکُن، هم ز بوتیمارِ(۷) ما هستیِ تو فخرِ ما، هستیِ ما عارِ ما احمد و صدّیق(۸) بین در دلِ چون غارِ ما می‌ننوشد هر میی مستِ دُردی‌خوارِ(۹) ما خور ز دستِ شَه خورَد، مرغِ خوش‌منقارِ ما چون بخسپد در لَحَد قالَبِ مردارِ ما رَسته گردد زین قفس، طوطیِ طیّارِ(۱۰) ما خود شناسد جایِ خود، مرغِ زیرکسارِ ما بَعدِ ما پیدا کُنی، در زمین آثارِ ما گر به بُستان بی‌توایم، خار شد گلزارِ ما ور به زندان با توایم، گُل بروید خارِ ما گر در آتش با توایم، نور گردد نارِ ما ور به جنّت بی‌توایم، نار شد انوارِ ما از تو شد بازِ سپید، زاغِ ما و سارِ(۱۱) ما بس کُن و دیگر مگو: کاین بُوَد گفتارِ ما (۱) یوسُفِ دیدار: یوسُفِ آشکار و پیدا (۲) دَمِ امسال: لحظات امسال، زمان حال (۳) پار: پارسال، زمان گذشته (۴) خسته: زخمی (۵) عیّار: جوانمرد، زیرک (۶) دستار بُردن: بی‌خویش کردن، هستیِ مجازی را محو کردن (۷) بوتیمار: نام مرغی است که او را غم‌‌خورک نیز گویند. (۸) صدّیق: لقبِ ابوبکر، صحابی حضرت رسول (۹) دُردی‌خوار: آنکه ته‌نشین شراب را خورد. (۱۰) طیّار: پرواز کننده (۱۱) سار: پرنده‌ای است سیاه و خوش آواز که خال‌های سفید ریزه دارد. ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams یارِ ما، دلدارِ ما، عالِمِ اسرارِ ما یوسُفِ دیدارِ ما، رونقِ بازارِ ما بر دَمِ امسالِ ما، عاشق آمد پارِ ما مُفلسانیم و تویی گنجِ ما، دینارِ ما کاهلانیم و تویی حجِّ ما، پیکارِ ما خفتگانیم و تویی دولتِ بیدارِ ما مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #707 کُشتن و مُردن که بر نقشِ تن است چون انار و سیب را بشکستن است‌‌ آنچه شیرین است، او شد ناردانگ(۱۲) وآنکه پوسیده ا‌ست، نَبْوَد غیرِ بانگ آنچه با معنی است، خود پیدا شود وآنچه پوسیده‌ است، آن رسوا شود رُو به معنی کوش ای صورت‌پرست زآنکه معنی، بر تنِ صورت، ‌پَرَست همنشینِ اهلِ معنی باش تا هم عطا یابیّ و هم باشی فَتیٰ(۱۳) جانِ بی‌معنی در این تَن، بی‌خِلاف هست همچون تیغِ چوبین در غِلاف تا غِلاف اندر بُوَد، با قیمت است چون برون شد، سوختن را آلت است تیغِ چوبین را مَبَر در کارزار(۱۴) بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار(۱۵) گر بُوَد چوبین، برو دیگر طلب ور بُوَد الماس، پیش آ با طَرَب تیغ، در زَرّادخانهٔ(۱۶) اولیاست دیدنِ ایشان، شما را کیمیاست جمله دانایان همین گفته، همین هست دانا رَحمَةً لِلْعالَمین این دانایان برای همه جهانیان رحمت و برکت هستند. قرآن کریم، سوره انبیا (۲۱)، آیه ۱۰۷ Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #107 «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.» «و نفرستاديم تو را، جز آنكه مى‌خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.» (۱۲) ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه (۱۳) فَتیٰ: جوان‌مرد (۱۴) کارزار: جنگ و نبرد (۱۵) زار: خراب و نابسامان (۱۶) زَرّادخانه: کارگاه اسلحه سازی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760 حق، فِشانْد آن نور را بر جان‌ها مُقبِلان(۱۷) برداشته دامان‌ها و آن نثارِ نور را او یافته روی، از غیرِ خدا برتافته‌‌ هر که را دامانِ عشقی نا بُده ز آن نثارِ نور، بی‌‌بهره شده‌‌ (۱۷) مُقبِل: نیک‌بخت ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۱۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1713 غیرت آن باشد که او غیرِ همه‌ست آنکه افزون از بیان و دَمدَمه‌ست‌‌ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #123 هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۱۸) شد در کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۱۹) شد رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش خاک بر دلداریِ اَغیار پاش برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش. قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹ Quran, Al-Fath(#48), Line #29 «… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…» «… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …» بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش هین مکُن روباه‌بازی، شیر باش‏ (۱۸) هَمسَنگ: هم‌وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت (۱۹) دَنگ: احمق، بیهوش ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۲۰) لیکَش این دانش و کِفایَت نیست (۲۰) کَفیٰ بِالله: خداوند کفایت میکند. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212 هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت اندر اِستِکمالِ(۲۱) خود، دو‌ اسبه تاخت(۲۲) (۲۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی (۲۲) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690 کارگاهِ صُنعِ(۲۳) حق، چون نیستی است پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است (۲۳) صُنع: آفرینش، آفریدن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468 جمله استادان پیِ اظهارِ کار نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۲۴) لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۲۵) کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد هر کجا این نیستی افزون‌تر است کارِ حق و کارگاهش آن سَر است (۲۴) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی (۲۵) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2634 حقِّ ذاتِ پاکِ اللهُ الصَّمَد(۲۶) که بُوَد بِهْ مارِ بَد از یارِ بَد مارِ بَد جانی ستاند از سَلیم(۲۷) یارِ بَد آرَد سویِ نارِ مقیم از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او خو بدزدد دل نهان از خویِ او (۲۶) صَمَد: بی‌نياز، از صفات خداوند (۲۷) سَلیم: سالم، درست، بی‌عیب ------------ مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۸۷۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat) # 1873, Divan e Shams دلدارْ مرا گفت: زِ هر دلداری گر بوسه‌ خری، بوسه ز من خر باری(۲۸) گفتم که به زر؟ گفت که زر را چه کنم؟ گفتم که به جان؟ گفت که آری، آری! (۲۸) باری: سرانجام ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880 چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچ سویِ آن دانه نداری پیچ‌ پیچ(۲۹) (۲۹) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881 صد جَوالِ(۳۰) زر بیآری ای غَنی حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۳۱) (۳۰) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه. (۳۱) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888 از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۳۲) هست آن سلطانِ دل‌ها منتظر (۳۲) بِرّ: نیکی، نیکویی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۶۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3567 با خود آمد، گفت: ای بحرِ خوشی ای نهاده هوش‌ها در بی‌هُشی خواب در بنهاده‌یی بیداریی بسته‌یی در بی‌دلی دلداریی توانگری پنهان کنی در ذُلِّ(۳۳) فقر طوقِ(۳۴) دولت بسته اندر غُلِّ(۳۵) فقر ضِدّ اندر ضِد، پنهان مُندَرَج(۳۶) آتش اندر آبِ سوزان مُنْدَرَج روضه(۳۷) اندر آتشِ نَمرود، دَرج(۳۸) دخل‌ها رویان شده از بذل و خرج تا بگفتهٔ مصطفی شاهِ نَجاح(۳۹) اَلسَّماحُ یاٰ اُولِی‌النَّعْمیٰ رَباح ای صاحبان نعمت، بخشندگی مایهٔ سودمندی است حدیث «اَلسَّماحُ رَباحٌ وَ العُسرُ شُؤمٌ؛» «بخشندگی، مایهٔ سودمندی است و تنگ‌چشمی مایهٔ ناخجستگی» مٰا نَقَص مالٌ مِنَ الصَّدْقاتِ قَط اِنَّمَا‌الْخَیْراتُ نِعْم‌َالْـمُرْتَبَط هرگز ثروت از دادنِ صدقات، کاستی نمی‌گیرد. همانا دادنِ خیرات و مَبَرّات، با صاحب خود نکو‌پیوندی دارد. جوشش و افزونیِ زر، در زکات عصمت از فحشاء و مُنْکَر، در صَلات(۴۰) قرآن کریم، سورهٔ عنکبوت (۲۹)، آیهٔ ۴۵ Quran, Al-Ankaboot(#29), Line #45 «… إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ …» «… همانا نماز آدمی را از تبهکاری و زشتی باز‌می‌دارد …» آن زکاتت کیسه‌ات را پاسبان وآن صَلاتت هم ز گرگانت شبان میوهٔ شیرین نهان در شاخ و برگ زندگیِّ جاودان در زیرِ مرگ زِبْل(۴۱)، گشته قوتِ خاک از شیوه‌ای زآن غذا، زاده زمین را میوه‌ای در عدم پنهان شده موجودیی در سرشتِ ساجدی، مسجودیی آهن و سنگ از برونش مُظْلِمی(۴۲) اندرون نوریّ و، شمعِ عالَمی دَرْج در خوفی هزاران ایمنی در سوادِ چشم، چندان روشنی اندرونِ گاوِ تن، شه‌زاده‌یی گنج در ویرانه‌یی بنهاده‌یی تا خری پیری گریزد زآن نفیس گاو بیند شاه نی، یعنی بِلیس(۴۳) (۳۳) ذُلّ: خواری (۳۴) طُوق: گردنبند (۳۵) غُلّ: زنجیر (۳۶) مُندَرَج: درج شده، نهفته شده (۳۷) روضه: باغ (۳۸) دَرج: چیزی را در چیز دیگر پیچیدن، نهفتن (۳۹) نَجاح: رستگاری، پیروزی (۴۰) صلات: صلاة، نماز (۴۱) زِبْل: کود، مدفوع، سرگین (۴۲) مُظْلِم:‌ تاریک (۴۳) بِلیس: ابلیس، شیطان ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۸۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2784 فکرها را اخترانِ چرخ‎ دان دایر اندر چرخِ دیگر آسمان سعد دیدی، شُکر کن، ایثار کن نحس دیدی، صَدْقه وَاستغفار کن ما کی‌ایم این را؟ بیا ای شاهِ من طالعم مُقبِل کن و، چرخی بزن روح را تابان کن از انوارِ ماه که ز آسیبِ ذَنَب(۴۴)، جان شد سیاه از خیال و وَهْم و ظَن، بازش رَهان از چَهْ و جَورِ رَسَن، بازش رَهان تا ز دلداریِّ خوبِ تو، دلی پَر بر آرَد، بر پَرَد ز آب و گِلی ای عزیزِ مصر و در پیمانْ دُرُست یوسفِ مظلوم در زندانِ توست در خَلاصِ او یکی خوابی ببین زود، کَاللهُ یُحِبُّ‎الْمُحْسِنین قرآن کریم، سورهٔ آل‌عمران (۳)، آیهٔ ۱۴۸ Quran, Al-i-Imran(#3), Line #148 «فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.» «خدا پاداش اين‌جهانى و پاداش نيک آن‌جهانى را به ايشان ارزانى داشت و خدا نيكوكاران را دوست دارد.» (۴۴) ذَنَب: از اصطلاحات نجومی است، ولی در این‌جا مراد هشیارِ جسمی‌ است ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4637 شه نوازیدش که هستی یادگار کرد او را هم بدین پرسش شکار از نوازِ شاه، آن زارِ حَنید(۴۵) در تنِ خود، غیرِ جان، جانی بدید در دلِ خود، دید عالی غُلغُله که نیابد صوفی آن در صد چِله(۴۶) (۴۵) حَنید: دل‌‌سوخته، داغ‌دیده (۴۶) چِله: چِلّه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2252 چون پیمبر دید آن بیمار را خوش نوازش کرد یارِ غار را زنده شد او چون پیمبر را بدید گوییا آن دَم مر او را آفرید گفت: بیماری، مرا این بخت داد کآمد این سلطان برِ من بامداد مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4643 در نظرها چرخ، بس کهنه و قَدید(۴۷) پیشِ چشمش هر دَمی خَلْقٌ جَدید قرآن کریم، سورۀ واقعه (۵۶)، آیات ۶۰ تا ۶۳ Quran, Al-Waaqia(#56), Line #60-63 «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ. عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَىٰ فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ. أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ.» «ما مرگ را بر شما مقدّر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه‌ به جاى شما قومى همانندِ شما بياوريم و شما را به صورتى كه از آنم بى‌خبريد از نو بيافرينيم. شما از آفرينشِ نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نياوريد؟ آيا چيزى را كه مى‌كاريد ديده‌ايد؟» قرآن کریم، سورۀ ق (۵۰)، آیات ۱۵ و ۱۶ Quran, Qaaf(#50), Line #15-16 «أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ. وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» «آيا از آفرينشِ نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از آفرينشِ تازه در شَک‌اند. ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نَفْسِ او آگاه هستيم، زيرا از رگِ گردنش به او نزديک‌تريم.» قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۲۹ Quran, Al-Rahman(#55), Line #29 «يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.» «هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل [و محتاجِ] درگاهِ اوست، و او هر روز در كارى [جدید] است.» (۴۷) قَدید: گوشتی که در قدیم می‌خشکاندند و در زمستان مصرف می‌کردند. در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر برویَد، ور بریزد صد گیاه عاقبت بر روید آن کِشتهٔ‏ اله‏ کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست این دوم فانی است و آن اوّل درست کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4644 روحِ زیبا چونکه وا‌رَست از جسد از قضا بی‌شک چنین چشمش رسد قرآن کریم، سورهٔ ق (۵۰)، آیهٔ ۲۲ Quran, Qaaf(#50), Line #22 «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.» «تو از اين غافل بودى. ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است.» صد هزاران غیب، پیشش شد پدید آنچه چشمِ محرمان بیند، بدید آنچه او اندر کتب بر‌خوانده بود چشم را در صورتِ آن بر‌گشود از غبارِ مَرکبِ آن شاهِ نر یافت او کُحلِ عُزیزی(۴۸) در بَصَر بر چنین گُلزار دامن می‌کشید جزو جزوش نعره‌زن: هَلْ مِنْ مَزید؟(۴۹) َ گُلشنی کز بَقْل(۵۰) رویَد، یک دَم است گُلشنی کز عقل رویَد، خُرّم است گُلشنی کز گِل دمد، گردد تباه گُلشنی کز دل دمد، وافَرْحَتٰاه(۵۱) علم‌هایِ با‌مزهٔ‌ دانسته‌مان زآن گلستان یک دو سه گلدسته دان زآن زبونِ این دو سه گُلدسته‌ایم که درِ گُلزار بر خود بسته‌ایم آنچنان مِفتاح‌ها هر دمَ به نان می‌فُتَد، ای جان دریغا از بَنان(۵۲) (۴۸) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم (۴۹) هلْ مِنْ مَزید؟: آیا بیشتر هم هست؟ (۵۰) بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید. (۵۱) وافَرْحَتٰاهُ: کلمه‌ای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا (۵۲) بَنان: سرِ انگشت ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4525 گفت: ای ستّار، برمَگْشای راز سر بِبَسته می‌خرم، با من بساز سَتْر کن تا بر تو سَتّاری کنند تا نبینی ایمنی، بر کس مَخَند بس درین صندوق چون تو مانده‌اند خویش را اندر بلا بنشانده‌اند آنچه بر تو خواهِ آن باشد پسند بر دگر کس آن کن، از رنج و گزند زآنکه بر مِرصاد(۵۳)، حق و اندر کمین می‌دهد پاداش پیش از یومِ دین قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴ Quran, Al-Fajr(#89), Line #14 «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ.» «زيرا پروردگارت به كمينگاه است.» آن عظیم‌ُالْعَرش(۵۴)، عرشِ او محیط تختِ دادش(۵۵) بر همهٔ جان‌ها بسیط(۵۶) گوشه‌ٔ عرشش به تو پیوسته است هین مَجُنبان جز به دین و داد(۵۷) دست تو مراقب باش بر احوالِ خویش نوش بین در داد و، بعد از ظلم، نیش گفت: آری، این‌چه کردم، اِستم(۵۸) است لیک هم می‌دان که بادی(۵۹) اَظْلَم(۶۰) است ضرب‌المثل عربی «اَلْبٰادی اَظْلَمُ» «آغازگر ستم، ستمکارتر است.» گفت نایب: یک به یک ما بادی‌ا‌یم با سوادِ وجه(۶۱) اندر شادی‌ایم همچو زنگی کو بُوَد شادان و خَوش او نبیند، غیرِ او بیند رُخَش ماجرا بسیار شد در مَنْ یَزید(۶۲) داد صد دینار و آن از وی خرید هر دَمی صندوقیی، ای بَدپَسند هاتفان و غیبیانَت می‌خرند (۵۳) مِرصاد: کمین‌گاه (۵۴) عظیم‌ُالْعَرش: صاحب عرش عظیم، منظور خداوند است (۵۵) تختِ داد:‌ عدالتی که همچون عرش بر همه‌کس احاطه دارد. (۵۶) بسیط: فراخ‌یافته، در اینجا یعنی عامّ و شامل (۵۷) داد: عدل و انصاف (۵۸) اِستم: ستم (۵۹) بادی: آغاز‌کننده (۶۰) اَظْلَم: ستمکار‌تر (۶۱) سوادِ وجه: سیاهی چهره، سیاه‌رویی (۶۲) مَنْ یَزید: چه کسی می‌افزاید؟ ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۸۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4483 من چه دارم غیرِ آن صندوق، کآن هست مایهٔ ‌تُهمت و پایهٔ‌ گُمان؟ خلق پندارند زر دارم درون داد واگیرند از من، زین ظُنون(۶۳) صورتِ صندوق بس زیباست، لیک از عُروض(۶۴) و سیم و زر خالی است نیک چون تنِ زَرّاقِ(۶۵) خوب و باوقار اندر آن سَلّه(۶۶) نیابی غیرِ مار من بَرَم صندوق را فردا به کو پس بسوزم در میانِ چارسو(۶۷) تا ببیند مؤمن و گبر و جهود که درین صندوق جز لعنت نبود (۶۳) ظُنون: جمع ظنّ، شک‌ و گمان‌ها (۶۴) عُروض: کالاهای قیمتی،‌ جمع عَرض (۶۵) زَرّاق:‌ بسیار حیله‌گر (۶۶) سَلّه: سَبَد (۶۷) چارسو: چهارسُوق، چهار‌راهِ میانِ بازار ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۳۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4436 حد ندارد این مثل، کم جو سخن تو برو، تحصیلِ استعداد کن بهرِ استعداد تا اکنون نشست شوق از حد رفت و آن نآمد به دست گفت: استعداد هم از شَه رسد بی ز جان کی مستعد گردد جسد؟ لطف‌هایِ شَه غمش را در‌نَوَشت(۶۸) شد که صیدِ شَه کند، او صید گشت هر که در اِشکارِ چون تو صید شد صید را ناکرده قید، او قید شد هر که جویایِ امیری شد، یقین پیش از آن او در اسیری شد رَهین(۶۹) عکس می‌دان نقشِ دیباجهٔ‌ جهان نامِ هر بندهٔ‌ جهان، خواجهٔ ‌جهان ای تنِ کژ‌فکرتِ(۷۰) معکوس‌رُو(۷۱) صد هزار آزاد را کرده گرو مدّتی بگذار این حیلت‌پَزی(۷۲) چند دَم پیش از اجل آزاد زی(۷۳) ور در آزادیت چون خر، راه نیست همچو دَلْوَت سِیر جز در چاه نیست مدّتی رو ترک جانِ من بگو رَو حریفِ دیگری جز من بجو نوبتِ من شد(۷۴) مرا آزاد کن دیگری را غیرِ من داماد کن ای تنِ صد کاره، ترکِ من بگو عمرِ من بُردی، کسی دیگر بجو (۶۸) در‌نَوَشت: طی کرد، در‌نوردید، در هم پیچید (۶۹) رَهین: مرهون، گرو نهاده شده (۷۰) کژ‌فکرت: کج‌اندیش (۷۱) معکوس‌رُو: وارونه‌کار، کسی که معکوس حرکت می‌کند. (۷۲) حیلت‌پَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن، نیرنگ‌بازی کردن (۷۳) زی: زندگی کن (۷۴) شد:‌ رفت، گذشت، سپری شد. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214 علّتی بتّر ز پندارِ کمال نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷۵) (۷۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240 کرده حق ناموس را صد من حَدید(۷۶) ای بسی بسته به بندِ ناپدید (۷۶) حَدید: آهن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219 در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۷۷) گرچه جو صافی نماید مر تو را (۷۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۷۸) که بگویید از طریقِ انبساط (۷۸) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130 چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد. قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32 «قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.» «گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۷۹) بپذیر کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل (۷۹) نَفَخْتُ: دمیدم ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams ای عاشقِ جَریده(۸۰)، بر عاشقان گُزیده بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن (۸۰) جَریده: یگانه، تنها ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams یارِ ما، دلدارِ ما، عالِمِ اسرارِ ما یوسُفِ دیدارِ ما، رونقِ بازارِ ما مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2263 دل، تو این آلوده را پنداشتی لاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتی مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #444 رو بخواهم کرد آخِر در لَحَد(۸۱) آن بِهْ آید که کنم خو با اَحَد (۸۱) لَحَد: قبر، گور ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #4, Divan e Shams ای یارِ ما عَیّارِ ما، دامِ دلِ خَمّارِ ما پا وامکش از کارِ ما، بِسْتان گرو دستارِ ما مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038 گر همان عیبت نبود، ایمن مباش بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807 مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298 چیزِ دیگر ماند، اما گفتنش با تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَش نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن نی من و، نی غیرِ من، ای هم تو من مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937 گفته او را من زبان و چشمِ تو من حواس و من رضا و خشمِ تو رُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۸۲) توی سِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُوی (۸۲) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند. ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #343, Divan e Shams شما را بی‌شما می‌خوانَد آن یار شما را این شمایی مصلحت نیست مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2631 که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین(۸۳) مبتلا گردی تو با بِئْسَ الْقَرین(۸۴) قرآن کریم، سوره زُخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸ Quran, Al-Zukhruf(#43), Line #38 «حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ» «تا آن‌گاه که نزد ما آید، می‌گوید: «ای‌کاش دوریِ من و تو، دوریِ‌ مشرق و مغرب بود و تو چه همراه بدی بودی.»» (۸۳) مُعین: یار، یاری کننده (۸۴) بِئْسَ الْقَرین: هم‌نشینِ بد ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406 پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۸۵) مانْد یوسف حبس در بِضْعَ سِنین(۸۶) قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲ Quran, Yusuf(#12), Line #42 «وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.» «و (یوسف) به يكى از آن دو كه مى‌دانست رها مى‌شود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.» (۸۵) مُعین: یار، یاری‌کننده (۸۶) بِضْعَ سِنین: چند سال ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams کاهلانیم و تویی حجِّ ما، پیکارِ ما خفتگانیم و تویی دولتِ بیدارِ ما مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3635 اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تا دل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرا مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266 آنچه گوید نَفْسِ تو کاینجا بَد است مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمده‌ست تو خلافش کُن که از پیغمبران این چنین آمد وصیّت در جهان مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1365 میلِ شهوت، کر کند دل را و کور تا نماید خر چو یوسف، نار نور مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2955 گر ندانی ره، هر آنچه خر بخواست عکسِ آن کن، خود بُوَد آن راهِ راست مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396 پس ریاضت را به جان شو مُشتری چون سپردی تن به خدمت، جان بَری ور ریاضت آیدت بی‌اختیار سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2363 غفلت و کفرست مایهٔ جادُوی مَشعَلهٔ(۸۷) دین‌ است جانِ موسوی (۸۷) مَشعَله: مَشعل ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶٩ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4069 چه عجب گر مرگ را آسان کند او ز سِحرِ خویش، صد چندان کند سِحْر، کاهی را به صنعت کُه کند باز، کوهی را چو کاهی می‌تند زشت‌ها را نغز(۸۸) گرداند به فنّ نغزها را زشت گرداند به ظنّ کارِ سِحر اینست کو دَم می‌زند هر نَفَس، قلبِ(۸۹) حقایق می‌کند آدمی را خر نماید ساعتی آدمی سازد خری را، و آیتی این‌چنین ساحر درون توست و سِرّ اِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّ چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه‌گری نفس، سحری نهفته شده است. (۸۸) نغز: خوب، نیکو، لطیف (۸۹) قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams خستگانیم و تویی مَرهمِ بیمارِ ما ما خرابیم و تویی از کَرَم، معمارِ ما مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489 گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود. قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳ Quran, Al-A'raaf(#7), Line #23 «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.» «آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488 گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۹۰) شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت. قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶ Quran, Al-A'raaf(#7), Line #16 «قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ» «ابلیس گفت: «پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»» (۹۰) دَنی: فرومایه، پست ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams تو همچو وادیِ(۹۱) خشکی و ما چو بارانی تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری (۹۱) وادی: بیابان ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams زهی باغی که من ترتیب کردم زهی شهری که من بنیاد کردم مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب هزار شور درافکنْد در مُرتَّب‌ها مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams دوش گفتم عشق را: ای شهِ عیّار ما سر مکش، مُنکر مشو، بُرده‌ای دستارِ ما مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711 جان فدا کردن برایِ صیدِ غیر کفرِ مطلق دان و نومیدی ز خیر هین مشو چون قند پیشِ طوطیان بلکه زَهری شو شو، ایمن از زیان یا برایِ شادباشی(۹۲) در خطاب خویش چون مُردار کن پیشِ کِلاب(۹۳) (۹۲) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین (۹۳) کِلاب: سگان، جمع کَلب ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408 چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام رنجِ بی‌حد، لقمه خوردن زو حرام آن‌که ارزد صید را، عشق است و بس لیک او کِی گنجد اندر دامِ کس؟ تو مگر آییّ و صیدِ او شَوی دام بگْذاری، به دامِ او رَوی مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams پس جوابم داد او: کز تو است این کارِ ما هرچه گویی وادهد چون صدا کهسارِ ما مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۹۴) که بگویید از طریقِ اِنبساط (۹۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams گفت: بشنو اوّلاً شَمّه‌ای ز اسرارِ ما هر سُتوری لاغری کی کشانَد بارِ ما؟ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #65 گر بدیدی حسِّ حیوان شاه را پس بِدیدی گاو و خر اَلله را گر نبودی حسِّ دیگر مر تو را جُز حسِ حیوان، ز بیرونِ هوا مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470 عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار عاشقان، اشکسته با صد اختیار عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است. قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱ Quran, Fussilat(#41), Line #11 «ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.» «سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #237, Divan e Shams هستیِ تو فخرِ ما، هستیِ ما عارِ ما احمد و صدّیق بین در دلِ چون غارِ ما مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams این سینه را چون غار دان، خلوتگهِ آن یار دان گر یارِ غاری(۹۵)، هین بیا، در غار شو، در غار شو (۹۵) یارِ غار: مجازاً دوست بسیار صمیمی ------------------------- مجموع لغات: (۱) یوسُفِ دیدار: یوسُفِ آشکار و پیدا (۲) دَمِ امسال: لحظات امسال، زمان حال (۳) پار: پارسال، زمان گذشته (۴) خسته: زخمی (۵) عیّار: جوانمرد، زیرک (۶) دستار بُردن: بی‌خویش کردن، هستیِ مجازی را محو کردن (۷) بوتیمار: نام مرغی است که او را غم‌‌خورک نیز گویند. (۸) صدّیق: لقبِ ابوبکر، صحابی حضرت رسول (۹) دُردی‌خوار: آنکه ته‌نشین شراب را خورد. (۱۰) طیّار: پرواز کننده (۱۱) سار: پرنده‌ای است سیاه و خوش آواز که خال‌های سفید ریزه دارد. (۱۲) ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه (۱۳) فَتیٰ: جوان‌مرد (۱۴) کارزار: جنگ و نبرد (۱۵) زار: خراب و نابسامان (۱۶) زَرّادخانه: کارگاه اسلحه سازی (۱۷) مُقبِل: نیک‌بخت (۱۸) هَمسَنگ: هم‌وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت (۱۹) دَنگ: احمق، بیهوش (۲۰) کَفیٰ بِالله: خداوند کفایت میکند. (۲۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی (۲۲) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن (۲۳) صُنع: آفرینش، آفریدن (۲۴) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی (۲۵) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند (۲۶) صَمَد: بی‌نياز، از صفات خداوند (۲۷) سَلیم: سالم، درست، بی‌عیب (۲۸) باری: سرانجام (۲۹) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده (۳۰) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه. (۳۱) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده (۳۲) بِرّ: نیکی، نیکویی (۳۳) ذُلّ: خواری (۳۴) طُوق: گردنبند (۳۵) غُلّ: زنجیر (۳۶) مُندَرَج: درج شده، نهفته شده (۳۷) روضه: باغ (۳۸) دَرج: چیزی را در چیز دیگر پیچیدن، نهفتن (۳۹) نَجاح: رستگاری، پیروزی (۴۰) صلات: صلاة، نماز (۴۱) زِبْل: کود، مدفوع، سرگین (۴۲) مُظْلِم:‌ تاریک (۴۳) بِلیس: ابلیس، شیطان (۴۴) ذَنَب: از اصطلاحات نجومی است، ولی در این‌جا مراد هشیارِ جسمی‌ است (۴۵) حَنید: دل‌‌سوخته، داغ‌دیده (۴۶) چِله: چِلّه (۴۷) قَدید: گوشتی که در قدیم می‌خشکاندند و در زمستان مصرف می‌کردند. در اینجا مناسب معنی کهنه و فرسوده است. (۴۸) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم (۴۹) هلْ مِنْ مَزید؟: آیا بیشتر هم هست؟ (۵۰) بَقْل: سبزه و گیاهی که از زمین بروید. (۵۱) وافَرْحَتٰاهُ: کلمه‌ای است که در مقام اظهار شادی گویند؛ خوشا (۵۲) بَنان: سرِ انگشت (۵۳) مِرصاد: کمین‌گاه (۵۴) عظیم‌ُالْعَرش: صاحب عرش عظیم، منظور خداوند است (۵۵) تختِ داد:‌ عدالتی که همچون عرش بر همه‌کس احاطه دارد. (۵۶) بسیط: فراخ‌یافته، در اینجا یعنی عامّ و شامل (۵۷) داد: عدل و انصاف (۵۸) اِستم: ستم (۵۹) بادی: آغاز‌کننده (۶۰) اَظْلَم: ستمکار‌تر (۶۱) سوادِ وجه: سیاهی چهره، سیاه‌رویی (۶۲) مَنْ یَزید: چه کسی می‌افزاید؟ (۶۳) ظُنون: جمع ظنّ، شک‌ و گمان‌ها (۶۴) عُروض: کالاهای قیمتی،‌ جمع عَرض (۶۵) زَرّاق:‌ بسیار حیله‌گر (۶۶) سَلّه: سَبَد (۶۷) چارسو: چهارسُوق، چهار‌راهِ میانِ بازار (۶۸) در‌نَوَشت: طی کرد، در‌نوردید، در هم پیچید (۶۹) رَهین: مرهون، گرو نهاده شده (۷۰) کژ‌فکرت: کج‌اندیش (۷۱) معکوس‌رُو: وارونه‌کار، کسی که معکوس حرکت می‌کند. (۷۲) حیلت‌پَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن، نیرنگ‌بازی کردن (۷۳) زی: زندگی کن (۷۴) شد:‌ رفت، گذشت، سپری شد. (۷۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه (۷۶) حَدید: آهن (۷۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد (۷۸) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره (۷۹) نَفَخْتُ: دمیدم (۸۰) جَریده: یگانه، تنها (۸۱) لَحَد: قبر، گور (۸۲) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند. (۸۳) مُعین: یار، یاری کننده (۸۴) بِئْسَ الْقَرین: هم‌نشینِ بد (۸۵) مُعین: یار، یاری‌کننده (۸۶) بِضْعَ سِنین: چند سال (۸۷) مَشعَله: مَشعل (۸۸) نغز: خوب، نیکو، لطیف (۸۹) قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی (۹۰) دَنی: فرومایه، پست (۹۱) وادی: بیابان (۹۲) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین (۹۳) کِلاب: سگان، جمع کَلب (۹۴) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره (۹۵) یارِ غار: مجازاً دوست بسیار صمیمی

    Ganje Hozour audio Program #989

    Play Episode Listen Later Dec 7, 2023


    برنامه شماره ۹۸۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۶ دسامبر ۲۰۲۳ - ۱۶ آذر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۹ بر روی این لینک کلیک کنید

    Ganje Hozour audio Program #988

    Play Episode Listen Later Nov 29, 2023


    برنامه شماره ۹۸۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۲۸ نوامبر ۲۰۲۳ - ۸ آذر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۸ بر روی این لینک کلیک کنید

    Ganje Hozour audio Program #987

    Play Episode Listen Later Nov 22, 2023


    برنامه شماره ۹۸۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۲۱ نوامبر ۲۰۲۳ - ۱ آذر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۷ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۷ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید. PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #212, Divan e Shams اسیرِ شیشه کن آن جنّیانِ(۱) دانا را بریز خونِ دل آن خونیانِ صَهبا(۲) را ربوده‌اند کلاهِ(۳) هزار خسرو(۴) را قبایِ لعل(۵) ببخشیده چهرهٔ ما را به گاهِ جلوه چو طاووس، عقل‌ها بُرده گشاده چون دلِ عشّاق، پرِّ رعنا را ز عکس‌شان فلکِ سبز رنگ، لعل شود قیاس کن که چگونه کنند دل‌ها را؟ درآورند به رقص و طرب به یک جُرعه هزار پیرِ ضعیفِ بمانده بر جا را چه جایِ پیر که آبِ حیاتِ خلّاق‌اند که جان دهند به یک غَمزه، جمله اشیا را شکرفروشِ چنین چُست هیچ کس دیده‌ست؟ سخن‌شناس کند طوطیِ شِکَرخا را زِهی لطیف و ظریف و زهی کریم و شریف چنین رفیق بباید طریقِ بالا(۶) را صلا زدند همه عاشقانِ طالب را روان شوید به میدان پیِ تماشا را اگر خزینهٔ قارون به ما فرو ریزند ز مغزِ ما نتوانند بُرد سودا را بیار ساقیِ باقی که جانِ جان‌هایی بریز بر سرِ سودا شرابِ حَمرا(۷) را دلی که پند نگیرد ز هیچ دلداری بَر او گمار دمی آن شرابِ گیرا(۸) را زهی شراب که عشقش به دستِ خود پخته‌ست زهی گهر که نبوده‌ست هیچ دریا را ز دستِ زُهره(۹) به مرّیخ(۱۰) اگر رسد جامش رها کند به یکی جرعه، خشم و صفرا را تو مانده‌ای و شراب و همه فنا گشتیم ز خویشتن چه نهان می‌کنی تو سیما را؟ ولیک غیرتِ لالاست(۱۱) حاضر و ناظر هزار عاشق کُشتی، برایِ لالا را به نفیِ لا، لا گوید به هر دمی لالا بزن تو گردنِ لا را، بیار الّا را بده به لالا جامی، از آنکه می‌دانی که علم و عقل رباید هزار دانا را و یا به غمزهٔ شوخت(۱۲) به سویِ او بنگر که غمزهٔ تو حیاتی‌ست ثانی اَحیا را به آب دِه تو غبارِ غم و کدورت را به خواب درکن آن جنگ را و غوغا را خدایْ عشق فرستاد تا دَرو پیچیم که نیست لایقِ پیچش(۱۳) مَلَک تعالی را بماند نیم غزل در دهان و ناگفته ولی دریغ که گم کرده‌ام سر و پا را برآ، بتاب بر افلاک شمسِ تبریزی به مغزِ نغز بیارای برجِ جوزا(۱۴) را (۱) جنّیان: جمعِ جنّی، و جنّی به معنی منسوب به جنّ، دیو زده و پری است. (۲) صَهبا: میِ سرخ (۳) ربودن کلاه از سر: کنایه از غالب آمدن (۴) خسرو: پادشاه (۵) قبایِ لعل: جامه و ردای سرخ و قیمتی (۶) طریقِ بالا: راه و منازل سلوک به سویِ حق تعالی (۷) حَمرا: سرخ (۸) گیرا: مؤثّر، گیرندهٔ هوش و توانایی (۹) زهره یا ناهید: نزد احکامیان زهره سعد اصغر و مشتری سعد اکبر است. (۱۰) مریخ یا بهرام: منحوس و دال بر جنگ و خصومت و خونریزی و ظلم است. (۱۱) لالا: لَـلِه، مرّبی کودک (۱۲) شوخ: زیبا (۱۳) پیچيدن: در آغوش کشیدن، آویختن (۱۴) برجِ جوزا: ستارهٔ دو پیکر ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #212, Divan e Shams اسیرِ شیشه کن آن جنّیانِ دانا را بریز خونِ دل آن خونیانِ صَهبا را ربوده‌اند کلاهِ هزار خسرو را قبایِ لعل ببخشیده چهرهٔ ما را به گاهِ جلوه چو طاووس، عقل‌ها بُرده گشاده چون دلِ عشّاق، پرِّ رعنا را مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1466, Divan e Shams در عشقِ سلیمانی من همدمِ مرغانم هم عشقِ پَری دارم، هم مردِ پری‌خوانم(۱۵) هر کس که پری‌خوتر، در شیشه کنم زودتر برخوانم افسونش، حُرّاقه(۱۶) بجنبانم زین واقعه مدهوشم، باهوشم و بی‌هوشم هم ناطق و خاموشم، هم لوحِ خموشانم (۱۵) پری‌خوان: افسونگر (۱۶) حُرّاقه: پنبه و پارچهٔ کهنه که جرقهٔ آتش از چخماق بدآن می‌گرفتند. پارچه‌ای آتشین بوده که معرکه‌گیران برای جلب تماشاگران به کار می‌بردند. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692 پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا تا زبانْ‌تان من شوم در گفت‌و‌گو مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #779 ای سلیمان در میانِ زاغ و باز حِلمِ(۱۷) حق شو، با همۀ مرغان بساز (۱۷) حِلم: فضاگشایی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #14 مَحرمِ این هوش جز بی‌‌هوش نیست مَر، زبان را مشتری جز گوش نیست مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #650 جسم‌ها چون کوزه‌هایِ بسته ‌سر تا که در هر کوزه چِه‌بْوَد؟ آن نگر کوزهٔ آن تن پُر از آبِ حیات کوزهٔ این تن پُر از زهرِ مَمات(۱۸) گر به مظروفش(۱۹) نظر داری، شهی ور به ظرفش بنگری تو گمرهی (۱۸) مَمات:‌ مرگ (۱۹) مظروف: چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1211 شَرع بَهرِ دَفعِ شَرّ رایی زَنَد(۲۰) دیو را در شیشهٔ حُجَّت کُند (۲۰) رای‌ زدن: تدبیر اندیشیدن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۹۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1490 که ترازویِ حق است و کَیْله‌اش(۲۱) مَخْلص(۲۲) است از مکرِ دیو و حیله‌اش هست او مِقراض(۲۳) اَحقاد(۲۴) و جِدال قاطعِ جنگِ دو خصم و قیل و قال دیو در شیشه کند افسونِ او فتنه‌ها ساکن کند قانونِ او چون ترازو دید خصمِ پُر طَمَع سرکشی بگذارَد و گردد تَبَع ور ترازو نیست، گر افزون دهیش از قِسَم(۲۵) راضی نگردد آگهیش (۲۱) کَیْله‌: پیمانه، در اینجا یعنی معیار و میزان (۲۲) مَخْلص: محل خلاصی و رهایی (۲۳) مِقراض: قیچی (۲۴) اَحقاد: کینه‌ها (۲۵) قِسَم: قسمت‌ها، سهم‌ها ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۵۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2650, Divan e Shams تو آن ماهی که در گردون نگنجی تو آن آبی که در جیحون نگنجی چه خوانم من فسون؟ ای شاهِ پریان که تو در شیشه و افسون نگنجی مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams هر کسی در عجبی و عجبِ من این است کاو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1575 مکر می‏‌سازند قومی حیله‏‌مند تا که شَه را در فُقاعی(۲۶) در کُنند(۲۷) پادشاهی بس عظیمی بی‏‌کَران در فُقاعی کِی بگنجد ای خران؟‏ از برایِ شاه، دامی دوختند آخر این تدبیر از او آموختند (۲۶) فُقاع: شیشه، پیاله، کوزه (۲۷) در فُقاع کردن: کنایه از با حیله در مخمصه انداختن ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او خو بدزدد دل نهان از خویِ او مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421 می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856 گرگِ درّنده‌ست نَفْسِ بَد، یقین چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417 چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد در فِراقش پُر غم و بی‌خیر(۲۸) شد صُحبتت چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۲۹) پیشِ خاین چون امانت می‌نهی؟ خوی با او کن کامانتهایِ تو ایمن آید از اُفول و از عُتُو(۳۰) با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانت‌های تو از فقدان و تعدّی در امان باشد. خوی با او کن که خُو را آفرید خوی‌های انبیا را پَرورید بَرّه‌یی بدْهی، رمه(۳۱) بازَت دهد پرورنده‌ٔ هر صفت خود رَب بُوَد بَرّه پیشِ گرگ امانت می‌نهی گرگ و یوسف را مَفَرْما همرهی گرگ اگر با تو نماید روبَهی هین مکن باور، که نآید زو بِهی جاهل ار با تو نماید هم‌دلی عاقبت زخمت زند از جاهلی (۲۸) بی‌خیر: بی‌بهره (۲۹) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب (۳۰) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز (۳۱) رمه: گلّهٔ جانوران ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514 بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت کآن فراق آرد یقین در عاقبت نُطقِ موسی بُد بر اندازه، ولیک هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک‏ آن فزونی با خَضِر آمد شِقاق(۳۲) گفت: رُو تو مُکْثِری(۳۳) هذاٰ فِراق‏ قرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨ Quran, Al-Kahf(#18), Line #78 «قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ … .» «گفت: اين [زمان‌] جدايى ميانِ من و توست… .» موسیا، بسیار گویی، دور شو ور نه با من گُنگ باش و کور شو ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۳۴) تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز گویدت: سویِ طهارت رُو بتاز وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی خود نمازت رفت پیشین(۳۵) ای غَوی(۳۶)‏ (۳۲) شِقاق: جدایی و دشمنی (۳۳) مُکْثِر:‌ پُرگو (۳۴) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است. (۳۵) پیشین: از پیش (۳۶) غَوی: گمراه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705 وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب بی‌ادب را سرنگونی داد رب مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #79 بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق(۳۷) زد (۳۷) آفاق: جمع اُفُق ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621 سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341 گرچه با تو شَه نشیند بر زمین خویشتن بشْناس و، نیکوتر نشین مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید هله تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نماند مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shams تا با تو قرین شد‌ست جانم هر جا که رَوَم، به گلسِتانم تا صورتِ تو قرینِ دل شد بر خاک نِیَم، بر آسمانم گر سایۀ من درین جهانَست غم نیست، که من در آن جهانم مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٨٨٠ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1880 قومِ دیگر می‌شناسم ز اولیا که دهانْشان بسته باشد از دعا از رضا که هست رامِ آن کِرام(۳۸) جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام در قضا ذوقی همی‌بینند خاص کفرشان آید طلب کردن خلاص حُسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشود که نپوشند از غمی جامۀ کبود (۳۸) کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1570 عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توست که نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرار مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #140 بس دعاها کآن زیان است و هلاک وَز کَرَم می‌نَشْنَود یزدانِ پاک مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521 این جفایِ خلق با تو در جهان گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466 عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش با‌خبر گشتند از مولایِ خویش بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۳۹) بهشت حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت حدیث نبوی «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.» «بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.» (۳۹) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133 کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت راستی آری، سعادت زایدت حدیث «جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.» «خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.» مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359 ننگرم کس را و گر هم بنگرم او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۰) عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۴۱) عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۴۲)؟ عاشقِ صُنعِ(۴۳) خدا با فَر(۴۴) بُوَد عاشقِ مصنوعِ(۴۵) او کافر بُوَد (۴۰) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن (۴۱) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست. (۴۲) گبر: کافر (۴۳) صُنع: آفرینش (۴۴) فَر: شکوهِ ایزدی (۴۵) مصنوع: آفریده، مخلوق ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۰۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3803 خاک را زرْبخش که‌بْوَد؟ آفتاب زر ازو در کان و، گنج اندر خراب مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2541 گنج زیرِ خانه است و چاره نیست از خرابی خانه مَنْدیش و مَایست مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643 لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۴۶) تا به خانه او بیابد مر تو را ورنه خِلْعَت(۴۷) را بَرَد او بازپس که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس (۴۶) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان (۴۷) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106 ور نمی‌تانی رضا دِه ای عَیار گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار که بلایِ دوست تطهیرِ شماست علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح و ظَفَر(۴۸) پیغام داد پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد هر که پایَندانِ(۴۹) وی شد وصلِ یار او چه ترسد از شکست و کارزار؟ چون یقین گشتش که خواهد کرد مات فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۵۰) (۴۸) ظَفَر: پیروزی، کامروایی (۴۹) پایَندان: ضامن، کفیل (۵۰) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams هر روز بامداد، سلامٌ عَلَیْکُما(۵۱) آنجا که شه نشیند و آن وقتِ مرتضا(۵۲) (۵۱) سلامٌ عَلَیْکُما: سلام بر شما (۵۲) مُرتَضا: پسندیده، مورد رضایت ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams برگِ تمام یابد از او باغِ عشرتی هم با نوا شود ز طرب، چَنگُلِ(۵۳) دوتا(۵۴) در رقص گشته تن ز نواهایِ تَن تَنَن(۵۵) جان خود خراب و مست در آن محو و آن فنا (۵۳) چَنگُل: چنگال (۵۴) دوتا: خمیده (۵۵) تَن تَنَن: صوتی است برای سنجش وزن موسیقایی ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1295, Divan e Shams به زیرِ پای بکوبید هر چه غیرِ وی است سماع از آنِ شما و شما از آنِ سماع مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams ارکان(۵۶) به خانه خانه بگشته چو بیذَقی(۵۷) از بهرِ عشقِ شاه، نه از لهو، چون شما (۵۶) ارکان: جمعِ رُکن به معنی ستون و پایه (۵۷) بیذَق: مهرهٔ پیادهٔ شطرنج ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams مجموع چون نباشم(۵۸) در راه، پس ز من مجموع چون شوند رفیقانِ باوفا؟ (۵۸) مجموع شدن: خاطر جمع شدن، آرامش و جمعیّتِ خاطر پیدا کردن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3929 شب مَخُسپ اینجا اگر جان بایدت ورنه‌، مرگ اینجا‌ کمین بگشایدت مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3990 عذرِ خود از شه بخواه ای پُرحسد پیش از آنکه آنچنان روزی رسد مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #181 گفت حق: چشمِ خُفاشِ بدخِصال بسته‌ام من ز آفتابِ بی‌مثال شاپور عبودی قبله کرد او از لئیمی(۵۹) و عَمی(۶۰) آفلین و نجمه‌های بی‌هدی (۵۹) لئیم:‌ پست (۶۰) عمیٰ: کوری ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3399 مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۶۱) تا نتابی سر دگر از آفتاب (۶۱) اِکتئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063 تا به دیوارِ بلا نآید سَرش نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214 علّتی بتّر ز پندارِ کمال نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۲) (۶۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240 کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۳) ای بسی بسته به بندِ ناپدید (۶۳) حَدید: آهن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219 در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۴) گرچه جو صافی نماید مر تو را (۶۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۵) که بگویید از طریقِ انبساط (۶۵) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130 چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد. قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32 « قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.» «گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۶) بپذیر کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل (۶۶) نَفَخْتُ: دمیدم ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417 چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد در فِراقش پُر غم و بی‌خیر شد مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۷۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3576 چون دوم‌بار آدمیزاده، بزاد پایِ خود بر فرقِ علّت‌ها نهاد مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1111, Divan e Shams شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع هم از او حبلِ(۶۷) سبب‌ها مُنْقَطِع‏ (۶۷) حبل: ریسمان ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۵۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2752 جهل را بی‌‏علّتی، عالِم کند علم را علّت، کژ و ظالم کند مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #212, Divan e Shams به نفیِ لا، لا گوید به هر دمی لالا بزن تو گردنِ لا را، بیار الّا را بده به لالا جامی، از آنکه می‌دانی که علم و عقل رباید هزار دانا را و یا به غمزهٔ شوخت به سویِ او بنگر که غمزهٔ تو حیاتی‌ست ثانی اَحیا را مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۷۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1876, Divan e Shams چون سلطنتِ الّا خواهی، برِ لالا شو جاروب ز لا بستان، فرّاشیِ اشیا کن گر عزمِ سفر داری، بر مرکبِ معنی رو ور زانکه کنی مسکن، بر طارَمِ خضرا(۶۸) کن می‌باش چو مستسقی(۶۹)، کو را نَبُوَد سیری هر چند شوی عالی، تو جهد به اعلا کن (۶۸) طارَمِ خضرا: گنبدِ سبز، مجازاً آسمان (۶۹) مستسقی: کسی که بیماری استسقا (احساس تشنگی دایم و مفرط) دارد. ------------ حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۵۲ Poem (Qazal) #152, Divan e Hafez جلوه‌ای کرد رُخَت، دید مَلَک عشق نداشت عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۴ Poem (Qazal) #184, Divan e Hafez آسمان بارِ امانت نتوانست کشید قرعهٔ کار به نامِ من دیوانه زدند قرآن کریم، سور‌هٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲ Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #72 إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams تو خورشیدِ جهان باشی، ز چشمِ ما نهان باشی تو خود این را روا داری؟ و آنگه این روا باشد؟ خورشیدی را که همه کائنات به وسیلهٔ نور او می‌بینند و به ما گرمی و انرژی می‌دهد و باعث روشنایی می‌شود را به علت غلط‌بینی خودمان و دید هشیاری جسمی نمی‌بینیم، و از آن محروم هستیم و این نعمت بزرگ را بر خود روا نمی‌داریم. مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۸۲۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2824 قسمتِ خود، خود بریدی تو ز جهل قسمتِ خود را فزاید مردِ اَهل مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #295 هر که را مُشکِ نصیحت سود نیست لاجَرَم با بُویِ بَد خُو کردنی‌ست مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #256 آن که در تُون زاد و، پاکی را ندید بویِ مُشک آرَد بر او رنجی پدید مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #334 کور را خود این قضا، همراهِ اوست که مَر او را، اوفتادن، طبع و خوست اگر خورشید را نمی‌بینیم نقطهٔ اشتراکی با خفاش داریم که از روشنایی گریزان است. ما هم در قعر تاریک چاه ذهن گرفتار و زندانی شده‌ایم . شاپور عبودی چون بود نورِ خدا قوتِ بشر نیست جایت تیرگی زآنجا بپر ظلم بر خود می‌کنی تا در شبی در میان نیمه‌شب کُن یاربی تا رهی زین چاه تاریکِ خیال تا نباشد جانِ تو اندر وَبال مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3392 لیک اغلب هوش‌ها در افتکار(۷۰) همچو خفّاش‌اند ظلمت‌دوستدار (۷۰) افتکار: اندیشیدن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۹۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2695 شب‌پَران(۷۱) را گر نظر و آلت بُدی روزشان جَوْلان و خوش‌حالت بُدی‌‌ (۷۱) شب‌پَره: خفّاش ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3655 اَعْمَشی(۷۲) کو، ماه را هم برنتافت اختر اندر رهبری بر وی بتافت‌‌ (۷۲) اَعْمَش: آنکه به سبب بیماری چشم، از دیدگانش آب فرو ریزد. ------------ شاپور عبودی قبله کرد او از لئیمی(۷۳) و عَمی(۷۴) آفلین و نجمه‌های بی‌هدی (۷۳) لئیم:‌ پست (۷۴) عمیٰ: کوری ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۴۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3648 چون خُفاشی کو تَفِ(۷۵) خورشید را برنتابد، بِسکُلَد(۷۶) اومید را (۷۵) تَف: گرمی و پرتو (۷۶) بِسکُلَد: بگسلد، پاره کند، گسسته کند. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3213 پیشِ این خورشید کِی تابَد هلال؟ با چنان رُستم چه باشد زورِ زال(۷۷)؟ (۷۷) زال: پیرزن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۲۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2825 تا ابد از ظلمتی در ظلمتی می‌روند و، نیست غَوْثی(۷۸)، رحمتی (۷۸) غَوْث: فریادرَس ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #181 گفت حق: چشمِ خُفاشِ بدخِصال بسته‌ام من زآفتابِ بی‌مثال(۷۹) (۷۹) بی‌مثال: بی‌نظیر ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #10 ذَمِّ خورشیدِ جهان، ذَمِّ(۸۰) خود است که دو چشمم کور و تاریک و بَد است (۸۰) ذَمّ: بدگویی کردن، در مقابلِ مدح ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #26 سُست‌چشمانی که شب جَوْلان کنند کِی طوافِ مَشعلهٔ(۸۱) ایمان کنند؟ (۸۱) مَشعله: مَشعل ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3747 همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم لاجَرَم واماندهٔ‏ ویران شدیم مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۹۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4796 این جهان پُرآفتاب و نورِ ماه او بهشته(۸۲)، سر فرو بُرده به چاه که اگر حق است، پس کو روشنی؟ سَر ز چَه بردار و، بنگر ای دَنی(۸۳) جمله عالم، شرق و غرب آن نور یافت تا تو در چاهی، نخواهد بر تو تافت (۸۲) بهشته: رها کرده (۸۳) دَنی: پست و فرومایه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #64 کاین ‌جهان چاهی‌ است بس ‌تاریک و‌‌ تنگ هست بیرون، عالَمی بی‌بو و رنگ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3925 خویشتن را نیک از این آگاه کن صبح آمد، خواب را کوتاه کن [ای انسان] به‌خوبی این نکته را دریاب که شب ذهن برای بشریت تمام شده و صبح حضور دمیده، پس در هر سنی که هستی خواب ذهن را کوتاه کن و هرچه سریع‌تر از این خواب برخیز. مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3929 شب مَخُسپ اینجا اگر جان بایدت ورنه‌، مرگ اینجا‌ کمین بگشایدت مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3990 عذرِ خود از شه بخواه ای پُرحسد پیش از آنکه آنچنان روزی رسد وآنکه در ظلمت برانَد بارگی(۸۴) برکنَد زآن نور، دل یکبارگی (۸۴) بارَگی: مطلقِ سُتور، اسب ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4085 هین برو، جَلدی مکن، سودا مپز که نتان پیمود کیوان را به گز(۸۵) (۸۵) گز: ذِراع، واحد طول ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3412 گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۸۶) بازِ سلطان‌دیده را باری چه بود؟ (۸۶) کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3398 گویدش: گیرم که آن خُفّاشِ لُد(۸۷) علّتی دارد تو را باری چه شد؟ (۸۷) لُد: ستیزه‌گر ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3411 عام اگر خُفّاش‌طبع‌اند و مَجاز(۸۸) یوسفا، داری تو آخِر چشمِ باز (۸۸) مَجاز: غیرواقعی، ذهنی، در مقابلِ عین ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3399 مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۸۹) تا نتابی سر دگر از آفتاب (۸۹) اِکتئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177 لیک مقصودِ ازل، تسلیم توست ای مسلمان بایدت تسلیم جُست مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1353 آدمی چون نور گیرد از خدا هست مسجودِ ملایک ز اجتبا(۹۰) (۹۰) اجتبا: مخففِ اجتباء، به معنی برگزیدن، انتخاب کردن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #337 پس دو چشمِ روشن ای صاحب‌نظر مر تو را صد مادرست و صد پدر مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3333 پاسبانِ آفتابند اولیا در بشر واقف ز اَسرارِ خدا مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۵۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #451 زآنکه نورِ انبیا خورشید بود نورِ حسِّ ما چراغ و شمع و دود مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4139 هر که از خورشید باشد پشت‌گرم سخت‌رو باشد، نه بیم او را، نه شرم هرکسی که پشتوانه‌اش خورشید عالم‌تاب، پروردگار عالَم، باشد با‌روحیه و قوی‌دل می‌شود. چنین کسی از انداختن همانیدگی نه می‌هراسد و نه شرم و خجالتی دارد. مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۶۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4660 سایه‌هایی که بُوَد جویایِ نور نیست گردد چون کند نورش ظهور مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۴۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #443 در صفاتِ حق، صفاتِ جمله‌شان همچو اختر، پیشِ آن خور بی‌نشان مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۲۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4623 سایه‌ییّ و عاشقی بر آفتاب شمس آید، سایه لا گردد شتاب مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۶۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4669 چون به خانهٔ مرغ، اُشتر پا نهاد خانه ویران گشت و، سقف اندر فتاد مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2111 عقل، سایهٔ‌ حق بُوَد، حق، آفتاب سایه را با آفتابِ او چه تاب؟ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۰۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3808 شمع، چو‌ن دعو‌ت کند و‌قتِ فر‌و‌ز جانِ پر‌و‌انه نپر‌هیز‌د ز سو‌ز مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۳۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4636 چون برآمد نور، ظلمت نیست شد ظلم را ظلمت بُوَد اصل و عَضُد(۹۱) (۹۱) عَضُد: یاور ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1942 ظلمتی را کآفتابش بر‌نداشت از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشت(۹۲)‌‌ (۹۲) چاشت‌‌: هنگام روز و نیمروز ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۱۸۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3189 همرهِ خورشید را شَب‌پَر(۹۳) مخوان آنکه او مسجود شد، ساجد مدان (۹۳) شَب‌پَر: شَب‌‌پَره، خفّاش ------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1111 شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع هم از او حبلِ(۹۴) سبب‌ها مُنْقَطِع‏ (۹۴) حبل: ریسمان ------------------------- مجموع لغات: (۱) جنّیان: جمعِ جنّی، و جنّی به معنی منسوب به جنّ، دیو زده و پری است. (۲) صَهبا: میِ سرخ (۳) ربودن کلاه از سر: کنایه از غالب آمدن (۴) خسرو: پادشاه (۵) قبایِ لعل: جامه و ردای سرخ و قیمتی (۶) طریقِ بالا: راه و منازل سلوک به سویِ حق تعالی (۷) حَمرا: سرخ (۸) گیرا: مؤثّر، گیرندهٔ هوش و توانایی (۹) زهره یا ناهید: نزد احکامیان زهره سعد اصغر و مشتری سعد اکبر است. (۱۰) مریخ یا بهرام: منحوس و دال بر جنگ و خصومت و خونریزی و ظلم است. (۱۱) لالا: لَـلِه، مرّبی کودک (۱۲) شوخ: زیبا (۱۳) پیچيدن: در آغوش کشیدن، آویختن (۱۴) برجِ جوزا: ستارهٔ دو پیکر (۱۵) پری‌خوان: افسونگر (۱۶) حُرّاقه: پنبه و پارچهٔ کهنه که جرقهٔ آتش از چخماق بدآن می‌گرفتند. پارچه‌ای آتشین بوده که معرکه‌گیران برای جلب تماشاگران به کار می‌بردند. (۱۷) حِلم: فضاگشایی (۱۸) مَمات:‌ مرگ (۱۹) مظروف: چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف (۲۰) رای‌ زدن: تدبیر اندیشیدن (۲۱) کَیْله‌: پیمانه، در اینجا یعنی معیار و میزان (۲۲) مَخْلص: محل خلاصی و رهایی (۲۳) مِقراض: قیچی (۲۴) اَحقاد: کینه‌ها (۲۵) قِسَم: قسمت‌ها، سهم‌ها (۲۶) فُقاع: شیشه، پیاله، کوزه (۲۷) در فُقاع کردن: کنایه از با حیله در مخمصه انداختن (۲۸) بی‌خیر: بی‌بهره (۲۹) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب (۳۰) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز (۳۱) رمه: گلّهٔ جانوران (۳۲) شِقاق: جدایی و دشمنی (۳۳) مُکْثِر:‌ پُرگو (۳۴) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است. (۳۵) پیشین: از پیش (۳۶) غَوی: گمراه (۳۷) آفاق: جمع اُفُق (۳۸) کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد (۳۹) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر (۴۰) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن (۴۱) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست. (۴۲) گبر: کافر (۴۳) صُنع: آفرینش (۴۴) فَر: شکوهِ ایزدی (۴۵) مصنوع: آفریده، مخلوق (۴۶) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان (۴۷) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه (۴۸) ظَفَر: پیروزی، کامروایی (۴۹) پایَندان: ضامن، کفیل (۵۰) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت (۵۱) سلامٌ عَلَیْکُما: سلام بر شما (۵۲) مُرتَضا: پسندیده، مورد رضایت (۵۳) چَنگُل: چنگال (۵۴) دوتا: خمیده (۵۵) تَن تَنَن: صوتی است برای سنجش وزن موسیقایی (۵۶) ارکان: جمعِ رُکن به معنی ستون و پایه (۵۷) بیذَق: مهرهٔ پیادهٔ شطرنج (۵۸) مجموع شدن: خاطر جمع شدن، آرامش و جمعیّتِ خاطر پیدا کردن (۵۹) لئیم:‌ پست (۶۰) عمیٰ: کوری (۶۱) اِکتئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن (۶۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه (۶۳) حَدید: آهن (۶۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد (۶۵) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره (۶۶) نَفَخْتُ: دمیدم (۶۷) حبل: ریسمان (۶۸) طارَمِ خضرا: گنبدِ سبز، مجازاً آسمان (۶۹) مستسقی: کسی که بیماری استسقا (احساس تشنگی دایم و مفرط) دارد. (۷۰) افتکار: اندیشیدن (۷۱) شب‌پَره: خفّاش (۷۲) اَعْمَش: آنکه به سبب بیماری چشم، از دیدگانش آب فرو ریزد. (۷۳) لئیم:‌ پست (۷۴) عمیٰ: کوری (۷۵) تَف: گرمی و پرتو (۷۶) بِسکُلَد: بگسلد، پاره کند، گسسته کند. (۷۷) زال: پیرزن (۷۸) غَوْث: فریادرَس (۷۹) بی‌مثال: بی‌نظیر (۸۰) ذَمّ: بدگویی کردن، در مقابلِ مدح (۸۱) مَشعله: مَشعل (۸۲) بهشته: رها کرده (۸۳) دَنی: پست و فرومایه (۸۴) بارَگی: مطلقِ سُتور، اسب (۸۵) گز: ذِراع، واحد طول (۸۶) کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی. (۸۷) لُد: ستیزه‌گر (۸۸) مَجاز: غیرواقعی، ذهنی، در مقابلِ عین (۸۹) اِکتئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن (۹۰) اجتبا: مخففِ اجتباء، به معنی برگزیدن، انتخاب کردن (۹۱) عَضُد: یاور (۹۲) چاشت‌‌: هنگام روز و نیمروز (۹۳) شَب‌پَر: شَب‌‌پَره، خفّاش (۹۴) حبل: ریسمان

    Ganje Hozour audio Program #986

    Play Episode Listen Later Nov 15, 2023


    برنامه شماره ۹۸۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۴ نوامبر ۲۰۲۳ - ۲۴ آبان ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۶ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید. PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲هر روز بامداد، سلامٌ عَلَیْکُما(۱)آنجا که شه نشیند و آن وقتِ مرتضا(۲)دل ایستاده پیشش، بسته دو دستِ خویشتا دستِ شاه بخشد پایان، زر و عطاجان مستِ کاس(۳) و تا اَبَدالدَّهر(۴) گه گهیبر خوانِ جسم کاسه نهد دل، نصیبِ ماتا ز آن نصیب، بخشد دستِ مسیحِ عشقمر مُرده را سعادت و بیمار را دوابرگِ تمام یابد از او باغِ عشرتیهم با نوا شود ز طرب، چَنگُلِ(۵) دوتا(۶)در رقص گشته تن ز نواهایِ تَن تَنَن(۷)جان خود خراب و مست در آن محو و آن فنازندان شده بهشت ز نای و ز نوشِ عشققاضیِّ عقل، مست در آن مَسنَدِ قضاسویِ مُدَرِّسِ خِرَد آیند در سؤالکاین فتنهٔ عظیم در اسلام شد چرا؟مُفتیِّ عقلِ کلّ به فَتویٰ دهد جوابکاین دم قیامت‌ است، روا کو و ناروا؟در عیدگاهِ(۸) وصل برآمد خطیبِ عشق با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنا(۹)از بحرِ لامکان، همه جان‌هایِ گوهریکرده نثار، گوهر و مرجانِ جان‌هاخاصانِ خاصّ و پَردگیانِ(۱۰) سرایِ عشقصف صف نشسته در هوسش بر درِ سراچون از شکافِ پرده بر ایشان نظر کندبس نعره‌هایِ عشق برآید که: مرحبامی‌خواست سینه‌اش که سَنایی(۱۱) دهد به چرخسینایِ سینه‌اش بِنگُنجید در سَماهر چار عُنصرند در این جوش، همچو دیگنی نار برقرار و نه خاک و نَم و هواگه خاک در لباسِ گیا رفت از هوسگه آب، خود هوا شد از بهرِ این وَلـااز راهِ روغْناس(۱۲) شده آب آتشیآتش شده ز عشق، هوا هم در این فضا*ارکان(۱۳) به خانه خانه بگشته چو بیذَقی(۱۴)از بهرِ عشقِ شاه، نه از لهو، چون شماای بی‌خبر برو که تو را آبِ روشنی‌ستتا وارَهد ز آب و گِلت، صَفوَتِ(۱۵) صفا(۱۶)زیرا که طالبِ صفتِ صَفوَت‌ است آبو آن نیست جز وصالِ تو با قُلزُمِ(۱۷) ضیا(۱۸)ز آدم اگر بگردی، او بی‌خدای نیستابلیس‌وار سنگ خوری از کفِ خداآری خدای نیست، و لیکن خدای رااین سنّتی‌ست رفته در اسرارِ کبریاچون پیشِ آدم از دل و جان و بدن کُنییک سجده‌ای به امرِ حق از صدقِ بی‌ریاهر سو که تو بگردی از قبله بعد از آنکعبه بگردد آن سو بهرِ دلِ تو رامجموع(۱۹) چون نباشم در راه، پس ز منمجموع چون شوند رفیقانِ باوفا؟دیوارهایِ خانه چو مجموع شد به نظمآنگاه اهلِ خانه در او جمع شد دلاچون کیسه جمع نَبوَد، باشد دریده درزپس سیم، جمع چون شود از وی؟ یکی بیامجموع چون شَوَم؟ چو به تبریز شد مقیمشمس‌ُ الْحَقی که او شد سَرجمعِ(۲۰) هر عُلا(۲۱) * قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۰«الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ»«آن خدايى كه از درخت سبز برايتان آتش پديد آورد و شما از آن آتش مى‌افروزيد.»(۱) سلامٌ عَلَیْکُما: سلام بر شما(۲) مُرْتَضا: پسندیده، مورد رضایت(۳) کاس: کأس، جام(۴) اَبَدالدَّهر: همیشه، جاودان(۵) چَنگُل: چنگال(۶) دوتا: خمیده، چَنگُلِ دوتا: در اینجا منظور پژمردگان و مرده‌دلان است.(۷) تَن تَنَن: صوتی است برای سنجش وزن موسیقایی(۸) عیدگاه: جایی که نماز عید در آنجا اقامه می‌شود.(۹) ثنا: مدح و ستایش(۱۰) پردگیان: پرده‌نشینان، پوشیدگان، اولیای مستور(۱۱) سَنا: نور، روشنایی(۱۲) روغْناس: روناس، گیاهی است که ریشهٔ سرخ دارد و از آن برای رنگرزی استفاده می‌کنند. در اینجا منظور مطلق درخت است.(۱۳) ارکان: جمعِ رُکن به معنی ستون و پایه(۱۴) بیذَق: مهرهٔ پیادهٔ شطرنج(۱۵) صَفوَت: خلوص، پاکی(۱۶) صفا: پاکی، روشنی(۱۷) قُلزُم: دریا(۱۸) ضیا: نور(۱۹) مجموع شدن: خاطر جمع شدن، آرامش و جمعیّتِ خاطر پیدا کردن(۲۰) سَرجمع: خلاصه، گزیده، اصل(۲۱) عُلا: بلندی، بزرگی، شکوه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲هر روز بامداد، سلامٌ عَلَیْکُماآنجا که شه نشیند و آن وقتِ مرتضادل ایستاده پیشش، بسته دو دستِ خویشتا دستِ شاه بخشد پایان، زر و عطاجان مستِ کاس و تا اَبَدالدَّهر گه گهیبر خوانِ جسم کاسه نهد دل، نصیبِ مامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴رحمتی، بی‌علّتی، بی‌خدمتیآید از دریا، مبارک ساعتیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۲۲)منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۲۳)منصبِ تعلیم نو‌عِ شهو‌ت استهر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است(۲۲) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۲۳) استماع: شنیدن، گوش دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢پس شما خاموش باشید اَنْصِتُواتا زبانْ‌تان من شوم در گفت‌و‌گومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروشمن همی‌ کوشم پیِ تو، تو، مَکوشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴هست مهمان‌خانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۲۴) نو آید دوانهین مگو کاین مانند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهان غَیب‌وَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۲۴) ضَیف: مهمان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۲۵)تا به خانه او بیابد مر تو راورنه خِلْعَت(۲۶) را بَرَد او بازپسکه نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس(۲۵) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۲۶) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳سویِ حق گر راستانه خَم شویوارَهی از اختران، مَحْرَم شویمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹۵ سهم(۲۷) آن مارِ سیاهِ زشتِ زَفت(۲۸) چون بدید، آن دردها از وی برفت‏ گفت: خود تو جبرئیلِ رحمتی یا خدائی که ولیِّ نعمتی‏ای مبارک‌ساعتی که دیدیَم مُرده بودم، جانِ نُو بخشیدیَم‏تو مرا جویان، مثالِ مادران من گُریزان از تو مانندِ خَران‏ خر گُریزد از خداوند از خری صاحبش در پی ز نیکو‌گوهری‏نه از پیِ سود و زیان می‏جویَدَش بلکه تا گُرگش نَدَرّد یا دَدَش‏(۲۹)ای خُنُک(۳۰) آن را که بیند رویِ تو یا درافتد ناگهان در کویِ تو(۲۷) سهم: هیبت، ترس(۲۸) زَفت: بزرگ(۲۹) دَد: حیوان درّنده و وحشی(۳۰) خُنُک: خوشا------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۶کاله‌ای که هیچ خلقش ننگریداز خَلاقَت(۳۱) آن کریم آن را خریدهیچ قلبی(۳۲) پیشِ او مردود نیستزآن‌که قصدش از خریدن سود نیست(۳۱) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی(۳۲) قلب: تقلّبی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵جانهایِ خَلق پیش از دست و پامی‌پریدند از وفا اندر صفاچون به امرِ اِهْبِطُوا(۳۳) بندی(۳۴) شدندحبسِ خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»(۳۳) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۳۴) بندی: اسیر، به بند درآمده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۳طفل تا گیرا(۳۵) و تا پویا(۳۶) نبودمَرکَبش جز گردنِ بابا نبودچون فضولی گشت و دست و پا نموددر عَنا(۳۷) افتاد و در کور و کبود(۳۸)(۳۵) گیرا: گیرنده، قوی(۳۶) پویا: راه‌رونده، پوینده(۳۷) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی(۳۸) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۶ ناامیدی را خدا گردن زده‌ستچون گناه و معصیت طاعت شده‌ست‌‌قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»چون مبدّل می‌‌کند او سیّئات طاعتی‌‌اش می‌‌کند رغمِ وُشات‌‌(۳۹)قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا»«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. خدا گناهانشان را به نيكی‌ها بدل مى‌كند و خدا آمرزنده و مهربان است.»(۳۹) وُشات‌‌: جمع واشی به معنی سخن‌چین، دروغگو؛ منکران، رغمِ وُشات‌‌ یعنی برخلاف میل مخالفان------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٠۴سَیِّئاتَم‌ شد همه طاعات، شُکرهَزْل شد فانیّ و جِدّ اثبات، شُکرسیّئاتم چون وسیلت شد به حقپس مَزَن بر سیّئاتم هیچ دَق‏(۴۰)(۴۰) دَق: کوفتن، طعنه زدن، نکوهش کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۸زین شود مرجومْ(۴۱) شیطانِ رجیم(۴۲)وز حسد او بِطْرَقَد(۴۳)، گردد دو نیم‌‌او بکوشد تا گناهی پرورد ز آن گُنه، ما را به چاهی آورد چون ببیند کآن گُنه شد طاعتی گردد او را نامبارک‌ساعتی‌‌ اندر آ من در گشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را مر جَفاگر را چنین‌ها می‌‌دهم پیشِ پایِ چپ، چه‌سان سَر می‌‌نهم‌‌؟ پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنج‌ها و مُلک‌هایِ جاودان‌‌(۴۱) مرجوم: رانده شده، سنگسار شده، مطرود(۴۲) رَجیم: رانده شده، مطرود، ملعون(۴۳) بِطْرَقَد: بترکد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۹۹ حکایتِ صدرِ جهانِ بخارا که، هر سایلی که به زبان بخواستی، از صدقهٔ عامّ، بی‌دریغ او محروم شدی، و آن دانشمندِ درویش به فراموشی و فرطِ حرص و تعجیل، به زبان بخواست در مَوْکِب، صدرِ جهان از وی رو بگردانید، و او هر روز حیلهٔ نو ساختی و خود را گاه زن کردی زیر چادر و گاه نابینا کردی و چشم و روی خود بسته به فراستش بشناختی، اِلیٰ آخِرِهِ در بخارا خویِ آن خواجیم اَجَل(۴۴) بود با خواهندگان حُسنِ عمل دادِ بسیار و عطایِ بی‌شمار تا به شب بودی ز جودش زر نثار زر به کاغذپاره‌ها پیچیده بود تا وجودش بود، می‌افشاند جود همچو خورشید و چو ماهِ پاکباز آنچه گیرند از ضیا، بِدْهند باز خاک را زرْبخش که‌بْوَد؟ آفتاب زر ازو در کان و، گنج اندر خراب هر صباحی یک گُرُه را راتبه(۴۵) تا نمانَد اُمّتی زو خایبه(۴۶) مبتلایان را بُدی روزی عطا روزِ دیگر بیوگان را آن سَخا روزِ دیگر بر عَلَوْیانِ مُقِل(۴۷) با فقیهانِ فقیرِ مُشْتَغِل روزِ دیگر بر تُهی‌دستانِ عام روزِ دیگر بر گرفتارانِ وام شرطِ او آن بود که کس با زبان زر نخواهد هیچ، نگشاید لبان لیک خامُش بر حوالیِّ رَهَش ایستاده مُفْلِسان، دیوارْوَش هر که کردی ناگهان با لب سؤال زو نبردی زین گُنَه یک حبّه مال مَنْ صَمَت مِنْکُم نَجٰا بُد یاسِه‌اش(۴۸) خامُشان را بود کیسه و کاسه‌اش حدیث «مَنْ صَمَتَ نَجا» «هر که خموشی گُزید رستگار شد»نادرا روزی یکی پیری بگفت دِه زکاتم که منم با جوع جفت منع کرد از پیر و پیرش جِد گرفت مانده خلق از جدِّ پیر اندر شگفت گفت: بس بی‌شرم پیری، ای پدر پیر گفت: از من توی بی‌شرم‌تر کاین جهان خوردی و خواهی تو ز طَمْع کآن جهان با این جهان گیری به جمع خنده‌ش آمد، مال داد آن پیر را پیر تنها بُرد آن توفیر(۴۹) را غیرِ آن پیر ایچ خواهنده ازو نیم حَبّه زر ندید و، نه تَسو(۵۰) نوبتِ روزِ فقیهان ناگهان یک فقیه از حرص آمد در فغان کرد زاری‌ها بسی، چاره نبود گفت هر نوعی، نبودش هیچ سود روزِ دیگر با رُگُو(۵۱) پیچید پا ناکِس(۵۲) اندر صفِّ قومِ مبتلا تخته‌ها بر ساق بست از چپّ و راست تا گُمان آید که او اِشکسته ‌پاست دیدش و بشناختش، چیزی نداد روزِ دیگر رو بپوشید از لُباد(۵۳) هم بدانستش ندادش آن عزیز از گناه و جُرم گفتن، هیچ چیز چونکه عاجز شد ز صد گونه مَکید(۵۴) چون زنان او چادری بر سر کشید در میانِ بیوگان رفت و نشست سر فرو افکند و پنهان کرد دست هم شناسیدش، ندادش صَدْقه‌ای در دلش آمد ز حِرمان حُرقه‌ای(۵۵) رفت او پیشِ کَفَنْ‌خواهی، پگاه که بپیچم در نمد، نِهْ پیشِ راه هیچ مگشا لب، نشین و می‌نگر تا کند صدرِ جهان اینجا گذر بو که بیند مُرده پندارد، به ظن زر در اندازد پیِ وجهِ کفن هر چه بدْهد، نیمِ آن بدْهم به تو همچنان کرد آن فقیرِ صِلّه‌جو(۵۶) در نمد پیچید و بر راهش نهاد مَعبرِ(۵۷) صدر جهان آنجا فتادزر در اندازید بر رویِ نمد دست بیرون کرد از تعجیلِ خود تا نگیرد آن کفن‌خواه آن صِله(۵۸) تا نهان نکْند ازو آن دَه ‌دله(۵۹) مُرده از زیرِ نمد بر کرد دست سر بُرون آمد پیِ دستش ز پست گفت با صدرِ جهان چون بستدم؟ ای ببسته بر من ابوابِ کرم گفت: لیکن، تا نُمردی ای عَنود از جَنابِ(۶۰) من نَبُردی هیچ جود سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ این بُوَد کز پسِ مُردن، غنیمت‌ها رسد حدیث «مُوتُوا قَبْلَ اَن تَمُوتُوا» «بمیرید پیش از آنکه بمیرید»غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر در نگیرد با خدای، ای حیله‌گر یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد جهد را خوف است از صد گون فَساد وآن عنایت هست موقوفِ مَمات تجربه کردند این رَه را ثِقات(۶۱) بلکه مرگش، بی‌عنایت نیز نیست بی‌عنایت، هان و هان جایی مَایست آن زُمُرُّد باشد این افعیِّ پیر بی زُمُرُّد کی شود افعی ضَریر(۶۲)؟ (۴۴) خواجیم اَجَل: خواجهٔ مهین، سرورِ بزرگوار(۴۵) راتبه: وظیفه، مقرّری، عطیّه (۴۶) خایبه: نومید، ناکام(۴۷) مُقِل: درویش، فقیر(۴۸) یاسه‌: یاسا، قاعده، قانون(۴۹) توفیر: در اینجا به معنی عطیهٔ فراوان است. اما در اصل به معنی افزودن و اندوختن مال و حق کسی را تمام دادن است.(۵۰) تَسو: پول خُرد، پشیز(۵۱) رُگُو: جامهٔ کهنه و فرسوده (۵۲) ناکِس: سر فرود افکنده(۵۳) لُباد: جامهٔ پشمی یا نمدی (۵۴) مَکید: حیله و نیرنگ(۵۵) حُرقه‌: سوزش، گرمی و حرارت(۵۶) صِلّه‌جو: عطاخواه كسى كه چشم به عطا و انعام دیگران دارد.(۵۷) مَعبر: عبور، گذر، محلّ عبور(۵۸) صِله: عطا و بخشش(۵۹) دَه‌ دله: دو دل، دم دمی مزاج، غیر قابل اعتماد(۶۰) جَناب: آستانه، درگاه(۶۱) ثِقات: كسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند(۶۲) ضَریر: کور------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۷گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی، نباشد هیچ غمچون عنایاتت بُوَد با ما مقیمکِی بُوَد بیمی از آن دزد لئیم(۶۳)(۶۳) لئیم: پست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۷۹بی‌‌عنایاتِ حق و خاصانِ حق گر مَلَک باشد، سیاهستش ورق‌‌مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر لیک، کم خایش، که دارد صد خطر مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۸آن‌چنانکه حق ز گوشت و استخوان از شهان بابِ صغیری ساخت هان اهلِ دنیا سجدهٔ ایشان کنند چونک سجدهٔ کبریا را دشمن‌اند ساخت سِرگین دانکی، مِحرابشان نامِ آن محراب، میر و پهلوان مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۶۴)ز آنکه جَبّاران(۶۵) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز(۶۴) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۶۵) جَبّار: ستمگر، ظالم------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۶)(۶۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۷)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۶۷) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۸)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۶۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۹) که بگویید از طریقِ انبساط (۶۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۷۰) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۷۰) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲مُفتیِّ عقلِ کلّ به فَتویٰ دهد جوابکاین دم قیامت‌ است، روا کو و ناروا؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸صد هزاران فصل داند از علومجانِ خود را می‌نداند آن ظَلوم(۷۱)داند او خاصیّتِ هر جوهریدر بیانِ جوهرِ خود چون خَریکه همی‌دانم یَجُوز و لایَجُوزخود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۷۲)این روا، و آن ناروا دانی، و لیک تو روا یا ناروایی بین تو نیک قیمتِ هر کاله(۷۳) می‌دانی که چیست قیمتِ خود را ندانی، احمقی‌ست سعدها و نحس‌ها دانسته‌یی ننگری تو سَعدی یا ناشُسته‌یی(۷۴)جانِ جمله علم‌ها این است، این که بدانی من کی‌ام در یَوْمِ دین آن اصولِ دین بدانستی تو، لیک بنگر اندر اصلِ خود، گر هست نیک از اُصولَیْنَت، اصولِ خویش بِهْ که بدانی اصلِ خود، ای مردِ مِه(۷۵)(۷۱) ظَلوم: بسیار ستمگر(۷۲) عَجُوز: پیرزن(۷۳) کاله: کالا(۷۴) ناشُسته‌: ناپاک(۷۵) مردِ مِه: مردِ بزرگ، بزرگ‌مرد------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲چون پیشِ آدم از دل و جان و بدن کُنییک سجده‌ای به امرِ حق از صدقِ بی‌ریاهر سو که تو بگردی از قبله بعد از آنکعبه بگردد آن سو بهرِ دلِ تو رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳سویِ حق گر راستانه خَم شویوارَهی از اختران، مَحْرَم شویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲هر روز بامداد، سلامٌ عَلَیْکُماآنجا که شه نشیند و آن وقتِ مرتضامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۷۶)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۷۷) ماسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوشسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۷۸)قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»(۷۶) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۷۷) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۷۸) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲دل ایستاده پیشش، بسته دو دستِ خویشتا دستِ شاه بخشد پایان، زر و عطامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲جان مستِ کاس و تا اَبَدالدَّهر گه گهیبر خوانِ جسم کاسه نهد دل، نصیبِ مامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱خوش‌خبران غلامِ تو، رطلِ(۷۹) گران سلامِ توچون شنوند نامِ تو، یاوه کنند پا و سَر(۷۹) رطل: سطل------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵تو مرا مِی بِده و مست بخوابان و بِهِل(۸۰)چون رسد نوبتِ خدمت، نشوم هیچ خجِل(۸۰) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹اوّل بگیر آن جامِ مِهْ(۸۱)، بر کفّهٔ(۸۲) آن پیر نِهْچون مست گردد پیرِ دِه، رُو سویِ مستان، ساقیا(۸۱) مِه: بزرگ(۸۲) کفّه: كفِ دست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲تا ز آن نصیب، بخشد دستِ مسیحِ عشقمر مُرده را سعادت و بیمار را دوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووانگهان خور خمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۸۳) ای پسر(۸۳) فِرو مآ:‌ مَایست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲برگِ تمام یابد از او باغِ عشرتیهم با نوا شود ز طرب، چَنگُلِ دوتامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸برگِ بی‌‏برگی، تو را چون برگ شدجانِ باقی یافتیّ و، مرگ شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲سویِ مُدَرِّسِ خِرَد آیند در سؤالکاین فتنهٔ عظیم در اسلام شد چرا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴چرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار(۸۴)؟(۸۴) طرّار: دزد------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲مُفتیِّ عقلِ کلّ به فَتویٰ دهد جوابکاین دم قیامت‌ است، روا کو و ناروا؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۰نامِ من در نامۀ پاکان نوشتدوزخی بودم ببخشیدم بهشتآه کردم، چون رَسَن(۸۵) شد آهِ منگشت آویزان رَسَن در چاهِ منآن رَسَن بگرفتم و بیرون شدمشاد و زَفْت(۸۶) و فَربِه و گُلگُون شدم(۸۵) رَسَن: ریسمان، طناب(۸۶) زَفْت: بزرگ، ستبر------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳این باید و آن باید، از شرکِ خفی زایدآزاد بُوَد بنده، زین وسوسه چون سوسنآن باید کو آرَد، او جمله گُهَر باردیارَب که چه‌ها دارد آن ساقیِ شیرین‌فنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲در عیدگاهِ وصل برآمد خطیبِ عشق با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸تویی شاها و دیرینه، مقامِ(۸۷) توست این سینهنمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار(۸۸) آمدشهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتمنمی‌دانی که صبرِ من غلافِ ذوالفقار آمد(۸۷) مقام: محل اقامت(۸۸) نزار: ضعیف، ناتوان-------------------------مجموع لغات:(۱) سلامٌ عَلَیْکُما: سلام بر شما(۲) مُرْتَضا: پسندیده، مورد رضایت(۳) کاس: کأس، جام(۴) اَبَدالدَّهر: همیشه، جاودان(۵) چَنگُل: چنگال(۶) دوتا: خمیده، چَنگُلِ دوتا: در اینجا منظور پژمردگان و مرده‌دلان است.(۷) تَن تَنَن: صوتی است برای سنجش وزن موسیقایی(۸) عیدگاه: جایی که نماز عید در آنجا اقامه می‌شود.(۹) ثنا: مدح و ستایش(۱۰) پردگیان: پرده‌نشینان، پوشیدگان، اولیای مستور(۱۱) سَنا: نور، روشنایی(۱۲) روغْناس: روناس، گیاهی است که ریشهٔ سرخ دارد و از آن برای رنگرزی استفاده می‌کنند. در اینجا منظور مطلق درخت است.(۱۳) ارکان: جمعِ رُکن به معنی ستون و پایه(۱۴) بیذَق: مهرهٔ پیادهٔ شطرنج(۱۵) صَفوَت: خلوص، پاکی(۱۶) صفا: پاکی، روشنی(۱۷) قُلزُم: دریا(۱۸) ضیا: نور(۱۹) مجموع شدن: خاطر جمع شدن، آرامش و جمعیّتِ خاطر پیدا کردن(۲۰) سَرجمع: خلاصه، گزیده، اصل(۲۱) عُلا: بلندی، بزرگی، شکوه(۲۲) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۲۳) استماع: شنیدن، گوش دادن(۲۴) ضَیف: مهمان(۲۵) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۲۶) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه(۲۷) سهم: هیبت، ترس(۲۸) زَفت: بزرگ(۲۹) دَد: حیوان درّنده و وحشی(۳۰) خُنُک: خوشا(۳۱) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی(۳۲) قلب: تقلّبی(۳۳) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۳۴) بندی: اسیر، به بند درآمده(۳۵) گیرا: گیرنده، قوی(۳۶) پویا: راه‌رونده، پوینده(۳۷) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی(۳۸) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن(۳۹) وُشات‌‌: جمع واشی به معنی سخن‌چین، دروغگو؛ منکران، رغمِ وُشات‌‌ یعنی برخلاف میل مخالفان(۴۰) دَق: کوفتن، طعنه زدن، نکوهش کردن(۴۱) مرجوم: رانده شده، سنگسار شده، مطرود(۴۲) رَجیم: رانده شده، مطرود، ملعون(۴۳) بِطْرَقَد: بترکد(۴۴) خواجیم اَجَل: خواجهٔ مهین، سرورِ بزرگوار(۴۵) راتبه: وظیفه، مقرّری، عطیّه (۴۶) خایبه: نومید، ناکام(۴۷) مُقِل: درویش، فقیر(۴۸) یاسه‌: یاسا، قاعده، قانون(۴۹) توفیر: در اینجا به معنی عطیهٔ فراوان است. اما در اصل به معنی افزودن و اندوختن مال و حق کسی را تمام دادن است.(۵۰) تَسو: پول خُرد، پشیز(۵۱) رُگُو: جامهٔ کهنه و فرسوده (۵۲) ناکِس: سر فرود افکنده(۵۳) لُباد: جامهٔ پشمی یا نمدی (۵۴) مَکید: حیله و نیرنگ(۵۵) حُرقه‌: سوزش، گرمی و حرارت(۵۶) صِلّه‌جو: عطاخواه كسى كه چشم به عطا و انعام دیگران دارد.(۵۷) مَعبر: عبور، گذر، محلّ عبور(۵۸) صِله: عطا و بخشش(۵۹) دَه‌ دله: دو دل، دم دمی مزاج، غیر قابل اعتماد(۶۰) جَناب: آستانه، درگاه(۶۱) ثِقات: كسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند(۶۲) ضَریر: کور(۶۳) لئیم: پست(۶۴) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۶۵) جَبّار: ستمگر، ظالم(۶۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۶۷) حَدید: آهن(۶۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۶۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۷۰) نَفَخْتُ: دمیدم(۷۱) ظَلوم: بسیار ستمگر(۷۲) عَجُوز: پیرزن(۷۳) کاله: کالا(۷۴) ناشُسته‌: ناپاک(۷۵) مردِ مِه: مردِ بزرگ، بزرگ‌مرد(۷۶) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۷۷) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۷۸) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.(۷۹) رطل: سطل(۸۰) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۸۱) مِه: بزرگ(۸۲) کفّه: كفِ دست(۸۳) فِرو مآ:‌ مَایست(۸۴) طرّار: دزد(۸۵) رَسَن: ریسمان، طناب(۸۶) زَفْت: بزرگ، ستبر(۸۷) مقام: محل اقامت(۸۸) نزار: ضعیف، ناتوان

    Ganje Hozour audio Program #985

    Play Episode Listen Later Nov 8, 2023


    برنامه شماره ۹۸۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۷ نوامبر ۲۰۲۳ - ۱۷ آبان ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۵ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۵ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار(۱)؟چرا ز خواب و ز طرّار می‌نیازاری؟چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار؟تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توستکه نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قراریکی همیشه همی‌گفت راز با خانهمشو خراب به ناگه، مرا بکن اِخبار(۲)شبی به ناگه خانه بر او فرود آمدچه گفت؟ گفت: کجا شد وصیّتِ بسیار؟نگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادن؟که چاره سازم من با عیالِ خود به فرارخبر نکردی ای خانه، کو حقِ صحبت؟فروفتادی و کشتی مرا به زاری زارجواب گفت مر او را فَصیح(۳) آن خانهکه چند چند خبر کردمت به لیل و نَهار(۴)بدان طرف که دهان را گشادمی به شکافکه قوّتم برسیده‌ست، وقت شد، هُش دارهمی‌زدی به دهانم ز حرص مشتی گِلشکاف‌ها همه بستی سراسرِ دیوارز هر کجا که گشادم دهان، فروبستینَهِشتی‌ام(۵) که بگویم، چه گویم؟ ای معماربدان که خانه تنِ توست و رنج‌ها چو شکافشکافِ رنج به دارو گرفتی ای بیمارمثالِ کاه و گل است آن مُزَوَّره(۶) و معجونهلا تو کاه‌گل اندر شکاف می‌افشاردهان گشاید تن تا بگویدت: رفتمطبیب آید و بندد بر او رهِ گفتارخمارِ دردِ سرت از شرابِ مرگ شناسمده شرابِ بنفشه، بهل شرابِ اناروگر دهی تو به عادت دهش که روپوش استچه روی پوشی زان کاوست عالِمُ الاَسرار؟بخور شرابِ اِنابَت(۷)، بساز قرصِ وَرَع(۸)ز توبه ساز تو معجون، غذا ز استغفاربگیر نبض دل و دینِ خود، ببین چونینگاه کن تو به قارورهٔ(۹) عمل یک باربه حق گریز که آبِ حیات او داردتو زینهار(۱۰) از او خواه هر نَفَس، زنهار(۱۱)اگر کسی‌ات بگوید که: خواست فایده نیستبگو که: خواست از او خاست، چون بُوَد بی‌کار؟مرید چیست؟ به تازی(۱۲) مرید خواهندهمرید از آنِ مرادست و صید از آنِ شکاراگر نخواست مرا پس چرام خواهان کرد؟که زرد کرد رخم را فراقِ آن رخساروگر نه غمزهٔ او زد به تیغِ عشق مراچراست این دلِ من خون و چشمِ من خونبار؟خزان مریدِ بهارست زرد و آه کناننه عاقبت به سرِ او رسید شیخِ بهار؟چو زنده گشت مریدِ بهار و مرده نماندمریدِ حق ز چه مانَد میانِ ره مردار؟به سویِ باغ بیا و جزایِ فعل ببینشکوفه لایقِ هر تخمِ پاک در اظهار چو واعظانِ خُضَرکِسوهٔ(۱۳) بهار، ای جانزبانِ حال گشا و خموش باش ای یار(۱) طرّار: دزد(۲) اِخبار: خبر دادن، آگاه کردن(۳) فَصیح: ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد.(۴) لیل و نَهار: شب و روز(۵) هِشتَن: گذاشتن، رها کردن(۶) مُزَوَّره: غذایی که برای بیمار سازند که در واقع برای فریب بیمار است.(۷) اِنابَت: توبه(۸) وَرَع: پرهیزکاری، پارسایی (۹) قاروره: نمونهٔ ادرار(۱۰) زینهار: پناه خواستن(۱۱) زنهار: آگاه باش (۱۲) تازی: عربی(۱۳) خُضَرکِسوه: سبزپوش، سبز لباس------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار؟چرا ز خواب و ز طرّار می‌نیازاری؟چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار؟تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توستکه نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsو آن کس که کس بُوَد او، ناخورده و چشیدهگَه می‌گزد زبان را، گَه می‌زند دهان رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1324چون به قعرِ خویِ خود اندر رسی پس بدانی کز تو بود آن ناکسی‌‌مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #257صد هزار ابلیسِ لاحَوْل آر بین آدما، ابلیس را در مار بین‏ دَم دهد(۱۴) گوید تو را: ای جان و دوست تا چو قصّابی کَشَد از دوست، پوست دَم دهد، تا پوستت بیرون کَشَد وایِ او کز دشمنان، اَفیون چَشَدسَر نهد بر پایِ تو، قصّابْ‏وار دَم دهد تا خونْت ریزد زارِ زار همچو شیری، صَیدِ خود را خویش کُن ترکِ عِشوهٔ اجنبیّ و، خویش کُن‏ همچو خادم دان مُراعاتِ خَسانبی‏‌کسی بهتر، ز عِشوهٔ‏ ناکَسان‏در زمین مردمان، خانه مکُن کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن‏ کیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ تو کز برایِ اوست غمناکیِّ تو تا تو تن را چرب و شیرین می‏دهی جوهرِ خود را نبینی فَرْبِهی‏ (۱۴) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #637این سزایِ آن که شد یارِ خَسانیا کسی کرد از برایِ ناکسانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1633تا بجویند اصلِ آن را این خَسان خود برین قانع شدند این ناکَسان سعدی، گلستان، باب اول، در سیرت پادشاهانSa'adi Poem, Golestan, Chapter 1, The Manners of Kingsبنی‌آدم اعضای یکدیگرندکه در آفرینش ز یک گوهرندچو عضوی به درد آوَرَد روزگاردگر عضوها را نمانَد قرارتو کز مِحنَتِ(۱۵) دیگران بی‌غمینشاید که نامت نهند آدمی(۱۵) مِحنَت: رنج------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۶)(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۷)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۷) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۸)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۱۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۹)که بگویید از طریقِ انبساط (۱۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۰) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۲۰) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی ‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۱) و سَنی(۲۲)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۲۱) حَبر: دانشمند، دانا(۲۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ(۲۳) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۴)دست وادار از سِبالِ(۲۵) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۲۳) گَو: گودال(۲۴) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۲۵) سِبال: سبیل------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #409هر که بیدار است، او در خواب‌تر هست بیداریش، از خوابش بَتَر چون به حق بیدار نَبْوَد جانِ ما هست بیداری، چو در بندانِ(۲۶) ما جان، همه روز از لگدکوبِ(۲۷) خیال وز زیان و سود، وز خوفِ زوال نی صفا می‌‌مانَدَش، نی لطف و فَر نی به سویِ آسمان، راهِ سفر خفته آن باشد که او از هر خیال دارد اومید و کند با او مَقال(۲۸)‌‌دیو را چون حُور بیند او به خواب پس ز شهوت ریزد او با دیو، آب‌‌ چونکه تخمِ نسلِ او در شوره ریخت او به خویش آمد، خیال از وی گریخت‌‌ ضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید آه از آن نقشِ پدیدِ ناپدید مرغ، بر بالا پَران و سایه‌‌اش می‌‌دود بر خاک، پَرّان مرغ‌وَش‌‌ ابلهی، صیّادِ آن سایه شود می‌‌دود چندانکه بی‌‌مایه شود بی‌‌خبر کآن عکسِ آن، مرغِ هواست بی‌‌خبر که اصلِ آن سایه کجاست‌‌تیر اندازد به سویِ سایه او تَرْکَشَش(۲۹) خالی شود از جستجو تَرکَشِ عمرش تهی شد، عُمر رفت از دویدن در شکارِ سایه، تَفْت‌‌(۳۰)سایهٔ یزدان چو باشد دایه‌‌اش(۳۱) وارهانَد از خیال و سایه‌‌اش‌‌سایهٔ‌‌ یزدان(۳۲) بود بندهٔ خدا مردهٔ این عالم و زندهٔ خدا دامنِ او گیر زودتر بی‌‌گُمان تا رهی در دامنِ آخِرزمان‌‌(۲۶) در بندان: عملِ بستنِ در، در محاصره ماندن، مجازاً بسته شدن راهِ وصول به حق(۲۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت(۲۸) مَقال‌‌: گفتار و گفتگو(۲۹) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر می‌نهادند و با خود حمل می‌کردند.(۳۰) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان(۳۱) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد.(۳۲) سایهٔ‌‌ یزدان: کنایه از ولیِّ خداست.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shamsبندهٔ آنم که مرا، بی‌گنه آزرده کندچون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsکاروان رفت و تو غافل خفته‌ایدر زیانی، در زیانی، در زیانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911مصطفی فرمود: گر گویم به راستشرحِ آن دشمن که در جانِ شماستزَهره‌های پُردلان(۳۳) هم بَردَرَدنه رَوَد ره، نه غمِ کاری خَورَد(۳۳) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نَفْس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سِرِّ خویشمانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063گرنه نَفْس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟زان عَوانِ(۳۴) مُقتَضی(۳۵) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت استزان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راهدر خبر بشنو تو این پندِ نکوبَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آنعمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».حدیث«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»طُمطراقِ(۳۶) این عدو مشنو، گریزکو چو ابلیس است در لَجّ و ستیزبر تو او، از بهرِ دنیا و نبرد آن عذابِ سَرمَدی(۳۷) را سهل کرد چه عجب گر مرگ را آسان کند او ز سِحرِ خویش، صد چندان کند(۳۴) عَوان: مأمور(۳۵) مُقتَضی: خواهش‌گر(۳۶) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۳۷) سَرمَدی: همیشگی، جاودانه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063تا به دیوارِ بلا نآید سَرشنشنود پندِ دل آن گوشِ کرشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521این جفایِ خلق با تو در جهانگر بدانی، گنجِ زر آمد نهانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042قُلْ(۳۸) اَعُوذَت(۳۹) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۴۰)، افغان وَز عُقَد(۴۱)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۴۲) اَلْمُستغاث(۴۳) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.(۳۸) قُلْ: بگو(۳۹) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283چون ز عطرِ وَحی کژ گشتند و گُمبُد فَغانْشان که تَطَیَّرْنَا بِکُمْاز آن رو كه حق‌ستيزان از بوی دلاویز وحی و رایحه جان‌بخش الهی گمراه و منحرف شدند، فریاد برداشتند که: ما به شما فال بد می‌زنیم.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸Quran, Yaseen(#36), Line #18«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»رنج و بیماری‌ست ما را این مقالنیست نیکو وَعْظتان ما را به فالگر بیآغازید نُصْحی(۴۴) آشکارما کنیم آن دَم شما را سنگسارما به لَغْو(۴۵) و لَهْو(۴۶)، فربه گشته‌ایمدر نصیحت خویش را نَسْرِشته‌ایمهست قُوتِ ما دروغ و لاف و لاغ(۴۷)شورشِ معده‌ست ما را زین بَلاغ(۴۸)رنج را صدتُو و افزون می‌کنیدعقل را دارو به اَفْیُون(۴۹) می‌کنید(۴۴) نُصْح: پند دادن، پند و اندرز(۴۵) لَغْو: باطل، بی فایده(۴۶) لَهو: بازی ‌کردن، سرگرمی(۴۷) لاغ: بازی، شوخی، مسخرگی(۴۸) بَلاغ: پیام‌رسانی(۴۹) اَفیون: تریاک------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsز هر کجا که گشادم دهان، فروبستینَهِشتی‌ام که بگویم، چه گویم؟ ای معمارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shamsتو همچو وادیِ(۵۰) خشکی و ما چو بارانیتو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری(۵۰) وادی: بیابان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۵۱)منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۵۲)منصبِ تعلیم نو‌عِ شهو‌ت استهر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است(۵۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۵۲) استماع: شنیدن، گوش دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1252باغبان را خار چون در پای، رفت دزد، فرصت یافت کالا بُرد تَفْت‌‌چون ز حیرت رَست، باز آمد به راه دید بُرده دزد، رخت از کارگاه‌‌رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا(۵۳) گفت و آه یعنی آمد ظُلْمت و گُم گشت راه‌‌(۵۳) رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا: پروردگارا، همانا ما به خودمان ظلم کردیم.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز خواب و ز طرّار می‌نیازاری؟چرا از او که خبر می‌کند کنی آزار؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033دیده‌یی کاندر نُعاسی(۵۴) شد پدیدکِی توانَد جز خیال و نیست دید؟(۵۴) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلقخوابِ نسیان(۵۵) کی بُوَد با بیمِ حَلق؟لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواهکه بُوَد نسیان به وجهی هم گناه زآنکه استکمالِ تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»(۵۵) نسیان: فراموشی-------------------------مجموع لغات:(۱) طرّار: دزد(۲) اِخبار: خبر دادن، آگاه کردن(۳) فَصیح: ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد.(۴) لیل و نَهار: شب و روز(۵) هِشتَن: گذاشتن، رها کردن(۶) مُزَوَّره: غذایی که برای بیمار سازند که در واقع برای فریب بیمار است.(۷) اِنابَت: توبه(۸) وَرَع: پرهیزکاری، پارسایی (۹) قاروره: نمونهٔ ادرار(۱۰) زینهار: پناه خواستن(۱۱) زنهار: آگاه باش (۱۲) تازی: عربی(۱۳) خُضَرکِسوه: سبزپوش، سبز لباس(۱۴) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا یعنی فریب دادن(۱۵) مِحنَت: رنج(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۷) حَدید: آهن(۱۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۱۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۲۰) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۱) حَبر: دانشمند، دانا(۲۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۳) گَو: گودال(۲۴) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۲۵) سِبال: سبیل(۲۶) در بندان: عملِ بستنِ در، در محاصره ماندن، مجازاً بسته شدن راهِ وصول به حق(۲۷) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و‌ آفت(۲۸) مَقال‌‌: گفتار و گفتگو(۲۹) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر می‌نهادند و با خود حمل می‌کردند.(۳۰) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان(۳۱) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد.(۳۲) سایهٔ‌‌ یزدان: کنایه از ولیِّ خداست.(۳۳) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت(۳۴) عَوان: مأمور(۳۵) مُقتَضی: خواهش‌گر(۳۶) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۳۷) سَرمَدی: همیشگی، جاودانه(۳۸) قُلْ: بگو(۳۹) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند(۴۴) نُصْح: پند دادن، پند و اندرز(۴۵) لَغْو: باطل، بی فایده(۴۶) لَهو: بازی ‌کردن، سرگرمی(۴۷) لاغ: بازی، شوخی، مسخرگی(۴۸) بَلاغ: پیام‌رسانی(۴۹) اَفیون: تریاک(۵۰) وادی: بیابان(۵۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۵۲) استماع: شنیدن، گوش دادن(۵۳) رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا: پروردگارا، همانا ما به خودمان ظلم کردیم.(۵۴) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب(۵۵) نسیان: فراموشی

    Ganje Hozour audio Program #984

    Play Episode Listen Later Oct 25, 2023


    برنامه شماره ۹۸۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۲۴ اکتبر ۲۰۲۳ - ۳ آبان ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۴ بر روی این لینک کلیک کنید برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید. PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsنامِ شتر به تُرکی چه بْوَد؟ بگو: «دَوا»(۱)نامِ بچه‌ش چه باشد؟ او خود پی‌اش دوا(۲)ما زادهٔ قضا و، قضا مادرِ همه‌ستچون کودکان دوان شده‌ایم از پیِ قضاما شیر از او خوریم و همه در پی‌اش پَریمگر شرق و غرب تازد، ور جانبِ سما(۳)طبلِ سفر زده‌ست، قدم در سفر نهیمدر حفظ و در حمایت و در عصمتِ(۴) خدادر شهر و در بیابان، همراهِ آن مَهیمای جان غلام و بندهٔ آن ماهِ خوش‌لقاآنجاست شهر کآن شَهِ ارواح می‌کَشَدآنجاست خان و مان که بگوید خدا: «بیا»کوته شود بیابان، چون قبله او بُوَدپیش و سپس چمن بُوَد و سروِ دلرباکوهی که در ره آید، هم پُشت خَم دهدکِای قاصدانِ معدنِ اجلال(۵)، مرحباهمچون حریر، نرم شود سنگلاخِ راهچون او بُوَد قلاوزِ(۶) آن راه و پیشواما سایه‌وار در پیِ آن مه، دوان شدیمای دوستانِ همدل و همراه، اَلصَّلادل را رفیقِ ما کند آن‌کس که عذر هستزیرا که دل سبک بُوَد و چُست(۷) و تیزپا(۸)دل مصر می‌رود که به کشتیش وهم نیستدل مکّه می‌رود که نجوید مِهاره(۹) رااز لنگیِ تن است و ز چالاکیِ دل استکز تن نَجُست حقّ و ز دل جُست آن وفاامّا کجاست آن تنِ همرنگِ جان شده؟آب و گِلی شده‌ست بر ارواح، پادشاارواح خیره مانده که این شوره خاک بیناز حدِّ ما گذشت و مَلِک گشت و مُقتَداچه جای مقتدا؟ که بدان‌جا که او رسیدگر پا نهیم پیش، بسوزیم در شَقا(۱۰)این در گمان نبود، در او طعن می‌زدیمدر هیچ آدمی مَنِگر خوار، ای کیا(۱۱)ما همچو آب در گُل و ریحان، روان شویمتا خاک‌هایِ تشنه ز ما بردهد گیابی دست و پاست خاک، جگرگرم(۱۲) بهرِ آبزین رو دوان دوان رَوَد آن آب جوی‌هاپستانِ آب می‌خَلَد، ایرا(۱۳) که دایه اوستطفلِ نبات را طَلَبد دایه جا به‌ جاما را ز شهرِ روح، چنین جذبه‌ها کشیددر صد هزار منزل، تا عالمِ فناباز از جهانِ روح، رسولان همی‌رسندپنهان و آشکارا، بازآ به اَقرِبا(۱۴)یارانِ نو گرفتی و ما را گذاشتیما بی‌تو ناخوشیم، اگر تو خوشی ز ماای خواجه این ملالتِ تو ز آهِ اَقرِباستبا هر که جُفت گردی، آنَت کند جداخاموش کن که همّتِ ایشان پیِ تو استتأثیرِ همّت‌ است تَصاریفِ ابتلا(۱۵)(۱) دَوا: دَوَه واژه‌ای ترکی به معنی شتر(۲) دَوا: دوان، دونده(۳) سما: سماء، آسمان(۴) عصمت: نگهداری و حفاظت(۵) اجلال:‌ جلال و شکوه زندگی(۶) قلاوز: قلاووز، راهنما، پیشاهنگ(۷) چُست: چالاک(۸) تیزپا: تندرو، بادپا(۹) مِهاره: جمعِ مُهر به معنی کُرّهٔ اسب، در اینجا هر مرکوب اهلی و رام شده.(۱۰) شَقا: بدبختی(۱۱) کیا: بزرگ(۱۲) جگرگرم: مجازاً تشنه(۱۳) ایرا: زیرا(۱۴) اَقرِبا: اَقرِباء، جمعِ قریب، نزدیکان، خویشان(۱۵) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsنامِ شتر به تُرکی چه بْوَد؟ بگو: «دَوا»نامِ بچه‌ش چه باشد؟ او خود پی‌اش دواما زادهٔ قضا و، قضا مادرِ همه‌ستچون کودکان دوان شده‌ایم از پیِ قضاما شیر از او خوریم و همه در پی‌اش پَریمگر شرق و غرب تازد، ور جانبِ سمامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۶) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۱۶) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیشِ چوگان‌هایِ حُکمِ کُن‌فَكانمی‌دویم اندر مکان و لامکانقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲Quran, Yaseen(#36), Line #82«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804تو به هر صورت که آیی بیستی(۱۷) که، منم این، واللَّـه آن تو نیستییک زمان تنها بمانی تو ز خَلقدر غم و اندیشه مانی تا به حَلقاین تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۱۸)که خوش و زیبا و سرمستِ خودی(۱۷) بیستی: باِیستی(۱۸) اَوْحَد: یگانه، یکتا------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3460خویش را صافی کن از اوصافِ خود تا ببینی ذاتِ پاک صافِ خود مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۹)(۱۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۰)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۲۰) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۱)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۲) که بگویید از طریقِ انبساط (۲۲) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsطبلِ سفر زده‌ست، قدم در سفر نهیمدر حفظ و در حمایت و در عصمتِ خدادر شهر و در بیابان، همراهِ آن مَهیمای جان غلام و بندهٔ آن ماهِ خوش‌لقاآنجاست شهر کآن شَهِ ارواح می‌کَشَدآنجاست خان و مان که بگوید خدا: «بیا»پرسیدنِ معشوقی از عاشقِ غریبِ خود که از شهرها کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوه‌‌تر و محتشم‌تر و پُر نعمت‌تر و دل‌گشاتر؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3808گفت معشوقی به عاشق کِای فَتیٰ تو به غُربت دیده‌یی بس شهرها پس کدامین شهر زآنها خوشتر است؟ گفت: آن شهری که در وَی دلبر استهر کجا باشد شَهِ ما را بِساط هست صحرا، گر بُوَد سَمُّ الْخِیاط(۲۴) هر کجا که یوسفی باشد چو ماه جنّت است، ارچه که باشد قعرِ چاه(۲۴) سَمُّ الخِیاط: سوراخ سوزن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsکوته شود بیابان، چون قبله او بُوَدپیش و سپس چمن بُوَد و سروِ دلرباکوهی که در ره آید، هم پُشت خَم دهدکِای قاصدانِ معدنِ اجلال، مرحباهمچون حریر، نرم شود سنگلاخِ راهچون او بُوَد قلاوزِ آن راه و پیشوامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2626قبله را چون کرد دستِ حق عِیان پس، تحرّی(۲۵) بعد ازین مردود دان هین بگردان از تحرّی رُو و سر که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر(۲۶) یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۲۷) شوی سُخرهٔ(۲۸) هر قبلهٔ باطل شوی (۲۵) تَحَرّی: جستجو(۲۶) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۲۷) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۲۸) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی‌مزد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۲۹) تیه(۳۰) مانده‌یی بر جای، چل سال ای سفیه(۳۱) می‌روی هر روز تا شب هَروَله(۳۲) خویش می‌بینی در اوّل مرحله نگذری زین بُعد، سیصد ساله تو تا که داری عشقِ آن گوساله تو (۲۹) حَرّ: گرما، حرارت(۳۰) تیه: بیابان شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۳۱) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۳۲) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2051چشم دزدیدی ز نورِ ذُالْجَلال اینْت(۳۳) جهلِ وافر و، عینِ ضَلال ‏شُه(۳۴) بر آن عقل و، گُزینش که تو راست چون تو کانِ جهل را کُشتن سزاست‏ گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟ کاحمقان را این همه رغبت شگُفت‏(۳۳) اینْت: این تو را(۳۴) شُه: کلمه‌ای است برای اظهار نفرت و کراهت.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2554مؤمنان در حشر گویند: ای مَلَک نَی که دوزخ بود راهِ مُشْتَرَک؟‏ مؤمن و کافر بر او یابد گذار ما ندیدیم اندرین رَه، دود و نار(۳۵) نَک بهشت و بارگاهِ ایمنی پس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی(۳۶)؟‏پس مَلَک گوید که آن رَوْضۀ‏(۳۷) خُضَر(۳۸) که فلان جا دیده‏‌اید اندر گُذَر دوزخ آن بود و، سیاستگاهِ سخت بر شما شد باغ و بُستان و درخت‏(۳۵) نار: آتش(۳۶) دَنی:‌ پست، ناکس، حقیر(۳۷) رَوضه: باغ، بهشت(۳۸) خُضَر: سبز------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360گر همی‌ خواهی سلامت از ضررچشم ز اوّل بند و پایان را نگرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2173کز همه نومید گشتم ای خدا اول و آخِر توییّ و منتهامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsما سایه‌وار در پیِ آن مه، دوان شدیمای دوستانِ همدل و همراه، اَلصَّلادل را رفیقِ ما کند آن‌کس که عذر هستزیرا که دل سبک بُوَد و چُست و تیزپادل مصر می‌رود که به کشتیش وهم نیستدل مکّه می‌رود که نجوید مِهاره رااز لنگیِ تن است و ز چالاکیِ دل استکز تن نَجُست حقّ و ز دل جُست آن وفامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #188تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد نَفْسِ واحد، روحِ انسانی بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #411جانِ حیوانی ندارد اتّحادتو مَجو این اتّحاد از روحِ بادمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4120کار و باری که ندارد پا و سرترک کن، هی پیر خَر، ای پیرْ خَرغیرِ پیر، استاد و سرلشکر مبادپیرِ گردون(۳۹) نی، ولی پیرِ رَشاد(۴۰)در زمان، چون پیر را شُد زیردست روشنایی دید آن ظلمت‌ْپَرَست شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز سود نَبْوَد در ضَلالت(۴۱) تُرک‌تاز من نجویم زین سپس راهِ اثیر(۴۲) پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر پیر، باشد نردبانِ آسمان تیر، پَرّان از که گردد؟ از کمان نه ز ابراهیم، نمروِد گران(۴۳) کرد با کرکس سفر بر آسمان؟ از هوا، شد سویِ بالا او بسی لیک بر گردون نَپَرَّد کرکسی گفتش ابراهیم: ای مردِ سفر کرکست من باشم، اینت خوب‌تر چون ز من سازی به بالا نردبان بی‌پریدن بَر رَوی بر آسمان آنچنانکه می‌رود تا غرب و شرق بی ز زاد و راحِله(۴۴)، دل همچو برق (۳۹) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ‌ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی(۴۰) رَشاد: هدایت(۴۱) ضَلالت: گمراهی(۴۲) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.(۴۳) گران: سنگین، غلیظ، قوی، در اینجا مراد گران‌جان (فرومایه) است.(۴۴) راحِله: مرکوب، بار و بنهٔ مسافر------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsامّا کجاست آن تنِ همرنگِ جان شده؟آب و گِلی شده‌ست بر ارواح، پادشامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست یارِ بَد خَرُّوبِ(۴۵) هر جا مسجدست(۴۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #385چون چنین وسواس دیدی، زود زودبا خدا گَرد و، درآ اندر سجودسَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روانکِای خدا تو وارَهانَم زین گمانآن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsما همچو آب در گُل و ریحان، روان شویمتا خاک‌هایِ تشنه ز ما بردهد گیابی دست و پاست خاک، جگرگرم بهرِ آبزین رو دوان دوان رَوَد آن آب جوی‌هاپستانِ آب می‌خَلَد، ایرا که دایه اوستطفلِ نبات را طَلَبد دایه جا به‌ جامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1741تشنگان گر آب جویند از جهان آب جوید هم به عالَم تشنگان‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsباز از جهانِ روح، رسولان همی‌رسندپنهان و آشکارا، بازآ به اَقرِبایارانِ نو گرفتی و ما را گذاشتیما بی‌تو ناخوشیم، اگر تو خوشی ز ماای خواجه این ملالتِ تو ز آهِ اَقرِباستبا هر که جُفت گردی، آنَت کند جدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shamsنگفتمت مرو آنجا که آشنات منمدر این سرابِ فنا چشمهٔ حیات منموگر به خشم روی صد هزار سال ز منبه عاقبت به من آیی که منتهات منمنگفتمت که به نقشِ جهان مشو راضیکه نقش‌بندِ سراپردهٔ رضات منممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsنامِ شتر به تُرکی چه بْوَد؟ بگو: «دَوا»نامِ بچه‌ش چه باشد؟ او خود پی‌اش دوامولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146از همه اوهام و تصویرات، دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۴۶)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A'raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانتبه کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A'raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»(۴۶) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsما زادهٔ قضا و، قضا مادرِ همه‌ستچون کودکان دوان شده‌ایم از پیِ قضامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172شاد باش و فارِغ(۴۷) و ایمن(۴۸) که منآن کنم با تو که باران، با چمنمن غمِ تو می‌خورم تو غم مَخَوربر تو من مشفق‌ترم از صد پدرهان و هان این راز را با کس مگوگرچه از تو، شَه کند بس جستجو(۴۷) فارِغ: راحت و آسوده(۴۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #337پس دو چشمِ روشن ای صاحب‌نظرمر تو را صد مادرست و صد پدرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیشِ چوگانهایِ حُکمِ کُن‌فَكانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921گفت موسی را به وحیِ دل خدا کای گُزیده دوست می‌دارم تو راگفت چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم(۴۹) موجبِ آن؟ تا من آن افزون کنمگفت: چون طفلی به پیش‌ِ والِده(۵۰)وقت قهرش دست هم در وَی زده(۴۹) ذوالْکَرَم:‌ صاحبِ کرم و بخشش(۵۰) والِده: مادر------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #135طفلِ یک ‌روزه همی‌داند طریقکه بگریم تا رسد دایهٔ شفیق(۵۱)تو نمی‌دانی که دایهٔ دایگانکم‌ دهد بی‌گریه شیر او رایگان؟گفت فَلْیَبْکُوا کَثیراً، گوش دارتا بریزد شیرِ فضلِ کردگار برای زنده شدن به من زیاد گریه کنید تا لطیف شوید. پس این سخن را گوش کن تا شیرِ فضل و رحمت خداوند جاری شود.قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۸۲Quran, At-Tawba(#9), Line #82«فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ.»«به سزاى اعمالى كه انجام داده‌اند بايد كه اندك بخندند و فراوان بگريند.»گریهٔ ابرست و سوزِ آفتاباُستن(۵۲) دنیا، همین دو رشته تاب(۵۳)(۵۱) شفیق:‌ مهربان(۵۲) اُستُن: ستون(۵۳) تاب: فعل امر از مصدر تابیدن، یعنی به این دو امر توسّل جو.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shamsهزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاستاگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1952دایه و مادر، بهانه‌جو بُوَدتا که کِی آن طفلِ او گریان شودطفلِ حاجاتِ شما را آفریدتا بنالید و شود شیرش پدیدگفت: اُدعُوا(۵۴) الله، بی‌زاری مباشتا بجوشد شیرهای مِهرهاشقرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰Quran, Al-Israa(#17), Line #110«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»«بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید (ذات یکتای او را خوانده‌اید) نیکوترینِ نام‌ها (که این دو نام هم از آن‌هاست) فقط ویژهٔ اوست. و نمازِ خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو (صدا) راهی میانه بجوی.»(۵۴) اُدْعُوا: بخوانید------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182فعل توست این غُصّه‌های دم به دماین بود معنی قَد جَفَّ الْقَلَمحدیث«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»حدیث«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2973اُشتُری گُم کرده‌ای ای مُعْتَمدهر‌کسی زاُشْتُر نشانَت می‌دهدتو‌ نمی‌دانی که آن اُشتر کجاستلیک دانی کاین نشانی‌ها خطاستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #701من نخواهم دایه، مادر خوشتر استموسی‌ام من، دایهٔ من مادر استمن نخواهم لطفِ مَه از واسطهکه هلاکِ قوم شد این رابطهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١۶۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1640طفلِ جان، از شیرِ شیطان باز کُنبعد از آنَش با مَلَک انباز کُنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shamsلب را ز شیرِ شیطان می‌کوش تا بشوییچون شسته شد، توانی پستانِ دل مکیدنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1252باغبان را خار چون در پای، رفت دزد، فرصت یافت کالا بُرد تَفْت‌‌چون ز حیرت رَست، باز آمد به راه دید بُرده دزد، رخت از کارگاه‌‌رَبَّنٰا اِنّٰا ظَلَمْنٰا گفت و آه یعنی آمد ظُلْمت و گُم گشت راه‌‌پس قضا(۵۵) ابری بُوَد خورشیدپوش شیر و اژدرها شود زو، همچو موشمن اگر دامی نبینم گاهِ حکم من نه تنها جاهلم در راهِ حکم‌‌ای خُنُک(۵۶) آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت، او زاری گرفتگر قضا پوشد سیه، هم‌چون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصدِ جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زَنَدبر فرازِ چرخ، خرگاهت زنداز کرم دان این‌ که می‌ترساندتتا به مُلک ایمنی بنشاندت(۵۵) قضا: تقدیر و حُکمِ الهی(۵۶) خُنُک: خوشا(۵۷) خرگاه: خیمه ‌بزرگ------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1634اندر آن کُه بود اشجار(۵۸) و ثِمار(۵۹)بس مُرودِ(۶۰) کوهی آنجا، بی‌شمارگفت آن درویش: یا رب با تو منعهد کردم زین نچینم در زَمَن(۶۱)جز از آن میوه که باد انداختشمن نچینم از درختِ مُنتعش(۶۲)مدتی بر نذرِ خود بودش وفاتا درآمد امتحاناتِ قضازین سبب فرمود: استثنا کنید(۶۳)گر خدا خواهد به پیمان برزنیدهر زمان دل را دگر مَیلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹Quran, Al-Rahman(#55), Line #29«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ستدر بیابانی اسیرِ صرصری‌ست(۶۴)باد، پَر را هر طرف رانَد گِزافگَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلافحدیث«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»در حدیثِ دیگر این دل دان چنانکآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۶۵)هر زمان دل را دگر رایی بُوَدآن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد(۵۸) اَشجار: جمعِ شجر، به‌معنی درختان(۵۹) ثِمار: جمعِ ثمر، به‌معنی میوه‌ها(۶۰) مُرود: مخفّف اِمرود، به‌معنی گلابی(۶۱) زَمَن: زمین(۶۲) مُنتعش: سرزنده، بانشاط، سالم(۶۳) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.(۶۴) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۶۵) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل-------------------------مجموع لغات:(۱) دَوا: دَوَه واژه‌ای ترکی به معنی شتر(۲) دَوا: دوان، دونده(۳) سما: سماء، آسمان(۴) عصمت: نگهداری و حفاظت(۵) اجلال:‌ جلال و شکوه زندگی(۶) قلاوز: قلاووز، راهنما، پیشاهنگ(۷) چُست: چالاک(۸) تیزپا: تندرو، بادپا(۹) مِهاره: جمعِ مُهر به معنی کُرّهٔ اسب، در اینجا هر مرکوب اهلی و رام شده.(۱۰) شَقا: بدبختی(۱۱) کیا: بزرگ(۱۲) جگرگرم: مجازاً تشنه(۱۳) ایرا: زیرا(۱۴) اَقرِبا: اَقرِباء، جمعِ قریب، نزدیکان، خویشان(۱۵) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.(۱۶) نَفَخْتُ: دمیدم(۱۷) بیستی: باِیستی(۱۸) اَوْحَد: یگانه، یکتا(۱۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۲۰) حَدید: آهن(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۲) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۴) سَمُّ الخِیاط: سوراخ سوزن(۲۵) تَحَرّی: جستجو(۲۶) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۲۷) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۲۸) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی‌مزد(۲۹) حَرّ: گرما، حرارت(۳۰) تیه: بیابان شن‌زار و بی‌ آب‌ و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۳۱) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۳۲) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۳۳) اینْت: این تو را(۳۴) شُه: کلمه‌ای است برای اظهار نفرت و کراهت.(۳۵) نار: آتش(۳۶) دَنی:‌ پست، ناکس، حقیر(۳۷) رَوضه: باغ، بهشت(۳۸) خُضَر: سبز(۳۹) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ‌ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی(۴۰) رَشاد: هدایت(۴۱) ضَلالت: گمراهی(۴۲) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.(۴۳) گران: سنگین، غلیظ، قوی، در اینجا مراد گران‌جان (فرومایه) است.(۴۴) راحِله: مرکوب، بار و بنهٔ مسافر(۴۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.(۴۶) دَنی: فرومایه، پست(۴۷) فارِغ: راحت و آسوده(۴۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم(۴۹) ذوالْکَرَم:‌ صاحبِ کرم و بخشش(۵۰) والِده: مادر(۵۱) شفیق:‌ مهربان(۵۲) اُستُن: ستون(۵۳) تاب: فعل امر از مصدر تابیدن، یعنی به این دو امر توسّل جو.(۵۴) اُدْعُوا: بخوانید(۵۵) قضا: تقدیر و حُکمِ الهی(۵۶) خُنُک: خوشا(۵۷) خرگاه: خیمه ‌بزرگ(۵۸) اَشجار: جمعِ شجر، به‌معنی درختان(۵۹) ثِمار: جمعِ ثمر، به‌معنی میوه‌ها(۶۰) مُرود: مخفّف اِمرود، به‌معنی گلابی(۶۱) زَمَن: زمین(۶۲) مُنتعش: سرزنده، بانشاط، سالم(۶۳) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.(۶۴) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۶۵) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

    Ganje Hozour audio Program #983

    Play Episode Listen Later Oct 19, 2023


    برنامه شماره ۹۸۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۷ اکتبر ۲۰۲۳ - ۲۶ مهر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۳ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۳ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید. PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsای میرِ آب بُگشا آن چشمهٔ روان راتا چشمه‌ها گشاید ز اشکوفه، بوستان راآبِ حیاتِ لطفت در ظلمتِ دو چشم استز آن مَردُمک چو دریا کرده‌ست دیدگان راهرگز کسی نرقصد، تا لطفِ تو نبیندکاندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان رااندر شکم چه باشد؟ و اندر عدم چه باشد؟کاندر لَحَد ز نورت، رقص است استخوان رابر پرده‌هایِ دنیا، بسیار رقص کردیمچابک شوید یاران، مر رقصِ آن جهان راجان‌ها چو می‌برقصد، با کُنده‌هایِ قالبخاصه چو بگسلانَد(۱) این کُندهٔ گران راپس ز اوّلِ ولادت، بودیم پای‌کوباندر ظلمتِ رَحِم‌ها از بهرِ شُکرِ جان راپس جمله صوفیانیم، از خانقَه رسیدهرقصان و شُکرگویان، این لوتِ(۲) رایگان رااین لوت را اگر جان، بدْهیم رایگان استخود چیست جانِ صوفی، این گنجِ شایگان(۳) را؟چون خوانِ این جهان را، سرپوش آسمان استاز خوانِ حق چه گویم؟ زَهره بُوَد زبان را؟ما صوفیانِ راهیم، ما طبل‌خوارِ(۴) شاهیمپاینده دار یا رَب، این کاسه را و خوان رادر کاسه‌های شاهان، جز کاسه‌شُستِ(۵) ما نیهر خام درنیابد این کاسه را و نان رااز کاسه‌های نعمت، تا کاسهٔ مُلَوَّث(۶)پیشِ مگس چه فرق است؟ آن ننگِ میزبان راو آن کس که کس بُوَد او، ناخورده و چشیدهگَه می‌گزد زبان را، گَه می‌زند دهان را(۱) بگسلاند: پاره کند(۲) لوت: غذا، طعام(۳) شایگان: شاهانه، عظیم(۴) طبل‌خوار: روزی‌خوار(۵) کاسه‌شُست: باقی ماندهٔ طعام در ظرف، مجازاً غذای ناچیز(۶) مُلَوَّث: آلوده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shamsای میرِ آب بُگشا آن چشمهٔ روان راتا چشمه‌ها گشاید ز اشکوفه، بوستان راآبِ حیاتِ لطفت در ظلمتِ دو چشم استز آن مَردُمک چو دریا کرده‌ست دیدگان راهرگز کسی نرقصد، تا لطفِ تو نبیندکاندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2455اصل و سرچشمۀ‏ خوشی، آن است آن زود تَجْری تَحْتَهَاالْاَنهار خوان‏ قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۱۱Quran, Al-Buruj(#85), Line #11«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ.»«براى كسانى كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند بهشتهايى است كه در آن نهرها جارى است و آن كاميابى بزرگى است.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷)(۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------قصۀ رُستن خَرّوب در گوشۀ مسجدِ اقْصیٰ و غمگین شدنِ سلیمان علیه‌السّلام از آن، چون به سخن آمد با او و خاصیّت و نامِ خود بگفتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373پس سلیمان دید اندر گوشه‌ای نوگیاهی رُسته همچون خوشه‌ایدید بس نادرگیاهی(۸) سبز و تَر می‌رُبود آن سبزیَش نور از بَصَرپس سلامش کرد در حال آن حشیش(۹) او جوابش گفت و بِشْگِفت از خوشیش گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان گفت: خَرّوب(۱۰) است ای شاهِ جهانگفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟ گفت: من رُستَم، مکان ویران شودمن که خَرّوبم، خرابِ منزلم هادمِ بنیادِ این آب و گِلمپس سلیمان آن زمان دانست زود که اَجَل آمد، سفر خواهد نمودگفت: تا من هستم، این مسجد یقین در خَلَل نآید ز آفاتِ زمین تا که من باشم، وجودِ من بود مسجدِ اَقصیٰ مُخَلْخَل(۱۱) کِی شود؟پس که هَدْمِ(۱۲) مسجدِ ما بی‌گمان نَبْوَد اِلّا بعدِ مرگِ ما، بِدانمسجدست آن دل، که جسمش ساجدست یارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجدستیارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگوبرکَن از بیخش، که گر سَر برزند مر تو را و مسجدت را برکَنَد عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۱۳)؟خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس تا ندزدد از تو آن اُستاد، درسچون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه این چنین انصاف از ناموس(۱۴) بِهاز پدر آموز ای روشن‌جَبین(۱۵) رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۱۶) پیش از اینقرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳Quran, Al-A'raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگار ما، [با من‌ذهنی] به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت نه لِوایِ(۱۷) مکر و حیلت بر فراخت باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد که بُدَم من سُرخ‌رُو، کردیم زردرنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۸) تویی اصلِ جُرم و آفت و داغم توییهین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی تا نگردی جبری و، کژ کم تنیقرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶Quran, Al-A'raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.] بر درختِ جبر تا کِی برجهی اختیارِ خویش را یکسو نهی؟همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۱۹) او با خدا در جنگ و اندر گفت و گو چون بَوُد اِکراه(۲۰) با چندان خوشی که تو در عِصیان همی دامن کشی(۲۱)؟آنچنان خوش، کس رود در مُکْرَهی(۲۲)؟ کس چنان رقصان دَوَد در گمرهی؟بیست مَرده جنگ می‌کردی در آن کِت(۲۳) همی‌ دادند پند آن دیگرانکه صواب اینست و، راه اینست و بس کی زند طعنه مرا؟ جز هیچکسکِی چنین گوید کسی کو مُکْرَه است؟ چون چنین جنگد کسی کو بی‌ره است؟ هرچه نَفْست خواست، داری اختیار هرچه عقلت خواست، آری اضطرارداند او کو نیکبخت و مَحْرَم است زیرکی ز ابلیس و، عشق از آدم استزیرکی، سَبّاحی(۲۴) آمد در بِحار کم رهَد، غرق است او پایانِ کارهِلْ(۲۵) سِباحت(۲۶) را، رها کن کبر و کین نیست جیحون(۲۷)، نیست جو، دریاست اینوآنگهان دریایِ ژرفِ بی‌پناه در رُباید هفت دریا را چو کاه عشق، چون کَشتی بُوَد بهرِ خواص کم بُوَد آفت، بُوَد اغلب خلاصزیرَکی بفْروش و حیرانی بخر زیرکی ظنّ‌ست و حَیرانی نظرعقل، قربان کُن به پیشِ مصطفیٰ حَسْبِیَ‎الله گُو که الله‌ام کَفیٰقرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸Quran, Al-Zumar(#39), Line #36,38«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»«… آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست … ؟»«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»«… بگو: خدا براى من بس است … .»همچو کَنعان سر ز کشتی وا مَکَش که غرورش، داد نَفْسِ زیرَکَشکه برآیم بر سرِ کوهِ مَشید(۲۸) مِنّتِ نوحم چرا باید کشید؟ چون رَمى از مِنَّتش اى بی‌رَشَد(۲۹)؟ كه خدا هم مِنّتِ او مى‌كشدچون نباشد مِنَّتش بر جانِ ما چونکه شکر و مِنَّتش گوید خدا؟تو چه دانی ای غَرارۀ(۳۰)‌ پُر حسد؟ مِنّتِ او را خدا هم می‌کَشَدکاشکی او آشنا نآموختی تا طمع در نوح و کَشتی دوختیکاش چون طفل از حِیَل(۳۱) جاهل بُدی تا چو طفلان چنگ در مادر زدی یا به علمِ نَقْل کم بودی مَلی(۳۲) علمِ وحیِ دل، ربودی از ولیبا چنین نوری، چو پیش آری کتاب جانِ وحی‌آسایِ تو، آرَد عِتاب(۳۳)چون تیمّم با وجودِ آب، دان علمِ نَقْلی با دَمِ قطبِ زمانخویش ابله کن، تَبَع(۳۴) می‌رو سپس رَستگی زین ابلهی یابی و بساَکْثَر اهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه، ای پدر بهرِ این گفته‌ست سلطانُ الْبَشَرحدیث نبوی«اَكْثَرُ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه»«بیشترِ اهلِ بهشت،‌ ابلهان‌اند»زیرکی چون کِبر و بادانگیزِ توست ابلهی شو تا بمانَد دل دُرُستابلهی نَه کو به مَسخَرْگی دوتُوست ابلهی کو والِه و حیرانِ هوستابلهانند آن زنانِ دست‌بُر از کف، ابله وز رخِ یوسف نُذُر(۳۵)قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱Quran, Yusuf(#12), Line #31«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.»«چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يک كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشته‌اى بزرگوار نيست.» عقل را قربان کن اندر عشقِ دوستعقل‌ها باری(۳۶) از آن سوی است کوستعقل‌ها آن سو فرستاده عقول مانده این‏‌سو که نه معشوق است، گول زین سَر از حیرت گر این عقلت رود هر سَرِ مویت، سَر و عقلی شودنیست آن سو رنجِ فکرت بر دِماغ(۳۷)که دِماغ و عقل رویَد دشت و باغسویِ دشت، از دشت نکته بشنوی سویِ باغ آیی، شود نخلت رَوی(۳۸)اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۳۹)تا قلاووزت(۴۰) نجنبد، تو مَجُنبهر که او بی سَر بجنبد، دُم بُوَد جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود کَژرو و شبکور و زشت و زهرناک پیشۀ او خَستنِ(۴۱) اَجسامِ پاکسَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَدخود صلاحِ اوست آن سَرکوفتن تا رهد جان‌ریزه‌اش ز آن شوم‌تنواسِتان از دستِ دیوانه سلاح تا ز تو راضی شود عدل و صلاحچون سلاحش هست و عقلش نه، ببند دستِ او را، ورنه آرَد صد گزند(۸) نادرگیاه: در این‌جا یعنی گیاه عجیب(۹) حشیش: گیاهِ خشک، علف.(۱۰) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۱۱) مُخَلْخَل: دارای رخنه و شکاف(۱۲) هَدْم: ویران کردن،‌ ویرانی(۱۳) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۱۴) ناموس: خودبینی، تکبّر(۱۵) جَبین: پیشانی(۱۶) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم(۱۷) لِوا: پرچم(۱۸) صَبّاغ: رنگرز(۱۹) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل(۲۰) اِکراه: کاری را به اجبار انجام دادن(۲۱) دامن کشی: می‌خرامی، با تکبّر راه می‌روی(۲۲) مُکْرَه: اسم مفعول از مصدر اکراه؛ مُکْرَهی: اکراه و اجبار(۲۳) کِت: مخفَّفِ که تو را(۲۴) سَبّاحی: شنا کردن(۲۵) هِلْ: ترک کن، رها کن(۲۶) سِباحت: شنا کردن در آب، شناوری(۲۷) جیحون: در این‌جا رودخانه به‌طور مطلق(۲۸) مَشید: استوار و بلند(۲۹) رَشَد: هدایت(۳۰) غَراره: غفلت، در این‌جا یعنی مغرور(۳۱) حِیَل: حیله‌ها(۳۲) مَلی: مخفف مَلی‌ء، به‌معنی پُر(۳۳) عِتاب: نکوهش(۳۴) تَبَع: تابع(۳۵) نُذُر: جمع نذیر، هم به‌معنی ترساننده هست و هم ترسانده‌ شده؛ آگاه(۳۶) باری: به هر نحو که باشد.(۳۷) دِماغ:‌ مغز(۳۸) رَویّ: سیراب(۳۹) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری(۴۰) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما(۴۱) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #262همچو خادم دان مُراعاتِ خَسانبی‌‏کسی بهتر، ز عِشوهٔ‏ ناکَساندر زمینِ مردمان، خانه مکُنکارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُنکیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ توکز برای اوست غمناکیِّ توتا تو تن را چرب و شیرین می‌‏دهیجوهرِ خود را نبینی فَربِهی‏گر میانِ مُشک تن را جا شودروزِ مُردن گَندِ او پیدا شودمُشک را بر تن مزن، بر دل بمالمُشک چه‌بْوَد؟ نامِ پاکِ ذو‌الْجَلال‏(۴۲)آن منافق مُشک بر تن می‏‌نهدروح را در قعرِ گُلْخَن(۴۳) می‌‏نهدبر زبان، نام حق و، در جانِ اوگَندها از فکرِ بی‌ایمانِ اوذکر، با او همچو سبزه‏ گُلْخَن استبر سرِ مَبْرَز(۴۴) گُل است و، سوسن است‏حدیث«اِيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ»«از سبزه‌های دمیده در سِرگین‌زار(۴۵) بپرهیزید»آن نبات آنجا یقین، عاریّت استجایِ آن گُل، مجلس است و عشرت استطیّبات آید به سویِ طیّبینلِلْخَبیثینَ الْخَبیثاتست هینقرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶Quran, An-Noor(#24), Line #26«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.»«زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك و زنان پاك براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاك. آنها از آنچه در باره‌شان مى‌گويند منزهند. آمرزش و رزق نيكو براى آنهاست.»کین مدار آنها که از کین گُمْرَهندگورشان پهلویِ کین‌داران نهنداصلِ کینه دوزخ است و، کینِ تو جزوِ آن کُلّ است و، خصمِ دینِ توچون تو جزوِ دوزخی، پس هوش دار جزو، سویِ کُلِّ خود گیرد قرارتلخ با تلخان یقین مُلحَق شودکَی دَمِ باطل قرینِ حق شود؟ای برادر تو همآن اندیشه‌‌ییمابقی تو استخوان و ریشه‌ییگر گُل است اندیشهٔ‏ تو، گُلْشنیور بُوَد خاری، تو هیمهٔ(۴۶)‏ گُلْخَنیگر گلابی، بر سر و جَیبت زنندور تو چون بَوْلی(۴۷) بُرونت افکنندطبله‌‏ها(۴۸) در پیشِ عَطّاران ببینجنس را با جنسِ خود کرده قرینجنس‌ها با جنس‌ها آمیختهزین تجانس(۴۹)، زینتی انگیخته‏گر درآمیزند عُود و شِکَّرشبرگزیند یَک یَک از یکدیگرشطبله‌‏ها بشکست و جان‌ها ریختندنیک و بد در همدگر آمیختندحق، فرستاد انبیا را با وَرَق(۵۰)تا گُزید این دانه‌‏ها را بر طَبَقپیش ازین ما اُمَّتِ واحد بُدیمکس ندانستی که ما نیک و بَدیمقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۱۳Quran, Al-Baqarah(#2), Line #213«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.»«مردم يك امّت بودند، پس خدا پيامبران بشارت‌دهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها كتاب بر حق نازل كرد تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند ميانشان حكم كند، ولى جز كسانى كه كتاب بر آنها نازل شده و حجّتها آشكار گشته بود از روى حسدى كه نسبت به هم مى ورزيدند در آن اختلاف نكردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مى‌كردند راه نمود، كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى‌كند.»قلب(۵۱) و نیکو، در جهان بودی روانچون همه شب بود و، ما چون شبروان‏تا برآمد آفتابِ انبیاگفت: ای غِش(۵۲) دور شو، صافی بیاچشم، داند فرق کردن رنگ راچشم، داند لعل را و، سنگ راچشم، داند گوهر و، خاشاک راچشم را زآن می‏‌خلد خاشاک‌هادشمنِ روزند، این قَلّابکان(۵۳)عاشقِ روزند، آن زرهایِ کان‏زآنکه روزست آینهٔ‏ تعریفِ اوتا ببیند اشرفی، تشریفِ اوحق، قیامت را لقب زآن روز کردروز بنماید جمالِ سُرخ و زردپس حقیقت، روز سرِّ اولیاستروز، پیش ماهشان چون سایه‏‌‌هاست‏عکسِ رازِ مردِ حق دانید روز عکسِ ستّاریش، شامِ چشم‌دوزقرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Hajj(#22), Line #17«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.»«خدا ميان آنان كه ايمان آورده‌اند و آنان كه كيش يهود يا صابئان يا نصارى يا مجوس برگزيده‌اند و آنان كه مشرك شده‌اند، در روز قيامت حكم مى‌كند. زيرا او بر هر كارى ناظر است.»قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۵۹Quran, Yaseen(#36), Line #59«وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ.»«اى گناهكاران، امروز كنارى گيريد.»زآن سبب فرمود یزدان: وَالضُّحیٰ وَالضُحیٰ‏ نورِ ضمیرِ مُصْطَفیٰقولِ دیگر کاین ضُحیٰ را خواست دوست هم برای آنکه این هم عکسِ اوست‏قرآن کریم، سورهٔ ضحی (۹۳)، آیات ۱ تا ۳Quran, Ad-Dhuha(#93), Line #1-3«وَالضُّحَىٰ.»«سوگند به آغاز روز.»«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ.»«و سوگند به شب چون آرام و در خود شود.»«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ.»«كه پروردگارت تو را ترك نكرده و بر تو خشم نگرفته است.»ورنه بر فانی قَسَم گفتن، خطاستخود فنا چه لایقِ گفتِ خداست؟‏(۴۲) ذو‌الْجَلال‏: دارندهٔ شکوه(۴۳) گُلْخَن: تون و آتش‌خانهٔ حمام(۴۴) مَبْرَز: مستراح، آبریز(۴۵) سِرگین‌: مدفوع(۴۶) هیمه: هیزم(۴۷) بُول: ادرار(۴۸) طبله‌‏: صندوق کوچک، صندوقچه(۴۹) تجانس: هم‌جنس بودن(۵۰) فرستادنِ‌ وَرَق: در این‌جا یعنی نازل کردن کتاب‌های آسمانی(۵۱) قلب: تقلّبی(۵۲) غِش: ناخالصی، در این‌جا یعنی تقلّبی(۵۳) قَلّاب: آن‌که سکه‌های تقلّبی بزند.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #298از خلیلی، لٰا اُحِبُّ الآفِلینپس فنا چون خواست ربُّ‌العالَمین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱-۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #298-1لٰا اُحِبُّ الآفِلین گفت آن خَلیلکی فنا خواهد ازین ربِّ جَلیلقرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶Quran, Al-An'aam(#6), Line #76«…فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ»«…پس آنگاه که غروب کرد گفت: من افول‌کنندگان را دوست نمی‌دارم»باز وَاللَّیل است ستّاریِّ اووآن تنِ خاکیِّ زَنگاریِ(۵۴) اوآفتابش چون برآمد زآن فلکبا شبِ تن گفت: هین ما وَدَّعَک(۵۵)قرآن کریم، سوره الضحی (۹۳)، آیه ۳Quran, Ad-Dhuha(#93), Line #3«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ» «پروردگارت تو را رها نکرده و تو را دشمن نداشته است.»وصل، پیدا گشت از عینِ بلازآن حلاوت شد عبارت ما قَلا(۵۶)هر عبارت خود نشانِ حالتی استحال، چون دست و، عبارت آلتی استآلتِ زرگر به دستِ کفشگرهمچو دانهٔ کِشت کرده ریگ در آلتِ اِسکاف(۵۷) پیشِ برزگرپیشِ سگ کَه، استخوان در پیشِ خَربود اَنَا الْحق در لبِ منصور، نوربود اَنَاللّه در لبِ فرعون زور(۵۸)شد عصا اندر کفِ موسی گواشد عصا اندر کفِ ساحر هَبا(۵۹)زین سبب عیسی بدان همراهِ خَوددر نیآموزید آن اسمِ صَمَد(۶۰)کو، نداند نقص بر آلت نهدسنگ بر گِل زن تو، آتش کِی جهد؟دست و آلت همچو سنگ و آهن استجفت باید، جفت، شرطِ زادن استآنکه بی جُفت است و بی آلت، یکی‌ستدر عدد شکّ است و آن یک بی‌شکی‌ستآنکه دو گفت و، سه گفت و، بیش ازینمُتَّفِق باشند در واحد، یقیناَحْوَلی(۶۱) چون دفع شد، یکسان شونددو سه گویان(۶۲) هم، یکی گویان(۶۳) شوندگر یکی گُویی تو در میدانِ اوگِرد بر می‌گرد از چوگانِ اوگوی، آنگه راست و بی‌نقصان شودکو ز زخمِ دستِ شه، رقصان شودگوش دار، ای اَحوَل اینها را به هوشدارویِ دیده بکَش از راهِ گوشپس کلامِ پاک در دل های کورمی‌نپاید، می‌رود تا اصلِ نورحدیث«خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ؛ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ، فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.»«حکمت را هرجا که هست بگیر زیرا که حکمت در سینه منافق آنقدر می‌جنبد که سرانجام در سینه مومن جای گیرد.»وآن فسونِ دیو در دل هایِ کژمی‌رود چون کفشِ کژ در پایِ کژگرچه حکمت را به تکرار آوریچون تو نااهلی، شود از تو بَری(۶۴)ورچه بنْویسی نشانش می‌کنیورچه می‌لافی بیانش می‌کنیاو ز تو رو در کَشَد ای پُرستیزبندها را بگسَلَد وز تو گُریزور نخوانی و، ببیند سوزِ توعِلم باشد مرغِ دست‌آموزِ تواو نپاید پیشِ هر نااُوستاهمچو طاووسی به خانهٔ روستا(۵۴) زنگاری: منسوب به زنگار، زنگار، زنگِ فلّزات و جزآن است که به سبب رنگِ سبز آنها به این نام موسوم شده است.(۵۵) ما وَدَّعَکَ: تو را ترک نکرد. از مصدر تودیع.(۵۶) ما قَلا: ترک نکرد و دشمن نداشت. قِلْی به معنی بغض شدید و ترک کردن است.(۵۷) اِسکاف: کفشگر.(۵۸) زور: دروغ و حرف یاوه.(۵۹) هَبا: مخفّفِ هَباء در اصل به معنی گرد و غباری که در پرتو آفتاب دیده شود در اینجا به معنی چیز بی ارزش و ناکار آمد.(۶۰) صَمَد: بی نیاز.(۶۱) اَحوَل: دوبین(۶۲) دو سه گوی: معتقد و قائل به شرک و ثنویّت.(۶۳) یکی گوی: معتقد و قائل به توحید.(۶۴) بَری: فراری،‌ گریزان-------------------------مجموع لغات:(۱) بگسلاند: پاره کند(۲) لوت: غذا، طعام(۳) شایگان: شاهانه، عظیم(۴) طبل‌خوار: روزی‌خوار(۵) کاسه‌شُست: باقی ماندهٔ طعام در ظرف، مجازاً غذای ناچیز(۶) مُلَوَّث: آلوده(۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۸) نادرگیاه: در این‌جا یعنی گیاه عجیب(۹) حشیش: گیاهِ خشک، علف.(۱۰) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۱۱) مُخَلْخَل: دارای رخنه و شکاف(۱۲) هَدْم: ویران کردن،‌ ویرانی(۱۳) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۱۴) ناموس: خودبینی، تکبّر(۱۵) جَبین: پیشانی(۱۶) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم(۱۷) لِوا: پرچم(۱۸) صَبّاغ: رنگرز(۱۹) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل(۲۰) اِکراه: کاری را به اجبار انجام دادن(۲۱) دامن کشی: می‌خرامی، با تکبّر راه می‌روی(۲۲) مُکْرَه: اسم مفعول از مصدر اکراه؛ مُکْرَهی: اکراه و اجبار(۲۳) کِت: مخفَّفِ که تو را(۲۴) سَبّاحی: شنا کردن(۲۵) هِلْ: ترک کن، رها کن(۲۶) سِباحت: شنا کردن در آب، شناوری(۲۷) جیحون: در این‌جا رودخانه به‌طور مطلق(۲۸) مَشید: استوار و بلند(۲۹) رَشَد: هدایت(۳۰) غَراره: غفلت، در این‌جا یعنی مغرور(۳۱) حِیَل: حیله‌ها(۳۲) مَلی: مخفف مَلی‌ء، به‌معنی پُر(۳۳) عِتاب: نکوهش(۳۴) تَبَع: تابع(۳۵) نُذُر: جمع نذیر، هم به‌معنی ترساننده هست و هم ترسانده‌ شده؛ آگاه(۳۶) باری: به هر نحو که باشد.(۳۷) دِماغ:‌ مغز(۳۸) رَویّ: سیراب(۳۹) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری(۴۰) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما(۴۱) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.(۴۲) ذو‌الْجَلال‏: دارندهٔ شکوه(۴۳) گُلْخَن: تون و آتش‌خانهٔ حمام(۴۴) مَبْرَز: مستراح، آبریز(۴۵) سِرگین‌: مدفوع(۴۶) هیمه: هیزم(۴۷) بُول: ادرار(۴۸) طبله‌‏: صندوق کوچک، صندوقچه(۴۹) تجانس: هم‌جنس بودن(۵۰) فرستادنِ‌ وَرَق: در این‌جا یعنی نازل کردن کتاب‌های آسمانی(۵۱) قلب: تقلّبی(۵۲) غِش: ناخالصی، در این‌جا یعنی تقلّبی(۵۳) قَلّاب: آن‌که سکه‌های تقلّبی بزند.(۵۴) زنگاری: منسوب به زنگار، زنگار، زنگِ فلّزات و جزآن است که به سبب رنگِ سبز آنها به این نام موسوم شده است.(۵۵) ما وَدَّعَکَ: تو را ترک نکرد. از مصدر تودیع.(۵۶) ما قَلا: ترک نکرد و دشمن نداشت. قِلْی به معنی بغض شدید و ترک کردن است.(۵۷) اِسکاف: کفشگر.(۵۸) زور: دروغ و حرف یاوه.(۵۹) هَبا: مخفّفِ هَباء در اصل به معنی گرد و غباری که در پرتو آفتاب دیده شود در اینجا به معنی چیز بی ارزش و ناکار آمد.(۶۰) صَمَد: بی نیاز.(۶۱) اَحوَل: دوبین(۶۲) دو سه گوی: معتقد و قائل به شرک و ثنویّت.(۶۳) یکی گوی: معتقد و قائل به توحید.(۶۴) بَری: فراری،‌ گریزان

    Ganje Hozour audio Program #982

    Play Episode Listen Later Oct 12, 2023


    برنامه شماره ۹۸۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۰ اکتبر ۲۰۲۳ - ۱۹ مهر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۲ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳جانا قبول گردان این جست و جویِ ما رابنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ(۱) ما رابی ساغر(۲) و پیاله دَردِه میی چو لالهتا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما رامخمور(۳) و مست گردان، امروز چشمِ ما رارشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما راما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟*از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما راشمعِ طَراز(۴) گشتیم، گردن‌دراز(۵) گشتیمفَحل(۶) و فراخ کردی زین می گلویِ ما راای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَتاکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما راگر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو(۷)هم‌خویِ خویش کرده‌ست، آن باده خویِ ما راگر بحر می‌بریزی، ما سیر و پُر نگردیمزیرا نِگون نهادی در سَر کدویِ ما را(۸)مهمانِ دیگر آمد، دیگی دگر به کف کن(۹)کاین دیگ بس نیاید، یک کاسه‌شویِ(۱۰) ما رانک جوق جوقِ(۱۱) مستان، در می‌رسند بُستانمخمور چون نیاید، چون یافت بویِ ما را؟ترکِ هنر بگوید، دفتر همه بِشویَدگر بشنود عُطارِد(۱۲) این طَرِّقویِ(۱۳) ما راسیلی خورند چون دف، در عشق فخرجویانزخمه به چنگ آور، می‌زن سه‌تویِ(۱۴) ما رابس کن، که تلخ گردد دنیا بر اهلِ دنیاگر بشنوند ناگه، این گفت و گویِ ما را* حدیث«النّاسُ مَعادِنٌ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»«مردم، همچون معادن زر و سیم‌اند.»(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب(۳) مخمور: مست، خمارآلوده(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بوده‌اند. شمعِ طَراز: کنایه از خوب‌رو.(۵) گردن‌دراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند(۷) واجو: بازجوی، بپرس(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمی‌شود و پُر نمی‌گردد.(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور(۱۰) کاسه‌شوی: ظرف‌شوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن(۱۱) جوق جوق: دسته دسته(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.(۱۴) سه‌ تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳جانا قبول گردان این جست و جویِ ما رابنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما رابی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لالهتا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما رامخمور و مست گردان، امروز چشمِ ما رارشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰گر همی‌ خواهی سلامت از ضررچشم زَاوّل بند و پایان را نگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۱۵)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۱۶) ماسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوشسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۱۷)قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۵«كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ»«حقا، كه اگر بازنايستد موى پيش سرش را مى‌گيريم و مى‌كشيم.»قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۷«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ ۖ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَٰلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا»«خدا رؤياى پيامبرش را به صدق پيوست كه گفته بود: اگر خدا بخواهد، ايمن، گروهى سرتراشيده و گروهى موى كوتاه كرده، بى هيچ بيمى به مسجدالحرام داخل مى‌شويد. او چيزها مى‌دانست كه شما نمى‌دانستيد. و جز آن در همين نزديكى فتحى نصيب شما كرده بود.»(۱۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۱۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۱۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی تو چرا خود منّتِ باده ‌کَشی؟تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَتطَوقِ(۱۸) اَعْطَیناکَ آویزِ برتجوهرست انسان و، چرخ او را عَرَض جمله فرع و پایه‌اند و او غرض (۱۸) طَوق: گردنبند------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۱۹)قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱ «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»(۱۹) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بودهرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۲۰) بود(۲۰) تَفتیق: شکافتن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷گر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استافکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏ کار، آن دارد که حق افراشته است آخر آن روید که اوّل کاشته است‏ هر چه کاری، از برایِ او بکار چون اسیرِ دوستی ای دوستدارمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ اوّل و آخِر تو‌یی ما در میان هیچ هیچی که نیاید در بیانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیان کِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يیدر سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۲۱)با سبب‌ها از مُسبِّب غافلیسویِ این روپوش‌ها ز آن مایلیچون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنیربَّنا و ربَّناها می‌کُنیربّ می‌گوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۲۲) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۳)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستقرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨ « بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می‌داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان‌اند دروغ زنان.»لیک من آن ننگرم، رحمت کنم رحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا از کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا (۲۱) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۲۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۲۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۲۴) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۵)زآنکه جَبّاران(۲۶) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز(۲۵) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده(۲۶) جَبّار: ستمگر، ظالم------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۷)(۲۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمن آبادست آن راهِ نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشبا‌خبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۸) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۲۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۷مدتی بر نذرِ خود بودش وفاتا درآمد امتحاناتِ قضازین سبب فرمود: استثنا کنید(۲۹)گر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر مَیلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»(۲۹) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آردشیرین‌تر و نادرتر زان شیوه‌ی پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳تا به دیوارِ بلا نآید سَرشنشنود پندِ دل آن گوشِ کرشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۱در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ستدر بیابانی اسیرِ صرصری‌ست(۳۰)باد، پَر را هر طرف رانَد گِزافگَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلافحدیث«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»در حدیثِ دیگر این دل دان چنانکآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۳۱)حدیث«لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی‌هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»هر زمان دل را دگر رایی بُوَدآن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد(۳۰) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۳۱) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴هست مهمان‌خانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۳۲) نو آید دوانهین مگو کین مانند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهان غَیب‌وَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۳۲) ضَیف: مهمان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۳۳)تا به خانه او بیابد مر تو راورنه خِلْعَت(۳۴) را بَرَد او بازپسکه نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس(۳۳) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۳۴) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴چونکه قَبضی(۳۵) آیدت ای راه‌روآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۶) مشو(۳۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۶) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُنبسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۳۷)که بگویید از طریقِ اِنبساط(۳۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------هلال پنداشتن آن شخص، خیال را در عهد عمر (رض)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۲ ماهِ روزه گشت در عهدِ عُمَر بر سرِ کوهی دویدند آن نَفَر تا هِلالِ روزه را گیرند فال آن یکی گفت: ای عُمَر، اینک هلال‏ چون عُمَر بر آسمان، مَه را ندید گفت کاین مَه از خیالِ تو دمیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶در خبر بشنو تو این پندِ نکوبَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُوتو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن. سرسخت‌ترین دشمن شما یا همان من‌ذهنی، در درون شماست.حدیث«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»«سرسخت‌ترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱مصطفی فرمود: گر گویم به راستشرحِ آن دشمن که در جانِ شماستزَهره‌های پُردلان(۳۸) هم بَردَرَدنه رود ره، نه غمِ کاری خَورَد(۳۸) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴خانه را من رُوفتم از نیک و بدخانه‌ام پُرَّست از عشقِ احدهرچه بینم اندر او غیرِ خداآنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳گرنه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟زان عَوانِ(۳۹) مُقتَضی(۴۰) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت استزان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راه(۳۹) عَوان: داروغه، مأمور(۴۰) مُقتَضی: اقتضا کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۵ور نه من بیناترم اَفلاک را چُون نمی‏بینم هِلالِ پاک را؟ گفت: تر کُن دست بر ابرو بمال آنگهان تو بر نگر سویِ هِلال‏ چون که او تر کرد ابرو، مَه ندید گفت: ای شه، نیست مَه، شد ناپدیدگفت: آری، مویِ ابرو شد کمانسویِ تو افکند تیری از گُمان چونکه مویی کژ شد، او را راه زدتا به دعوی، لافِ دیدِ ماه زد مویِ کژ چون پردهٔ‏ گردون بُوَدچون همه اجزات کژ شد چون بُوَد؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۳صبحِ کاذب صد هزاران کاروان داد بر بادِ هلاکت ای جوانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵میلِ شهوت، کر کند دل را و کورتا نماید خر چو یوسف، نار نورای بسا سرمستِ نار و نارجوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ ناریه(۴۱)در طریقت نیست اِلّا عاریه(۴۲)(۴۱) نارِیه: آتشین(۴۲) عاریه: قرضی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱ راست کُن اَجزات را از راستانسر مَکَش ای راست‌رو، زآن آستان هم ترازو را ترازو راست کردهم ترازو را ترازو کاست کرد هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۴۳) شددر کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۴۴) شد(۴۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت(۴۴) دَنگ: احمق، بیهوش------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رو ذکر کنذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۴۵)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۴۶)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش(۴۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود(۴۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمانهست یادِ آن فلانه وآن فلاندَم بخور در آبِ ذکر و صبر کنتا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُنقرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»«… آگاه باشيد كه دل‌ها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸چون به من زنده شود این مُرده‌تنجانِ من باشد که رو آرَد به منمن کنم او را ازین جان محتشمجان که من بخشم، ببیند بخششمجانِ نامحرم نبیند رویِ دوستجز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باشخاک بر دلداریِ اَغیار پاشبرو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش هین مکُن روباه‌بازی، شیر باش‏ تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۴۷) زآنکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند آتش اندر زن به گُرگان چون سپند زآنکه آن گُرگان، عدوِّ یوسفند(۴۷) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیبُ‌الْمَنُون(۴۸)(۴۸) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸ جانِ بابا گویدت ابلیس هین تا به دَمْ بفْریبدت دیوِ لعین‏ این چنین تَلْبیس(۴۹) با بابات کرد آدمی را این سیه‌رُخ، مات کرد بر سرِ شِطرنج چُست(۵۰) است این غُراب(۵۱) تو مَبین بازی به چشمِ نیم‌خوابقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»(۴۹) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش(۵۰) چُست: چابک، چالاک(۵۱) غُراب: کلاه سیاه، زاغ------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۲)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» (۵۲) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴۵کوه بود آدم، اگر پُر مار شد کانِ تِریاق(۵۳) است و بی‌اِضرار(۵۴) شد (۵۳) تِریاق: پادزهر‌(۵۴) اِضرار:‌ ضرر کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۵۵) اَعُوذَت(۵۶) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۵۷)، افغان وَز عُقَد(۵۸)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۵۹) اَلْمُستغاث(۶۰) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۵۵) قُلْ: بگو (۵۶) اَعُوذُ: پناه می‌برم (۵۷) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۸) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۵۹) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی(۶۰) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱زآنکه فرزین‌بندها(۶۱) داند بسی که بگیرد در گلویت چون خسی‏ در گلو مانَد خسِ(۶۲) او، سال‌ها چیست آن خس؟ مِهرِ جاه و مال‌ها مال، خس باشد، چو هست ای بی‏ثَبات در گلویت مانعِ آبِ حیات‏(۶۱) فرزین: مهره‌ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.(۶۲) خَس: خار و خاشاک------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴ صورتی را چون به دل ره می‌دهنداز ندامت آخرش دَه می‌دهندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲ کوری عشق‌ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۶۳) عشق این باشد بگو(۶۳) مقتضا: لازمه، اقتضاشده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱گوهرِ باقی، درآ در دیده‌هاسنگ بِستان، باقیان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷همچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و، خواه جاه و، خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن، خُمارت می‌زنداین خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ستکه بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ستجز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر تا نگردد غالب و، بر تو امیر مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶گوش را بندد طَمَع از اِستماعچشم را بندد غَرَض(۶۴) از اِطّلاع همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خونکآن غذایِ اوست در اوطانِ(۶۵) دون(۶۶)از حدیثِ این جهان، محجوب کردغیرِ خون، او می‌نداند چاشت خَورد(۶۴) غَرَض: قصد(۶۵) اوطانِ: وطن‌ها(۶۶) دون:‌ پست و فرومایه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۶۷)(۶۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراقِ او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شدآخر از وی جَست و همچون باد شداز تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنهپیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهْمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۵به جز از عشق مُجرَّد(۶۸)، به هر آن نقش که رفتمبِنَه‌اَرزید خوشی‌هاش، به تلخیِ ندامت(۶۹)(۶۸) مُجرَّد:‌ تنها، یکتا(۶۹) ندامت: پشیمانی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهدر فرارِ لا یُطاق(۷۰) آسان بِجِه(۷۱)(۷۰) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۷۱) آسان بجه: به آسانی فرار کن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲در «لااُحِبُّ الآفِلین»(۷۲)، پاکی ز صورت‌ها یقیندر دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها(۷۳)قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»(۷۲) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).(۷۳) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶٧لعبِ معکوس(۷۴) است و فَرزین‌بندِ سخت حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت(۷۴) لعبِ معکوس: بازیِ وارونه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٩۶هرکه را هست از هوس‌ها جانِ پاکزود بیند حضرت و ایوانِ پاکمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۵۱هین مبادا که هَوَسْتان ره زند که فُتید اندر شَقاوت(۷۵) تا ابد (۷۵) شَقاوت: بدبختی------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۴۳هرکه خود را از هوا خو باز کردچشمِ خود را آشنایِ راز کردمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵نفسِ شهوانی ز حق کَرَّست و کورمن به دل، کوریت می‌دیدم ز دورمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲دان‌ که هر شهوت چو خَمْر است و چو بَنگپردهٔ هوش است و، عاقل زوست دَنگ(۷۶)(۷۶) دَنگ: احمق، بی‌هوش------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۲تَرکِ شهوت‌ها و لذت‌ها، سَخاستهرکه در شهوت فرو‌شُد، بَرنخاستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳ شهوتِ ناری به راندن کم نشداو به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۷۷)(۷۷) بُد: گزیر، فرار------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۴ گر بَرَد مالت عدُوّی(۷۸) پُرفنی رَه‌زنی را بُرده باشد رَه‌زنی‏(۷۸) عدُوّ: دشمن------------حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۷۱در طریقت هر چه پیشِ سالِک آید خیرِ اوستدر صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳جانا قبول گردان این جست و جویِ ما رابنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱جست و جویی از ورای جست‌و‌جومن نمی‌دانم، تو می‌دانی، بگومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لالهتا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۱۶ کارگاه و گنجِ حق در نیستی‌ست غِرِّهٔ‌ هستی، چه ‌دانی ‌نیست چیست؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰کارگاهِ صُنع حق چون نیستی استپس برونِ کارگه بی‏‌قیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۷۹) ای پسر(۷۹) فِرو مآ: نَایست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۵۱مال، چون مارست و آن جاه اژدها سایهٔ مردان، زُمُرّد این دو رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳شمعِ طَراز گشتیم، گردن‌دراز گشتیمفَحل و فراخ کردی زین می گلویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماندخویش را سَر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَتاکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۸۰) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون‌ است، نه موقوفِ علل(۸۰) نَفَخْتُ: دمیدم------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۱۵آن سبویِ آب را در پیش داشت تخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت‌‌ گفت: این هَدْیه بدان سلطان بَرید سائلِ شه را ز حاجت وا خرید آبِ شیرین و سبویِ سبز و نَوْ(۸۱) ز آبِ بارانی که جمع آمد به گَوْ(۸۲)خنده می‌‌آمد نَقیبان را از آن لیک پذْرفتند آن را همچو جان‌‌ ز آنکه لطفِ شاهِ خوبِ با خبر کرده بود اندر همه ارکان اثر خویِ شاهان در رَعیَّت جا کند چرخِ اَخْضَر(۸۳)، خاک را خَضْرا(۸۴) کند (۸۱) سبویِ سبز و نو: به عقیدهٔ عامّه، سفال سبز، آب را خنک نگه می‌دارد.(۸۲) گَوْ: گودال(۸۳) چرخِ اَخْضَر: کنایه از سپهر و آسمان(۸۴) خَضْرا: سبز------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۸آن سبویِ آب، دانش‌هایِ ماست و آن خلیفه، دَجلهٔ‌‌ علمِ خداست‌‌ ما سبوها پُر به دَجلهٔ می‌‌بریم گرنه خر دانیم خود را، ما خریم‌‌ باری، اعرابی بدان معذور بود کو ز دَجْله، بیخبر بود و ز رود گر ز دَجْله با خبر بودی چو ما او نَبُردی آن سبو را جابجا بلکه از دَجْله اگر واقف بُدی آن سبو را بر سرِ سنگی زدی‌‌ قبول کردن خلیفه، هَدیه را و عطا فرمودن با کمالِ بی‌‌نیازی از آن هَدیه و از آن سبو مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۵۳چون خلیفه دید و احوالش شنید آن سبو را پُر ز زر کرد و مَزید آن عرب را داد از فاقه(۸۵) خلاص داد بخشش‌ها و خِلعت‌هایِ خاص‌‌ کین سبو پُر زر به دستِ او دهید چونکه واگردد سویِ دَجْله‌‌ش بَرید از رهِ خشک آمده‌ست و از سفر از رهِ آبش بُوَد نزدیکتر چون به کشتی درنشست و دَجْله دید سَجْده می‌‌کرد از حیا و می‌‌خمید کای عجب لطف، آن شهِ وَهّاب(۸۶) را وین عجب‌تر کو سِتَد آن آب راچون پذیرفت از من آن دریایِ جود این چنین نقدِ دَغَل(۸۷) را زود زود؟کلِّ عالَم را سبو دان ای پسر کو بُوَد از علم و خوبی تا به سر قطره‌‌ای از دجلهٔ خوبیِّ اوست کآن نمی‌‌گنجد ز پُرّی زیرِ پوست‌‌گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد خاک را تابان‌تر از افلاک کرد گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد خاک را سلطانِ اَطلَس‌پوش(۸۸) کرد ور بدیدی شاخی(۸۹) از دجلهٔ خدا آن سبو را او فنا کردی فنا(۸۵) فاقه: نیازمندی و تهیدستی(۸۶) وَهّاب: بسیار بخشنده(۸۷) نقدِ دَغَل: سکّهٔ تقلّبی(۸۸) اَطلَس‌پوش: پوشندهٔ اطلس(۸۹) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب می‌شود.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجوهم‌خویِ خویش کرده‌ست، آن باده خویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۴در چه کاری تو، و بهر چِت خرند؟ تو چه مرغیّ و، تو را با چه خورند؟ -------------------------مجموع لغات:(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب(۳) مخمور: مست، خمارآلوده(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بوده‌اند. شمعِ طَراز: کنایه از خوب‌رو.(۵) گردن‌دراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند(۷) واجو: بازجوی، بپرس(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمی‌شود و پُر نمی‌گردد.(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور(۱۰) کاسه‌شوی: ظرف‌شوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن(۱۱) جوق جوق: دسته دسته(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.(۱۴) سه‌ تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.(۱۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۱۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۱۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.(۱۸) طَوق: گردنبند(۱۹) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۲۰) تَفتیق: شکافتن(۲۱) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۲۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۲۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۲۴) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.(۲۵) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده(۲۶) جَبّار: ستمگر، ظالم(۲۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۲۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۲۹) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.(۳۰) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۳۱) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل(۳۲) ضَیف: مهمان(۳۳) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۳۴) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه(۳۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۶) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۳۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۳۸) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت(۳۹) عَوان: داروغه، مأمور(۴۰) مُقتَضی: اقتضا کننده(۴۱) نارِیه: آتشین(۴۲) عاریه: قرضی(۴۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت(۴۴) دَنگ: احمق، بیهوش(۴۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود(۴۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۴۷) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن(۴۸) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۴۹) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش(۵۰) چُست: چابک، چالاک(۵۱) غُراب: کلاه سیاه، زاغ(۵۲) دَنی: فرومایه، پست(۵۳) تِریاق: پادزهر‌(۵۴) اِضرار:‌ ضرر کردن(۵۵) قُلْ: بگو (۵۶) اَعُوذُ: پناه می‌برم (۵۷) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۸) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۵۹) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی(۶۰) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند(۶۱) فرزین: مهره‌ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.(۶۲) خَس: خار و خاشاک(۶۳) مقتضا: لازمه، اقتضاشده(۶۴) غَرَض: قصد(۶۵) اوطانِ: وطن‌ها(۶۶) دون:‌ پست و فرومایه(۶۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۶۸) مُجرَّد:‌ تنها، یکتا(۶۹) ندامت: پشیمانی(۷۰) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۷۱) آسان بجه: به آسانی فرار کن(۷۲) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).(۷۳) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق(۷۴) لعبِ معکوس: بازیِ وارونه(۷۵) شَقاوت: بدبختی(۷۶) دَنگ: احمق، بی‌هوش(۷۷) بُد: گزیر، فرار(۷۸) عدُوّ: دشمن(۷۹) فِرو مآ: نَایست(۸۰) نَفَخْتُ: دمیدم(۸۱) سبویِ سبز و نو: به عقیدهٔ عامّه، سفال سبز، آب را خنک نگه می‌دارد.(۸۲) گَوْ: گودال(۸۳) چرخِ اَخْضَر: کنایه از سپهر و آسمان(۸۴) خَضْرا: سبز(۸۵) فاقه: نیازمندی و تهیدستی(۸۶) وَهّاب: بسیار بخشنده(۸۷) نقدِ دَغَل: سکّهٔ تقلّبی(۸۸) اَطلَس‌پوش: پوشندهٔ اطلس(۸۹) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب می‌شود.

    Ganje Hozour audio Program #981

    Play Episode Listen Later Oct 4, 2023


    برنامه شماره ۹۸۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۳ اکتبر ۲۰۲۳ - ۱۲ مهر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۱ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsرو تُرُش کن که همه روتُرُشانند(۱) اینجاکور شو، تا نخوری از کفِ هر کور عصالنگ رو، چونکه در این کوی، همه لنگانندلَته(۲) بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پازعفران بر رُخِ خود مال، اگر مَه‌روییرویِ خوب ار بنمایی، بخوری زخمِ قَفا(۳)آینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتیورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولاتا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُنچونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، باداساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصالچونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآگردِ آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخیاین چُنین چرخ، فریضه‌ست(۴) چُنین دایره رابازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۵)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۶) ماسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوشسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۷) *چشمِ بَد دور از آن رو که چو بِربود دلیهیچ سودش نکند چاره و لاحَوْلَ وَ لا(۸)ما به دریوزهٔ(۹) حُسنِ تو ز دور آمده‌ایمماه را از رخِ پرنور بُوَد جود و سخا(۱۰)ماه بشنود دعایِ من و کف‌ها برداشتپیشِ ماهِ تو و می‌گفت: مرا نیز، مَهامَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقولسویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گداغیرتت لب بِگَزید(۱۱) و به دلم گفت: «خموش»دلِ من تن زد(۱۲) و بنشست و بیفکند لِوا(۱۳)* قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶Quran, Al-Hajj(#22), Line #6«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»* قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹Quran, Ash-Shura(#42), Line #9«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»(۱) روتُرُش: عبوس، اخمو(۲) لَته: پارچهٔ کهنه، ژنده. لَته بر پای پیچیدن: خود را پای‌ شکسته وانمود کردن.(۳) قَفا: پسِ گردن(۴) فریضه: امرِ واجب(۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.(۸) لاحَوْلَ وَ لا: لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بالله: هیچ نیرو و قدرت (یا جنبشی) نیست مگر به ارادهٔ خداوند. این ذکر معمولاً در مقام بیم و هراس و حیرت گفته می‌شود. (۹) دریوزه: گدایی(۱۰) جود و سخا: بخشش و کَرَم(۱۱) لب گزیدن: اظهار غضب، دعوت کردن به سکوت(۱۲) تن زدن: خاموش شدن(۱۳) لِوا: مخفّفِ لِواء به معنی پرچم، بیرق. «افکندنِ لِوا» کنایه از تسلیم شدن و سازگاری کردن است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsزعفران بر رُخِ خود مال، اگر مَه‌روییرویِ خوب ار بنمایی، بخوری زخمِ قَفاآینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتیورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولاحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۷۹Poem(Qazal)#379, Divan e Hafezعبوسِ زهد به وجهِ خُمار ننشیند مریدِ خرقهٔ دُردی‌کشانِ خوش‌خویَممولوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1093مکرهایِ جبریانم بسته کرد تیغِ چوبینْشان تَنَم را خسته کرد(۱۴) زین سپس من نشنوم آن دَمْدَمه(۱۵) بانگِ دیوان است و غولان، آن همه‌‌ بَر دَران ای دل، تو ایشان را مَایست پوستْشان بَرکَن، کِشان(۱۶) جز پوست نیست‌‌پوست، چِه بْوَد؟ گفته‌هایِ رنگْ‌رنگ چون زِرِه(۱۷) بر آب، کِش نَبْوَد درنگ‌‌این سخن چون پوست و معنی، مغز دان این سخن چون نقش و، معنی همچو جان‌‌ پوست باشد مغزِ بد را عیب‌پوش مغزِ نیکو را ز غیرت، غیب‌پوش‌‌چون قلم از باد بُد، دفتر ز آب هر چه بنویسی، فنا گردد شتاب‌ نقشِ آب است ار وفا جویی از آن باز گردی، دست‌هایِ خود گَزان‌‌ باد در مردم، هوا و آرزوست چون هوا بگذاشتی، پیغامِ هُوست‌‌(۱۴) خسته کرد: زخمی نمود، مجروح کرد(۱۵) دَمْدَمه: مکر و فریب(۱۶) کِشان: که ایشان(۱۷) زِرِه: در اینجا مراد حلقه‌ها و دوایری که بر سطح آب نمایان می‌شود.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833دانه باشی، مرغکانت برچنندغنچه باشی، کودکانت برکَننددانه پنهان کن، بکلّی دام شوغنچه پنهان کن، گیاهِ بام شوهر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۱۸)صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهادحیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌هابر سرش ریزد چو آب از مَشک‌هادشمنان، او را ز غیرت می‌دَرنددوستان هم، روزگارش می‌بَرند(۱۸) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنی: رفیع، بلندمرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299قعرِ چَهْ بگْزید هرکه عاقل استزآنکه در خلوت، صفاهایِ دل است‌‌مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501کارْ پنهان کُن تو از چشمانِ خَودتـا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsهنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندمبه دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shamsچراغَست این دلِ بیدار به زیرِ دامنش می‌داراز این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر داردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804خانه را من رُوفتم از نیک و بدخانه‌ام پُرَّست از عشقِ احدهرچه بینم اندر او غیرِ خداآنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370گفت: من آیینه‌ام، مَصْقُولِ(۲۱) دستتُرک و هندو در من آن بیند که هست(۲۱) مَصْقُول: صیقل‌یافته------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shamsهر جا که بینی شاهدی(۲۲)، چون آینه پیشش نشینهر جا که بینی ناخوشی، آیینه درکش در نَمَد(۲۳)(۲۲) شاهد: زیبارو(۲۳) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۴)(۲۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۵)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۲۶) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsتا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُنچونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، باداساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصالچونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآگردِ آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخیاین چُنین چرخ، فریضه‌ست چُنین دایره رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2880 هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشق از دهانَش می‌‌جهد در کویِ عشق‌‌ گر بگوید فقه، فقر آید همه بویِ فقر آید از آن خوش‌دَمْدَمه‌‌ور بگوید کُفر، دارد بویِ دین ور به شک گوید، شکش گردد یقین‌‌مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608کار آن کار است، ای مشتاقِ مستکاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shamsکاهل و ناداشت(۲۷) بُدَم کار درآورد مراطوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مرا(۲۷) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181یک زمان کار است بگزار(۲۸) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وارَهان(۲۸) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207فکر، آن باشد که بگشاید رَهیراه، آن باشد که پیش آید شَهیشاه آن باشد که از خود شَه بُوَدنه به مخزن‌ها و لشکر شَه شودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کاو کشاند ابرِ سَعد(۲۹)چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرکبِ همّت سوی اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عَیانکِی نَهَد دل بر سبب‌های جهان؟(۲۹) سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۹۳Poem(Qazal)#193, Divan e Hafezعاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۹۳Poem(Qazal)#493, Divan e Hafezدر دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیملطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرماییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsبازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای مَه و مَه‌پارهٔ ماسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوشسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲Quran, Al-A'raaf(#7), Line #172«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶Quran, Al-Hajj(#22), Line #6«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹Quran, Ash-Shura(#42), Line #9«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهرکه مُرده گشت، او دارد رَشَد(۳۰)چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَدنَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَدمُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۳۱) الصَّمَدزنده‌ای زین مُرده بیرون آورَد(۳۰) رَشَد: به راه راست رفتن(۳۱) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون‌آورندهٔ زنده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۱۰۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019یُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّت بدانکه عدم آمد امیدِ عابدانقرآن کريم، سورهٔ روم (۳۰)، آيهٔ ۱۹Quran, Ar-Room(#30), Line #19«یُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّتِ و یُخْرِجُ‌ الْمَيِتِ مِنَ الحَیِّ و یُحْیِی الْاَرْضَ بَعْدَمُوتِها وَ کَذلِکَ تُخرِجُونْ.»«زنده را از مُرده بيرون می‌آورد و مرده را از زنده، و زمین را پس از مردگی‌اش زنده می‌کند و این گونه (از قبرها) بیرون آورده می‌شوید.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsچشمِ بَد دور از آن رو که چو بِربود دلیهیچ سودش نکند چاره و لاحَولَ وَ لاما به دریوزهٔ حُسنِ تو ز دور آمده‌ایمماه را از رخِ پرنور بُوَد جود و سخامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #205گفت خادم را که در آخُر بروراست کُن بهرِ بهیمه(۳۲) کاه و جوگفت: لاحَوْل، این چه افزونْ گفتن است؟از قدیم این کارها کارِ من است‏(۳۲) بهیمه: حیوانِ چهارپا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsماه بشنود دعایِ من و کف‌ها برداشتپیشِ ماهِ تو و می‌گفت: مرا نیز، مَهامَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقولسویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۳۳)گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویشمَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعشنَحسِ اکبر، سَعدِ اکبر گشت بر گردونِ خویش(۳۳) سَعد: خجسته، مبارک------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsغیرتت لب بِگَزید و به دلم گفت: «خموش»دلِ من تن زد و بنشست و بیفکند لِوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1534میلِ مجنون پیشِ آن لیلی روانمیلِ ناقه(۳۴) پس، پیِ کُرّه دوانیک دَم ار مجنون ز خود غافل بُدیناقه گردیدیّ و واپس آمدی(۳۴) ناقه: شترِ ماده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsآینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتیورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولامَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقولسویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3065, Divan e Shamsجهان چو آینه پرنقشِ توست، اما کو به رویِ خوبِ تو بی‌آینه تماشایی؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستینیستی بر، گر تو ابله نیستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #93نقشِ جانِ خویش می‏‌جُستم بسیهیچ می‏‌ننمود نقشم از کسی‏گفتم آخر آینه از بهرِ چیست؟تا بداند هر کسی کو چیست و کیست؟آینهٔ‏ آهن برای پوستهاستآینهٔ‏ سیمایِ جان، سنگی‌بهاست‏ آینهٔ‏ جان نیست اِلّـا رویِ یار رویِ آن یاری که باشد ز آن دیارمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینه‌ات، دانی چرا غمّاز نیست؟زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #72آینهٔ دل، چون شود صافی و پاک نقش‌ها بینی بُرون از آب و خاک‏«رجوع به قصّه رنجور»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1321 بازگرد و قصّهٔ‌ رنجور گو با طبیبِ آگهِ سَتّارخو نبضِ او بگرفت و واقف شد ز حال که امیدِ صحّتِ او بُد مُحال گفت: هر چِت دل بخواهد، آن بکن تا رود از جسمت این رنجِ کهنهرچه خواهد خاطرِ تو، وامَگیر تا نگردد صبر و پرهیزت زَحیر صبر و پرهیز این مرض را، دان زیان هرچه خواهد دل، درآرَش در میان این چنین رنجور را، گفت ای عمو حق تَعالیٰ، اِعْمَلُوا ماٰ شِئتُمُقرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰Quran, Fussilat(#41), Line #40«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»گفت: رُو هین خیر بادَت جانِ عَم من تماشایِ لبِ جو می‌روم بر مرادِ دل همی ‌گشت او بر آب تا که صحّت را بیابد فتحِ باب بر لبِ جُو صوفیی بنشسته بود دست و رُو می‌شُست و پاکی می‌فزود او قفااَش دید، چون تخییلی‌ای(۳۵) کرد او را آرزوی سیلی‌ای بر قفایِ صوفیِ حمزه‌پَرَست(۳۶)راست می‌کرد از برایِ صَفعْ(۳۷) دست کآرزو را، گر نرانم تا رَوَدآن طبیبم گفت کآن علّت شودسیلی‌اش اندر بَرَم در معرکهزآنکه لاٰتُلْقُوا بِاَیْدیٰ تَهْلُکَه قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»تَهْلُکَه‌ست این صبر و پرهیز ای فلانخوش بکوبَش، تن مزن چون دیگران چون زدش سیلی، برآمد یک طَراق(۳۸)گفت صوفی: هَی‌هَی ای قَوّادِ عاق(۳۹)خواست صوفی تا دو سه مُشتش زندسَبْلَت و ریشش یکایک بَرکَنَد خلق، رنجورِ دِق و بیچاره‌اندوز خِداعِ(۴۰) دیو، سیلی‌باره‌اند(۴۱) جمله در ایذایِ(۴۲) بی‌جُرمان حریصدر قفایِ(۴۳) همدگر جویان نَقیص(۴۴) (۳۵) تخییلی: آدم خیالاتی(۳۶) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکم‌باره است.(۳۷) صَفع: پس‌گردنی(۳۸) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.(۳۹) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان(۴۰) خِداع: حیله‌گری(۴۱) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.(۴۲) ایذا: اذیت کردن(۴۳) قفا: پشت گردن، پسِ سر(۴۴) نَقیص: عیب‌جویی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355گر چه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم لیک او بر عاقبت انداخت چشم اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام حَبَّذا(۴۵) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۴۶) که نگه دارند تن را از فَساد (۴۵) حَبَّذا:‌ خوشا(۴۶) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1339 ای زننده بی‌گناهان را قفا در قفایِ خود نمی‌بینی جزا؟ ای هوا را طبِّ خود پنداشته بر ضعیفان صَفْع(۴۷) را بگماشته بر تو خندید آنکه گفتت: این دَواست اوست کآدَم را به گندم رهنماست که خورید این دانه ای دو مُسْتَعین بهرِ دارو، تا تَکُوناٰ خالِدین «شیطان گفت ای دو یاری طلب (آدم و حوّا) به عنوان دوا از دانهٔ گندم بخورید تا جاودانه مانید.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰Quran, Al-A'raaf(#7), Line #20«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»اوش لغزانید و او را زد قفا آن قفا واگشت و، گشت این را جزا اوش لغزانید سخت اندر زَلَق(۴۸) لیک پشت و دستگیرش بود حقکوه بود آدم، اگر پُر مار شد کانِ تِریاق(۴۹) است و بی‌اِضرار شد تو که تِریاقی نداری ذرّه‌ای از خلاصِ خود چرایی غرّه‌ای؟ آن توکُّل کو خلیلانه تو را و آن کرامت چون کلیمت از کجا؟ تا نبرّد تیغت اسمٰعیل را تا کُنی شَهْراه(۵۰)، قعرِ نیل را گر سعیدی از مَناره اوفتید بادش اندر جامه افتاد و رهید چون یقینت نیست آن بخت، ای حسن تو چرا بر باد دادی خویشتن؟ زین مَناره صد هزاران همچو عاد درفتادند و سَر و سِر باد داد سرنگون افتادگان را زین مَنار می‌نگر تو صد هزار اندر هزار تو رَسَن ‌بازی نمی‌دانی یقین شُکرِ پاها گُوی و می‌رُو بر زمین پَر مساز از کاغذ و از کُه مَپَر که در آن سودا بسی رفته‌ست سَر (۴۷) صَفْع: سیلی(۴۸) زَلَق: لغزیدن(۴۹) تِریاق: پادزهر(۵۰) شَهْراه: شاهراه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1378فعل آتش را نمی‌دانی تو، بَرْد(۵۱)گِردِ آتش با چنین دانش مگردعلم دیگ و آتش ار نبود تو رااز شَرَر نه دیگ مانَد، نه اَبا(۵۲)آب، حاضر باید و فرهنگ نیزتا پزد آن دیگ سالم در اَزیز(۵۳)(۵۱) بَرْد: دورباش(۵۲) اَبا: آش(۵۳) اَزیز: به جوش آمدن دیگ------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355گرچه آن صوفی پُر آتش شد ز خشملیک او بر عاقبت انداخت چشم اوّلِ صف بر کسی مانَد به کامکو نگیرد دانه، بیند بندِ دام حَبَّذا(۵۴) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۵۵)که نگه دارند تن را از فَسادآن ز پایان‌دیدِ احمد بود کودید دوزخ را همینجا مو به مو دید عرش و کرسی و جَنّات راتا درید او پَردهٔ غَفْلات(۵۶) را گر همی‌ خواهی سلامت از ضررچشم ز اوّل بند و پایان را نگرتا عدم‌ها ار ببینی جمله هستهست‌ها را بنگری محسوس، پست این ببین باری که هر کِش عقل هستروز و شب در جستجویِ نیست است در گدایی طالبِ جودی که نیستبَر دکانها طالبِ سودی که نیستدر مزارع طالبِ دخلی که نیست در مَغارِس(۵۷) طالبِ نخلی که نیست در مدارس طالبِ علمی که نیست در صَوامِع(۵۸) طالبِ حِلْمی که نیست هست‌ها را سویِ پس افگنده‌اند نیست‌ها را طالب‌اند و بنده‌اند زآنکه کان و مَخْزنِ صُنعِ خدا نیست غیرِ نیستی در اِنجلا(۵۹) پیش ازین رَمزی بگُفتستیم از این این و آن را تو یکی بین، دو مَبین گفته شد که هر صِناعت‌گر(۶۰) که رُست(۶۱) در صِناعت جایگاهِ نیست جُست جُست بَنّا موضعی ناساخته گشته ویران، سقفها انداخته جُست سَقّا کوزه‌ای کِش آب نیست وآن دُروگر(۶۲)، خانه‌ای کِش باب نیست وقتِ صید اندر عدم بُد حمله‌شان از عدم آنگه گریزان جمله‌شان چون امیدت لاست، زو پرهیز چیست؟ با انیسِ طَمْعِ خود اِستیز چیست؟ چون انیسِ طَمْعِ تو آن نیستی است از فنا و نیست، این پرهیز چیست؟ گر انیسِ «لاٰ» نه‌یی، ای جان به سِر در کمینِ «لاٰ» چرایی منتظر؟ زآنکه داری، جمله دل برکنده‌ای شَستِ دل در بحرِ «لاٰ» افکنده‌ای پس گریز از چیست زین بحرِ مراد؟ که به شستت(۶۳) صد هزاران صید داد از چه نامِ برگ را کردی تو مرگ؟ جادویی بین که نمودت مرگ برگ هر دو چشمت بست سِحرِ صَنعتش تا که جان را در چَهْ آمد رغبتش در خیالِ او ز مکرِ کردگار جمله صحرا فوقِ چَهْ زهر است و مار لاٰجَرَم چَهْ را پناهی ساخت‌ست تا که مرگ او را به چاه انداخته‌ست آنچه گفتم از غلطهات، ای عزیز هم برین بشنو دَمِ عطّار نیز (۵۴) حَبَّذا:‌ خوشا(۵۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۵۶) پَردهٔ غَفْلات: پردهٔ هم‌هویت‌شدگی‌ها، پردهٔ پندار(۵۷) مَغارِس: قلمستان و جای نهالکاری(۵۸) صَوامع: جمع صومعه(۵۹) اِنجلا: مخفّفِ اِنجلاء به معنی روشن و آشکار شدن(۶۰) صِناعت‌گر: صاحب حرفه و پیشه و هنر(۶۱) رُست: رویید، در اینجا به ظهور آمد.(۶۲) دُروگر: دُرودگر، نجّار(۶۳) شَست: قلاب ماهیگیری-------------------------مجموع لغات:(۱) روتُرُش: عبوس، اخمو(۲) لَته: پارچهٔ کهنه، ژنده. لَته بر پای پیچیدن: خود را پای‌ شکسته وانمود کردن.(۳) قَفا: پسِ گردن(۴) فریضه: امرِ واجب(۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.(۸) لاحَوْلَ وَ لا: لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بالله: هیچ نیرو و قدرت (یا جنبشی) نیست مگر به ارادهٔ خداوند. این ذکر معمولاً در مقام بیم و هراس و حیرت گفته می‌شود. (۹) دریوزه: گدایی(۱۰) جود و سخا: بخشش و کَرَم(۱۱) لب گزیدن: اظهار غضب، دعوت کردن به سکوت(۱۲) تن زدن: خاموش شدن(۱۳) لِوا: مخفّفِ لِواء به معنی پرچم، بیرق. «افکندنِ لِوا» کنایه از تسلیم شدن و سازگاری کردن است.(۱۴) خسته کرد: زخمی نمود، مجروح کرد(۱۵) دَمْدَمه: مکر و فریب(۱۶) کِشان: که ایشان(۱۷) زِرِه: در اینجا مراد حلقه‌ها و دوایری که بر سطح آب نمایان می‌شود.(۱۸) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنی: رفیع، بلندمرتبه(۲۱) مَصْقُول: صیقل‌یافته(۲۲) شاهد: زیبارو(۲۳) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است.(۲۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۶) حَدید: آهن(۲۷) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد(۲۸) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۲۹) سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس(۳۰) رَشَد: به راه راست رفتن(۳۱) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون‌آورندهٔ زنده(۳۲) بهیمه: حیوانِ چهارپا(۳۳) سَعد: خجسته، مبارک(۳۴) ناقه: شترِ ماده(۳۵) تخییلی: آدم خیالاتی(۳۶) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکم‌باره است.(۳۷) صَفع: پس‌گردنی(۳۸) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.(۳۹) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان(۴۰) خِداع: حیله‌گری(۴۱) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.(۴۲) ایذا: اذیت کردن(۴۳) قفا: پشت گردن، پسِ سر(۴۴) نَقیص: عیب‌جویی(۴۵) حَبَّذا:‌ خوشا(۴۶) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۴۷) صَفْع: سیلی(۴۸) زَلَق: لغزیدن(۴۹) تِریاق: پادزهر(۵۰) شَهْراه: شاهراه(۵۱) بَرْد: دورباش(۵۲) اَبا: آش(۵۳) اَزیز: به جوش آمدن دیگ(۵۴) حَبَّذا:‌ خوشا(۵۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۵۶) پَردهٔ غَفْلات: پردهٔ هم‌هویت‌شدگی‌ها، پردهٔ پندار(۵۷) مَغارِس: قلمستان و جای نهالکاری(۵۸) صَوامع: جمع صومعه(۵۹) اِنجلا: مخفّفِ اِنجلاء به معنی روشن و آشکار شدن(۶۰) صِناعت‌گر: صاحب حرفه و پیشه و هنر(۶۱) رُست: رویید، در اینجا به ظهور آمد.(۶۲) دُروگر: دُرودگر، نجّار(۶۳) شَست: قلاب ماهیگیری

    Ganje Hozour audio Program #980

    Play Episode Listen Later Sep 27, 2023


    برنامه شماره ۹۸۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۳ - ۵ مهر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۰ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۰ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸اِمتزاجِ(۱) روح‌ها در وقتِ صلح و جنگ‌هابا کسی باید که روحش هست صافیِّ صفا(۲)چون تغیّر(۳) هست در جان، وقتِ جنگ و آشتیآن نه یک روح است تنها، بلکه گَشتَستَند جداچون بخواهد دل، سلامِ آن یکی، همچون عروسمر زِفاف(۴) و صحبتِ دامادِ دشمن‌روی راباز چون میلی بُوَد سویی، بدان مانَد که اومیل دارد سویِ دامادِ لطیفِ دلربااز نظرها اِمتزاج و از سخن‌ها اِمتزاجوز حکایت اِمتزاج و از فِکَر آمیزهاهمچنان که امتزاجِ ظاهر است اندر رکوعوز تصافُح(۵) وز عِناق(۶) و قُبله(۷) و مدح و دعابر تفاوت این تمازُج‌ها(۸) ز میل و نیم میلوز سَرِ کُرْه(۹) و کَراهت، وز پیِ ترس و حیاآن رکوعِ با تأنّی(۱۰)، و آن ثنایِ نرمْ نرمهم‌مَراتِب(۱۱) در معانی، در صُوَرها مُجْتبا(۱۲)این همه بازیچه گردد، چون رسیدی در کسیکِش سما سجده‌اش بَرَد، و آن عرش گوید مَرحَباآن خداوندِ لطیفِ بنده‌پرور، شمسِ دینکاو رهانَد مر شما را زین خیالِ بی‌وفابا عدم تا چند باشی خایف(۱۳) و امّیدوار؟این همه تأثیرِ خشمِ اوست تا وقتِ رضاهستیِ جان اوست حقّا، چونکه هستی رو بتافتلاجرم در نیستی می‌ساز با قیدِ هواگه به تسبیعِ(۱۴) هوا و گه به تسبیعِ خیالگه به تسبیعِ کلام و گه به تسبیعِ لقاگه خیالِ خوش بُوَد در طنز، همچون اِحتلام(۱۵)گه خیالِ بد بُوَد همچون که خوابِ ناسزاوانگهی تخییل‌ها(۱۶) خوش‌تر از این قومِ رذیل(۱۷)اینْت هستی کاو بُوَد کمتر ز تخییلِ عَما(۱۸)پس از آن سویِ عدم، بدتر از این، از صد عدماین عدم‌ها بر مَراتِب بود، همچون که بقاتا نیاید ظِلِّ(۱۹) میمونِ خداوندیِّ اوهیچ بندی از تو نَگشاید، یقین می‌دان دلا(۱) اِمتزاج: آمیختگی، آمیخته شدن(۲) صافیِّ صفا: پاکِ پاک، زلالِ زلال(۳) تغیّر: دگرگون شدن، در اینجا به معنی احساس جدایی و غیریّت کردن است.(۴) زِفاف: هم‌بستر شدن(۵) تصافُح: دست دادن(۶) عِناق: در آغوش کشیدن(۷) قُبله: روبوسی(۸) تمازُج‌: درآمیختن، تعامل(۹) کُرْه: اجبار(۱۰) تأنّی: درنگ کردن، آهستگی و تأمّل در انجام کار(۱۱) هم‌مَراتِب: هم‌مرتبه(۱۲) مُجْتبا: مُجْتبیٰ، برگزیده. در اینجا: متفاوت.(۱۳) خایف: ترسان، بیمناک(۱۴) تسبیع: هفت برابر کردن چیزی، مجازاً تکثیر و زیاد کردن(۱۵) اِحتلام: انزال در خواب(۱۶) تخییل‌: خیال‌سازی، خیال‌بافی(۱۷) رذیل: فرومایه(۱۸) عَما: مخفّف اَعمیٰ به معنی کور و نابینا(۱۹) ظِل: سایه------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰گر همی‌ خواهی سلامت از ضررچشم ز اوّل بند و پایان را نگرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷حَبَّذا(۲۰) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۲۱)که نگه دارند تن را از فَساد(۲۰) حَبَّذا:‌ خوشا(۲۱) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲ بنگر سویِ حریفان که همه مَست و خَرابند تو خمش باش و چنان شو، هله ای عَربده‌باره(۲۲)(۲۲) عَربده‌باره: آنکه بسیار بدمستی می کند. عربده جوی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبانتان من شوم در گفت و گومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵۵ بانگِ سگ اندر شکم، باشد زیان نه شکارانگیز و نه شب پاسبانگرگ نادیده که منعِ او بود دزد نادیده که دفعِ او شود از حریصی(۲۳)، وز هوایِ سَروری در نظر کُنْد و به لافیدن جَری(۲۴)(۲۳) حریص: آزمند، زیاده خواه(۲۴) جَری: گستاخ------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵۹ماه نادیده نشان‌ها می‌دهد روستایی را بدان کژ می‌نهد مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۶۹ رازها را می‌کند حق آشکار چون بخواهد رُست، تخمِ بَد مَکار مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲فعلِ توست این غُصّه‌هایِ دَم‌ به‌ دَماین بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَمحدیث«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱پیشِ بینایان خبر گفتن خطاست کآن دلیلِ غفلت و نقصان ماست پیش بینا، شد خموشی نفعِ تو بهرِ این آمد خطابِ أنْصِتوُا گر بفرماید: بگو، بر گُوی خَوش لیک اندک گُو، دراز اندر مَکَش ور بفرماید که اندر کَش دراز همچنین شَرمین(۲۵) بگو، با امر ساز(۲۶)قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰۴«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»«هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرادهید و خموشی گزینید، باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»(۲۵) شَرمین: شرمناک، با حیا(۲۶) با امر ساز: از دستورات اطاعت کن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا کودک اوّل چون بزاید شیرْنوش(۲۷) مدّتی خاموش باشد، جمله گوش‌‌ مدّتی می‌‌بایدش لب‌ دوختن از سخن، تا او سخن آموختن‌‌ور نباشد گوش و تی‌‌تی(۲۸) می‌‌کند خویشتن را گُنگِ گیتی می‌‌کند (۲۷) شیرنوش: نوشنده شیر، شیرخوار(۲۸) تی‌تی: کلمه‌ای که مرغان را بدآن خوانند، زبان کودکانه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶گوش را بندد طَمَع از اِستماعچشم را بندد غَرَض(۲۹) از اِطّلاع همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خونکآن غذایِ اوست در اوطانِ(۳۰) دون(۳۱)از حدیثِ این جهان، محجوب کردغیرِ خون، او می‌نداند چاشت خَورد(۲۹) غَرَض: قصد(۳۰) اوطانِ: وطن‌ها(۳۱) دون:‌ پست و فرومایه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۵هیچ در گوشِ کسی زایشان نرفتکاین طَمَع آمد حجابِ ژرف و زَفت(۳۲)(۳۲) زَفت: سِتَبر؛ درشت؛ فربه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱یک زمان کار است بگزار(۳۳) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وارهان(۳۳) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵عاقبت‌بینی مکن، تا عاقبت‌بینی شویتا چو شیرِ حق باشی، در شجاعت لافَتیٰ(۳۴)(۳۴) لافَتیٰ: جوانی نیست.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵سَر نَنَهد چَرخْ تو را، تا که تو‌ بی‌سَر نَشویکَس نَخَرَد نَقدِ تو را، تا سویِ میزان(۳۵) نَبَریتا نشویِ مَستِ خدا، غم نشود از تو جُداتا صِفَتِ گُرگ دَری، یوسُفِ کَنعان نَبَریخیره مَیا، خیره مَرو، جانبِ بازارِ جهانزانکه دَرین بِیْع و شَریٰ(۳۶)، این ندهی، آن نَبَری(۳۵) میزان: ترازو، مقیاس، معیار(۳۶) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش، معامله------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱ هست احوالم خِلاف همدگرهر یکی با هم مخالف در اثر چونکه هر دَم راهِ خود را می‌زنمبا دگر کس سازگاری چون کنم؟ موجِ لشگرهای احوالم ببینهر یکی با دیگری در جنگ و کینمی‌نگر در خود چنین جنگِ گِرانپس چه مشغولی به جنگِ دیگران؟ یا مگر زین جنگ، حقّت واخَرَددر جهانِ صلحِ یک‌رنگت بَرَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶مُفترِق(۳۷) شد آفتابِ جان‌هادر درونِ روزنِ ابدان‌هاچون نظر در قُرص داری، خود یکی‌ستوآنکه شد محجوبِ ابدان، در شکی‌ستتفرقه در روحِ حیوانی بُوَدنَفْسِ واحد، روحِ انسانی بُوَدچونکه حق رَشَّ عَلَیْهِم نُورَهُمُفترِق هرگز نگردد نورِ اوچون که حق تعالی، نور خویش را بر این جان‌ها افشانده، نور آن خدا هرگز پراکنده نمی‌گردد.حدیث«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»«همانا خداوندِ بلندمرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیآفرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. هر که را آن نور برخورَد، به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد، به گمراهی رود.»(۳۷) مُفترِق: پراکنده‌شونده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳دیده‌یی کاندر نُعاسی(۳۸) شد پدیدکِی توانَد جز خیال و نیست دید؟ لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلالچون حقیقت شد نهان، پیدا خیال این عدم را چون نشاند اندر نظر؟چون نهان کرد آن حقیقت از بصر؟(۳۸) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱زآن سوی کاندازی نظر، آن جنس می‌آید صُوَرپس از نظر آید صُوَر، اَشکال مرد و زن شدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳استخوان و باد، روپوش است و بسدر دو عالَم غیرِ یزدان نیست کسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۱جانِ حیوانی ندارد اتّحادتو مَجو این اتّحاد از روحِ باد گر خورَد این نان، نگردد سیر آنور کَشَد بار این، نگردد او گران بلکه این شادی کند از مرگِ اواز حسد میرد، چو بیند برگِ او جانِ گُرگان و سگان هر یک جداستمُتّحد جان‌هایِ شیرانِ خداست جمع گفتم جان‌هاشان من به اسمکآن یکی جان صد بُوَد نِسبَت به جسم همچو آن یک نورِ خورشیدِ سَماصد بُوَد نسبت به صحنِ خانه‌ها لیک یک باشد همۀ انوارشانچونکه برگیری تو دیوار از میانچون نمانَد خانه‌ها را قاعدهمؤمنان مانند، نَفْسِ واحدهحدیث«اَلْـمُؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ»«مؤمنان مانند نَفْسی واحدند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۲مستانِ خدا گرچه هزارند، یکی‌اندمستانِ هویٰ جمله دوگانه‌ست و سه‌گانه‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۰ای تو آبِ زندگانی فَاسْقِنٰا(۳۹)ای تو دریایِ معانی فَاسْقِنٰاما سبوهایِ طلب آورده‌ایمسویِ تو ای خِضرِ ثانی فَاسْقِنٰاماهیانِ جانِ ما زنهارخواه(۴۰)از تو ای دریایِ جانی فَاسْقِنٰااز رهِ هَجر(۴۱) آمده و آورده ماعجزِ خود را ارمغانی(۴۲) فَاسْقِنٰاداستانِ خسروان بشنیده‌ایمتو فزون از داستانی، فَاسْقِنٰادر گمان و وسوسه افتاده عقلزآنکه تو فوقِ گمانی، فَاسْقِنٰانیم عاقل چه زند با عشقِ تو؟تو جنونِ عاقلانی، فَاسْقِنٰا کعبهٔ عالم ز تو تبریز شدشمسِ حق رکنِ یمانی(۴۳) فَاسْقِنٰا(۳۹) فَاسْقِنٰا: پس آب دِه ما را.(۴۰) زنهارخواه: پناه‌جو، امان‌خواه(۴۱) هَجر: فراق و هجران(۴۲) ارمغان: سوغات(۴۳) رکنِ یمانی: زاویهٔ جنوب غربی کعبه که به سوی یمن است؛ در اینجا یعنی پایهٔ زندگی، ستونِ دین------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۷۷در ستایش‌هایِ شمس‌الدین نباشم مُفتَتَن(۴۴)تا تو گویی کاین غرض نفیِ من است از لا و لن(۴۵)حق همی‌گوید منم، هش دار ای کوته‌نظرشمسِ حقّ و دین بهانه‌ست اندرین برداشتنهرچه تو با فخرِ تبریز آوری، بی‌خُردگی(۴۶)آن به عینِ ذاتِ من، تو کرده‌ای ای ممتحن(۴۴) مُفتَتَن: مفتون، شیفته(۴۵) لا و لن: دو حرف نفی(۴۶) بی‌خُردگی: ظاهراً بدون عیب و اشکال------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸چون به من زنده شود این مُرده‌تنجانِ من باشد که رُو آرَد به منمن کنم او را ازین جان محتشمجان که من بخشم، ببیند بخششمجانِ نامحرم نبیند رویِ دوستجز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۲بیار مفخرِ تبریز، شمسِ تبریزیمثالِ اصل، که اصلِ وجود و ایجادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰سپاس آن عَدَمی را، که هست ما بِرُبودز عشقِ آن عدم آمد، جهان جان به وجودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۱۳خیزید عاشقان که سویِ آسمان رویمدیدیم این جهان را تا آن جهان رویمنی نی که این دو باغ اگرچه خوش است و خوبزین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویمسجده‌کنان رویم سویِ بحر همچو سیلبر رویِ بحر زان پس ما کف‌زنان رویمزین کویِ تعزیت(۴۷) به عروسی سفر کنیمزین رویِ زعفران به رخِ ارغوان رویماز بیمِ اوفتادن لرزان چو برگ و شاخدل‌ها همی‌طپند، به دارُالامان(۴۸) رویماز درد چاره نیست، چو اندر غریبی‌ایموز گرد چاره نیست، چو در خاکدان رویم(۴۷) تعزیت: عزاداری کردن، تسلیت گفتن(۴۸) دارُالامان: جای امن و امان، جای سلامت------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درستتو وطن بشناس، ای خواجه نخستحدیث«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»«وطن‌دوستی از ایمان است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۹آن یار همان است، اگر جامه دگر شدآن جامه به در کرد و دگربار برآمدآن باده همان است، اگر شیشه بدل شدبنگر که چه خوش بر سرِ خمّار برآمدای قومِ گمان‌ برده که آن مشعله‌ها مُردآن مشعله زین روزنِ اسرار برآمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸صلا رندان دگرباره، که آن شاهِ قِمار آمداگر تلبیسِ(۴۹) نو دارد، همانست او که پار(۵۰) آمد(۴۹) تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری، روپوش(۵۰) پار: پارسال------------منسوب به مولانادیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناستا شناسد شاه را در هر لباسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴شب که جهان است پر از لولیان(۵۱)زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۵۲)(۵۱) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۵۲) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ اَعُوذَت خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۵۳)، افغان وَز عُقَد(۵۴)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۵۵) اَلْمُستغاث(۵۶) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۵۳) نَفّاثات: دمندگان(۵۴) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۵۵) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۵۶) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷گاو در بغداد آید ناگهانبگذرد او زین سَران تا آن سراناز همه عیش و خوشی‌ها و مزهاو نبیند جز که قِشرِ خربزهکه بُوَد افتاده بر ره یا حشیش(۵۷)لایق سَیران(۵۸) گاوی یا خَریش(۵۷) حشیش: گیاهِ خشک، علف.(۵۸) سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. به معنی سیر و گردش. در اینجا به‌ معنی خوش آمدن است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸از هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۵۹)(۵۹) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی------------مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۴جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جانجان چنان گردد که بی‌‌جان تن، بدان‌‌مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰جَو‌جَوی(۶۰)، چون جمع گردی زاِشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه(۶۰) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۱)(۶۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۲)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۶۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۳)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۶۳) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸چون تغیّر هست در جان، وقتِ جنگ و آشتیآن نه یک روح است تنها، بلکه گَشتَستَند جدامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱بَر خیالی صُلحشان و جنگشانوز خیالی فخرشان و نَنگشانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٩٣خُفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجۀ تَقلیبِ(۶۴) رب(۶۴) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۶۵) عاشقِ صُنعِ تواَم در شکر و صبر(۶۶)عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۶۷)؟عاشقِ صُنعِ(۶۸) خدا با فَر(۶۹) بودعاشقِ مصنوعِ(۷۰) او کافر بود(۶۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن (۶۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست. (۶۷) گبر: کافر (۶۸) صُنع: آفرینش (۶۹) فَر: شکوهِ ایزدی (۷۰) مصنوع: آفریده، مخلوق------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶تا کنی مر غیر را حَبْر(۷۱) و سَنی(۷۲)خویش را بدخو و خالی می‌کنی(۷۱) حَبر: دانشمند، دانا(۷۲) سَنی: رفیع، بلند‌مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸با عدم تا چند باشی خایف و امّیدوار؟این همه تأثیرِ خشمِ اوست تا وقتِ رضامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰رَهَد(۷۳) ز خویش و ز پیش و ز جانِ مرگ‌اندیش(۷۴)رَهَد ز خوف(۷۵) و رَجا(۷۶) و رَهد ز باد و ز بود(۷۷) (۷۳) رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن(۷۴) مرگ‌اندیش: آنکه پیوسته در اندیشهٔ مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می‌سازد.(۷۵) خوف: ترس(۷۶) رجا: امید(۷۷) باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۵بیاموز از پیمبر کیمیاییکه هر چِت حق دهد، می‌ده رضاییهمان لحظه درِ جنّت گشایدچو تو راضی شوی در ابتلاییرسولِ غم اگر آید بَرِ توکنارش گیر همچون آشناییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳ هزار ابر عنایت بر آسمان رضاستاگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵ تا نیارد سجده‌ای بر خاکِ تبریزِ صفاکم نگردد از جَبینش(۷۸) داغِ نفرینِ خدا(۷۸) جَبین: پیشانی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷گفته او را من زبان و چشمِ تومن حواس و من رضا و خشمِ تومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸پس از آن سویِ عدم بدتر از این از صد عدماین عدم‌ها بر مَراتِب بود همچون که بقامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱مصطفی فرمود: گر گویم به راستشرحِ آن دشمن که در جانِ شماستزَهره‌های پُردلان(۷۹) هم بَردَرَدنه رَوَد ره، نه غمِ کاری خَورَد(۷۹) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱رجوع به قصّه رنجور بازگرد و قصّهٔ‌ رنجور گو با طبیبِ آگهِ سَتّارخو نبضِ او بگرفت و واقف شد ز حال که امید صحّتِ او بُد مُحال گفت: هر چِت دل بخواهد، آن بکن تا رود از جسمت این رنجِ کهنهرچه خواهد خاطرِ تو، وامَگیر تا نگردد صبر و پرهیزت زَحیر صبر و پرهیز این مرض را، دان زیان هرچه خواهد دل، درآرَش در میان این چنین رنجور را، گفت ای عمو حق تَعالیٰ، اِعْمَلُوا ماٰ شِئتُمُقرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»گفت: رُو هین خیر بادَت جانِ عَم من تماشایِ لبِ جو می‌روم بر مرادِ دل همی ‌گشت او بر آب تا که صحّت را بیابد فتحِ باب بر لبِ جُو صوفیی بنشسته بود دست و رُو می‌شُست و پاکی می‌فزود او قفااَش دید، چون تخییلی‌ای(۸۰) کرد او را آرزوی سیلی‌ای بر قفایِ صوفیِ حمزه‌پَرَست(۸۱)راست می‌کرد از برایِ صَفعْ(۸۲) دست کآرزو را، گر نرانم تا رَوَدآن طبیبم گفت کآن علّت شودسیلی‌اش اندر بَرَم در معرکهزآنکه لاٰتُلْقُوا بِاَیْدیٰ تَهْلُکَه قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»تَهْلُکَه‌ست این صبر و پرهیز ای فلانخوش بکوبَش، تن مزن چون دیگران چون زدش سیلی، برآمد یک طَراق(۸۳)گفت صوفی: هَی‌هَی ای قَوّادِ عاق(۸۴)خواست صوفی تا دو سه مُشتش زند سَبْلَت و ریشش یکایک بَرکَنَد خلق، رنجورِ دِق و بیچاره‌اند وز خِداعِ(۸۵) دیو، سیلی‌باره‌اند(۸۶) جمله در ایذایِ(۸۷) بی‌جُرمان حریص در قفایِ(۸۸) همدگر جویان نَقیص(۸۹)(۸۰) تخییلی: ادم خیالاتی(۸۱) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.(۸۲) صَفع: پس‌گردنی(۸۳) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.(۸۴) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان(۸۵) خِداع: حیله‌گری(۸۶) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.(۸۷) ایذا: اذیت کردن(۸۸) قفا: پشت گردن، پسِ سر(۸۹) نَقیص: عیب‌جویی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵گر چه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم لیک او بر عاقبت انداخت چشم اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام حَبَّذا(۹۰) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۹۱) که نگه دارند تن را از فَساد (۹۰) حَبَّذا:‌ خوشا(۹۱) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد-------------------------مجموع لغات:(۱) اِمتزاج: آمیختگی، آمیخته شدن(۲) صافیِّ صفا: پاکِ پاک، زلالِ زلال(۳) تغیّر: دگرگون شدن، در اینجا به معنی احساس جدایی و غیریّت کردن است.(۴) زِفاف: هم‌بستر شدن(۵) تصافُح: دست دادن(۶) عِناق: در آغوش کشیدن(۷) قُبله: روبوسی(۸) تمازُج‌: درآمیختن، تعامل(۹) کُرْه: اجبار(۱۰) تأنّی: درنگ کردن، آهستگی و تأمّل در انجام کار(۱۱) هم‌مَراتِب: هم‌مرتبه(۱۲) مُجْتبا: مُجْتبیٰ، برگزیده. در اینجا: متفاوت.(۱۳) خایف: ترسان، بیمناک(۱۴) تسبیع: هفت برابر کردن چیزی، مجازاً تکثیر و زیاد کردن(۱۵) اِحتلام: انزال در خواب(۱۶) تخییل‌: خیال‌سازی، خیال‌بافی(۱۷) رذیل: فرومایه(۱۸) عَما: مخفّف اَعمیٰ به معنی کور و نابینا(۱۹) ظِل: سایه(۲۰) حَبَّذا:‌ خوشا(۲۱) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۲۲) عَربده‌باره: آنکه بسیار بدمستی می کند. عربده جوی(۲۳) حریص: آزمند، زیاده خواه(۲۴) جَری: گستاخ(۲۵) شَرمین: شرمناک، با حیا(۲۶) با امر ساز: از دستورات اطاعت کن(۲۷) شیرنوش: نوشنده شیر، شیرخوار(۲۸) تی‌تی: کلمه‌ای که مرغان را بدآن خوانند، زبان کودکانه(۲۹) غَرَض: قصد(۳۰) اوطانِ: وطن‌ها(۳۱) دون:‌ پست و فرومایه(۳۲) زَفت: سِتَبر؛ درشت؛ فربه(۳۳) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۳۴) لافَتیٰ: جوانی نیست.(۳۵) میزان: ترازو، مقیاس، معیار(۳۶) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش، معامله(۳۷) مُفترِق: پراکنده‌شونده(۳۸) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.(۳۹) فَاسْقِنٰا: پس آب دِه ما را.(۴۰) زنهارخواه: پناه‌جو، امان‌خواه(۴۱) هَجر: فراق و هجران(۴۲) ارمغان: سوغات(۴۳) رکنِ یمانی: زاویهٔ جنوب غربی کعبه که به سوی یمن است؛ در اینجا یعنی پایهٔ زندگی، ستونِ دین(۴۴) مُفتَتَن: مفتون، شیفته(۴۵) لا و لن: دو حرف نفی(۴۶) بی‌خُردگی: ظاهراً بدون عیب و اشکال(۴۷) تعزیت: عزاداری کردن، تسلیت گفتن(۴۸) دارُالامان: جای امن و امان، جای سلامت(۴۹) تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری، روپوش(۵۰) پار: پارسال(۵۱) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۵۲) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ(۵۳) نَفّاثات: دمندگان(۵۴) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۵۵) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۵۶) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند(۵۷) حشیش: گیاهِ خشک، علف.(۵۸) سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. به معنی سیر و گردش. در اینجا به‌ معنی خوش آمدن است.(۵۹) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی(۶۰) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه(۶۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۶۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۶۳) حَدید: آهن(۶۴) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن(۶۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن (۶۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست. (۶۷) گبر: کافر (۶۸) صُنع: آفرینش (۶۹) فَر: شکوهِ ایزدی (۷۰) مصنوع: آفریده، مخلوق(۷۱) حَبر: دانشمند، دانا(۷۲) سَنی: رفیع، بلند‌مرتبه(۷۳) رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن(۷۴) مرگ‌اندیش: آنکه پیوسته در اندیشهٔ مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می‌سازد.(۷۵) خوف: ترس(۷۶) رجا: امید(۷۷) باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود(۷۸) جَبین: پیشانی(۷۹) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت(۸۰) تخییلی: ادم خیالاتی(۸۱) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.(۸۲) صَفع: پس‌گردنی(۸۳) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.(۸۴) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان(۸۵) خِداع: حیله‌گری(۸۶) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.(۸۷) ایذا: اذیت کردن(۸۸) قفا: پشت گردن، پسِ سر(۸۹) نَقیص: عیب‌جویی(۹۰) حَبَّذا:‌ خوشا(۹۱) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

    Claim Ganj e Hozour Programs

    In order to claim this podcast we'll send an email to with a verification link. Simply click the link and you will be able to edit tags, request a refresh, and other features to take control of your podcast page!

    Claim Cancel